3
مهر
طلحة و بهانه اى ننگين و دروغ آشكار
طلحة و بهانه اى ننگين و دروغ آشكار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شخصى بنام عمير گويد: به طلحة گفتم : چرا به اين جا آمدى ؟ (آتش جنگ را برافروختى ) مگر تو در مدينه از روى ميل و اختيار و بدون اجبار با على بيعت نكردى ؟
جواب داد: مرا رها كن بخدا سوگند من در حالى بيعت كردم كه شمشير بر روى گردن من بود!
(مؤ لف گويد: و اين سخن از طلحة نيز كلامى عجيب و دروغى آشكار بود، چرا كه او و زبير از اولين افرادى بودند كه با حضرت امير عليه السلام بيعت كردند و حتى طبق پاره اى روايات او قبل از زبير و قبل از تمامى مسلمانان با حضرت بيعت كرد).
زيد بن اسلم گويد: (پس از كشته شدن عثمان ) طلحة و زبير به نزد حضرت على عليه السلام كه در يكى از باغستانهاى مدينه رفته بود، آمدند و گفتند: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم ، مردم هيچكس جز شما را قبول ندارند.
حضرت فرمود: من نيازى به اين (حكومت ) ندارم من اگر براى شما وزير باشم ، براى شما بهتر از آن است كه امير باشم …
گفتند: مردم ديگران را بر تو ترجيح نمى دهند و به ديگرى راءى نمى دهند، دستت را بازكن تا ما اولين نفرى باشيم كه با تو بيعت مى كنيم .
حضرت فرمود: بيعت با من مخفيانه نخواهد بود، صبر كنيد تا به مسجد روم (و در حضور مردم باشد). گفتند: ما اينجا با تو بيعت مى كنيم ، در مسجد نيز دوباره (علنى ) بيعت خواهيم كرد، و سپس به عنوان اولين نفرات با حضرت بيعت كردند و چون حضرت به مسجد و بر منبر رفت ، همراه مردم نيز بيعت كردند.
طلحة اولين نفرى بود كه بر منبر بالا رفت ، او كه يك دستش آسيب ديده بود، بر بالاى منبر به اميرالمؤمنين عليه السلام دست داد و بيعت كرد.
مردى از قبيله بنى اسد كه فال بد ميزد وقتى اين صحنه را ديد گفت : ((انا لله و انا اليه راجعون ))، اولين دستى كه بيعت كرد، دست شل بود، معلوم نيست اين بيعت به انجام رسد.)
عبدالملك بن مروان مى گفت : اگر نه اين بود كه پدرم طلحة را كشت ، زخم دلم تا امروز باقى مى ماند، از پدرم (مروان ) شنيدم كه مى گفت :
در جنگ جمل نگاهم به طلحة افتاد كه كلاهخود و زرهى دربرداشت بطوريكه جز چشمهاى او معلوم نبود، با خود گفتم : چه راهى براى نفوذ در اوست ، كه چشمم به شكافى در زره او افتاد، با تير او را هدف قرار دادم به رگ پاى او خورد، و آنرا قطع كرد، غلامش او را برداشت و از صحنه بيرون برد، اندكى بعد مرد، در روايتى آمده است : وقتى طلحة مجروح شد، بر استرى سوار شد و به غلام خود گفت : برايم جائى (امن ) پيدا كن ، غلام گفت : من جائى براى بردن شما سراغ ندارم ! طلحة گفت : روزى ضايع كننده تر براى خون بزرگى چون من ، همچو امروز نديده ام .
به هر حال خون ريزى آنقدر زياد بود كه وقتى آنرا مى بستند، زانويش ورم مى كرد، فرياد زد: رها كنيد، اين تيرى است كه خداوند فرستاده ! خونريزى آنقدر ادامه يافت تا جان داد و در كنار فرات به خاك سپرده شد
نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب