مبادا از امام حسین (عليه السلام) به پدرش شکایت کنی!!
مبادا از امام حسین (عليه السلام) به پدرش شکایت کنی!!
مرحوم شیخ مرتضی انصاری شاگردان زیادی را تربیت کرد. یکی از طلابی که در درس ایشان شرکت می کرد از لحاظ مالی در مضیقه بود.آن طلبه تصمیم می گیرد هر شب جمعه از نجف به کربلا برود و آقا امام حسین (ع) را زیارت کند.
آن شب جمعه در کربلا از امام حسین علیه السلام در خواست می کند که دو چیز از شما می خواهم؛ یکی خانه و دیگری زن.
آن طلبه گفت: اگر حاجت مرا در این مدت ندهی شکایت تو را به پدرت علی(ع) خواهم کرد. اگر شب جمعه ی دیگر که به زیارت شما می آیم, نتیجه ای نگرفته باشم دیگر برای زیارتت نخواهم آمد.
او پس از مراجعت به نجف اشرف , هفته ی دیگر بنا به رسم خودش به سوی کربلا رهسپار شد. همین که وارد کربلا شد چشمش به گنبد مطهر امام حسین علیه السلام افتاد و گفت: آقاجان! حالا که حاجت مرا نمی دهی من هم دیگر به زیارت شما نمی آیم و از همانجا برگشت. دوباره خواست وارد حرم علی علیه السلام شود که دیگر قادر نبود و گفت: صبح می روم.
اول صبح طلبه ای , از طرف مرحوم شیخ مرتضی انصاری با عجله آمد و گفت: شیخ فرمود: هروقت خواستی به حرم اباعبدالله مشرف شوی نزد من بیا, زیرا امر واجبی در کار است. در این هنگام آن طلبه خدمت مرحوم شیخ رسید.
مرحوم شیخ فرمود: حضرت اباعبدالله علیه السلام به من امر کرده که به تو رسیدگی کنم و رضایت شما را برآورده سازم قبل از آنکه به حرم آقا مشرف شوی ؛ ولی مبادا شکایت آقا را به پدرش کنی.
سپس مرحوم شیخ خانه ای برای او خرید و دختر یکی از تجار را به عقد او درآورد و در نتیجه به هر دو حاجت خود رسید.
منبع: کرامات حسینیه و عباسیه ص 25 و 26
مولف: موسی رمضانی پور
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب