9
مرداد

داستانك1

 ته چاله


خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله ‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده

بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده

نگهبان نگمارده‏ اند؟»گفت:….

صفحات: 1·


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...