در آرزوی ملاقات
در آرزوی ملاقات
زُهری می گوید: سالها آرزوی ملاقات صاحب الامر علیه السلام را داشتم اما موفق نشدم تا اینکه به محضر نایب دوم امام زمان علیه السلام - محمد بن عثمان - رفتم و مشغول خدمت شدم.
روزی از ایشان پرسیدم: آیا می توانم امام علیه السلام را ملاقات کنم؟
او گفت: به این مقصود نخواهی رسید.
من با ناامیدی و اندوه به پای ایشان افتادم. وقتی حال مرا دید ، گفت: صبح اول وقت بیا.
فردا صبح به خدمت ایشان رسیدم. او به استقبال من آمد. در همان حال جوانی را دیدم که چهره ای به زیبایی او ندیده بودم و عطری خوشبوتر از رایحه ی وجودش به مشامم نرسیده بود. لباسی مانند تجّار بر تن کرده و چیزی در آستین نهاده بود. چنان که تجار معمولا اشیای گرانبهای خود را در آستین می گذاشتند.
از امام علیه السلام سوالاتی پرسیدم و ایشان پاسخ فرمود. و بسیاری از سوالاتی را که می خواستم بپرسم نیز جواب فرمود. آنگاه برخاستند که وارد اتاق دیگری شوند که در این مدتی که در نزد محمد بن عثمان بودم ، اصلا اتاق را ندیده بودم.
به طرف حضرت علیه السلام شتافتم تا سوالات دیگری بپرسم ، اما امام داخل اتاق شد و آخرین جمله ای که فرمود این بود:
« ملعون است ، ملعون است کسی که نماز مغرب را آنقدر به تاخیر اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند و ملعون است ، ملعون است کسی که نماز صبح را آنقدر به تاخیر اندازد که ستارگان در آسمان ناپدید شوند.»
منبع: کراماتی از مهدی موعود علیه السلام ص 56
مولف: زینب محمودی
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب