25
خرداد

#به_قلم_خودم «مرواریدهای رنگی چسبیده به سوزن ته گرد» قسمت دوم

 همسرم و پسرم تو اتاق خوابیدن، دخترمم داره نون پنیرشو میخوره و با عروسکش میزنه روی ماشینش . ماشاالله چه بارونی میاد الان اردیبهشته و بهاره،  حتما الان ایلام هم بارونیه. وای ایلام و براتون بگم اینقدر سر سبزه که نگو بهشت رو زمینه ، دلم برای نفس کشیدن تو هواش تنگ شده صدای گنجشکا وقتی همگی میان توی درخت توت و شاتوت و سنجد میشینن و همشون با هم جیک جیک میکنند اونقدر که سره آدم پر میشه از سر و صدای اونا وقتی از در حیاط میری بیرون یه دشت پراز گل بابونه میبینی و کوههای سرسبز بهم پیوسته آنقدر میتونی اون آخرا رو نگاه کنی تا چشمت برسه به کوه پایه .

 

 

ببعیا بع بع کنان با چوپانشون از کنارت میگذرند و چقدر آرامش بخشه اونجا صبح ساعت 4 که برای نماز میخوای بیدار بشی اصلا احتیاج به گوشی و ساعت نیست .اونقدر صدای مرغ و خروسها میاد که اگرم بخوای بخوابی بعد از نماز اونا نمیذارن. البته اونجا بعد از نماز اونقدر کار هست که اصلا به خواب نمیرسه تا ساعت 10 همه کار میکنند و بعد میان خونه و دور هم صبحانه میخوریم. کره محلی، پنیر محلی، نون خوشمزه ی محلی همراه با سبزی کوهی، سرشیر و شیر، همه رو خودمون درست میکنیم و دور هم میخوریم اونجا اینطوری نیست که مثل اینجا همسایه ها همدیگر رو نمیشناسند میرن خونه هم، رفت و آمد میکنن دور هم غذا میخورن و با هر چیز کوچیکی خوش میگذرونن. نزدیک ناهار آش با سبزی کوهی درست میشه و چقدر خوشمزه است ذهنم و روحم اونجاست و جسمم اینجا.

 

وای این همسایه هم آهنگشو قطع نمیکنه مغزم رو چه طوری متمرکز کنم آخیش حداقل این یکی دعواشون تموم شد و رفتن تو صلح . خب بذار ببینم این آژانس رو زنگ بزنم ببینم برای هفته دیگه بلیط رزرو میکنه تو سایتش که نوشته تکمیله زنگ بزنم حالا ببینم چی میگه !

 الو سلام ببخشید برای چند روز دیگر بلیط میخوام گفت سلام عزیزم جانم کجا تشریف میبرید گفتم ایلام گفت تکمیله برای 14 خرداد میتونم رزرو کنم گفتم باشه مشخصات شناسنامه ای رو گرفت و گفت هزینه اش رو پرداخت کنید . پرداخت کردم و تایید و رو زد . و گفت که میتونین از سایت پرینت بگیرید گفتم خیلی لطف کردین ممنونم . گفت خواهش میکنم عزیزم و تلفن رو قطع کردم با خودم گفتم آخیش حداقل خیالم برای رزرو بلیط راحت شد.

زنگ زدم به مطب دکترم گفتم فردا نوبت میخوام گفت اسمتون ؟ بهش گفتم .گفت فردا ساعت یک اینجا باشید .حتما و تلفن رو قطع کردم. خب اینم از این . کشوی میز رو باز کردم دیدم لواشکا رو گذاشتم تو کشوی میز. صبح چقدر دنبالش گشتم یکمی خوردم و دوباره گذاشتمشون توی کشو و خودکار رو برداشتم روی یه برگه نوشتم فردا ساعت 3 زنگ بزنم به آژانس. و ساعت یک وقت دکتر دارم.

 

 

 امروز یکشنبه چهارم اردیبهشته و فردا پنجمه. وای ساعت شد 15:50. چقدر خستم لپ تاب رو خاموش کردم که برم یه کمی استراحت کنم که دخترم گفت بیا بریم دستشویی . رفتیم و اومدیم . دراز کشیدم روی پتویی که از قبل انداخته بودم سرم رو گذاشتم رو بالش و خوابیدم و روسریمو انداختم روی چشمام که نور اذیتم نکنه یکساعتی خوابیدمو بیدار شدم . خیلی گرسنم شده بود بلند شدم و رفتم سراغ غذای ظهر ، یکم غذا مونده بود سبزی پلو ریختم توی تابه که گرمش کنم و رفتم گوجه خورد کنم و باهاش بخورم دیدم دخترم اومد گفت منم میخوام غذا رو ریختم تو بشقاب و گذاشتم تو سینی آوردم که بخوریم . در حال غذا خوردن  بودیم که صدای در اومد همسایه دخترش رو فرستاده بود که پیاز ازم بگیره منم بهش دادم و اومدم تو . دیگه غذا کمی سرد شده بود و میلم نرفت که بخورم به دخترم گفتم بخور تا ظرفش رو بشورم . نصفه بشقاب هنوز پر بود . دخترم گفت سیر شدم و ظرف رو بهم داد . منم اونو ریختم توی کیسه فریزر و گذاشتم روی کابینت تا بریزم جلوی کبوترا. ظرف و لیوان و بشقابا رو شستمو و خشک کردم گذاشتم تو کابینت .


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...