23
آبان

خطبه ۴۱ تا ۵۰

وفادارى و نهى از منكر ( خطبه شماره 41 )

متن عربی

 (41) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ لَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ وَ لَا يَغْدِرُ

« 127»

مَنْ عَلِمَ كَيْفَ الْمَرْجِعُ وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهُ مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِيجَةَ لَهُ فِي الدِّينِ.

متن فارسی

ص127

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن وفاء را ستوده و حيله را مذمّت فرموده):

 (1) وفاء قرين راستى است، و من سپرى نگاه‏دارنده تر از وفاى بعهد (براى جلوگيرى از عذاب الهىّ) سراغ ندارم، و كسيكه بداند باز گشتش (در قيامت) چگونه است (و بچه نحوى از او حساب مى‏كشند، هرگز) مكر نمى‏كند، (2) ما در زمانى واقع شده‏ايم كه بيشتر مردم آن، مكر را زيركى پندارند، و نادانان ايشان را زيرك خوانند، چه سودى مى ‏برند اين مكر كنندگان خدا ايشان را بكشد (تا مردم از شرّشان آسوده گردند، و يا اينكه خدا آنان را از رحمت خود دور فرمايد) (3) شخص زيرك و كار دان راه حيله و چاره هر كار را ميداند و سبب اينكه حيله بكار نمى ‏برد آنست كه امر و نهى خدا او را مانع ميشود، و با اينكه حيله را ديده و دانسته و توانائى بكار بردن آنرا دارد ترك ميكند، و كسيكه در دين از هيچ گناهى باك ندارد (مانند معاويه و عمرو ابن عاص) فرصت را از دست نداده در هر كارى بمكر و حيله دست اندازد (مقصود حضرت آنست كه اگر ترس از خدا نبود براى بكار بردن حيله و مكر، من از همه زبردست‏تر بودم).

 

 

 پرهيز از هوسرانى ( خطبه شماره 42 )

متن عربی
 (42) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ‏ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأُمِّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ .

أقول الحذاء السريعة و من الناس من يرويه جذاء بالجيم و الذال أي انقطع درها و خيرها.

متن فارسی
ص128

 از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (در مذمّت از متابعت هواى نفس و آرزوى بى ‏حدّ):
 
(1) اى مردم ترسناكترين چيزيكه از ابتلاى شما بآن مى ‏ترسم دو چيز است: اوّل پيروى از هواى نفس و دوّم آرزوى بي شمار، امّا پيروى از هواى نفس شخص را از راه حقّ باز مى ‏دارد، و آرزوى بى‏ حساب آخرت را از ياد مى‏برد، (2) آگاه باشيد دنيا بسرعت و تندى (از اهلش) رو مى‏گرداند (اهل آن بزودى فانى مى‏ گردند، و يا اينكه خوشگذرانى در آن و دل بستن بآن بى نتيجه مى ‏گردد) پس باقى نمانده از آن مگر ته مانده ‏اى مانند باقى مانده آب ظرفى كه كسى آنرا (سراشيب گرفته) ريخته باشد (در آن ظرف آبى باقى نمانده باشد مگر اندكى) (3) و آگاه باشيد كه آخرت نزديكست، و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است، پس شما از فرزندان آخرت باشيد (بدستور خدا و رسول رفتار نموده باين زندگى موقّتى دل نبنديد) و از فرزندان دنيا نباشيد، زيرا بزودى در قيامت هر فرزندى به مادرش ملحق خواهد شد (پس فرزند دنيا در آتش و فرزند آخرت در بهشت خواهد رفت) (4) و (بدانيد) امروز (ايّام عمر فانى) روز عمل و كار است، و حساب و باز خواستى ندارد، و فردا (قيامت) روز حساب‏  و باز خواست است و موقع عمل و كار نيست (پس اين روزها را غنيمت شمرده در كارى كه رضاى خدا در آنست بكوشيد تا در قيامت موقع حساب آسوده باشيد. (سيّد رضىّ فرمايد:) مى‏ گويم: حذّاء بمعنى سرعت و شتابست و بعضى جذّاء بجيم و ذال نقل مي كنند، يعنى در دل بستن بدنيا خير و سودى نمى ‏باشد.

 

 

 علت درنگ در جنگ ( خطبه شماره 43 )

متن عربی
« 129»

(43) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) و قد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جرير بن عبد الله البجلي إلى معاوية
إِنَّ اسْتِعْدَادِي لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِيرٌ عِنْدَهُمْ إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَيْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ وَ لَكِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِيرٍ وَقْتاً لَا يُقِيمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِياً وَ الرَّأْيُ عِنْدِي مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لَا أَكْرَهُ لَكُمُ الْإِعْدَادَ وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَيْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِي إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌ(صلى ‏الله‏ عليه‏ و آله)إِنَّهُ قَدْ كَانَ عَلَى الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ لِلنَّاسِ مَقَالًا فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَيَّرُوا .

متن فارسی
 از سخنان آن حضرت عليه السَّلام است كه پس از آنكه جرير ابن عبد اللّه بجلىّ را(براى گرفتن بيعت) نزد معاويه بشام فرستاد، اصحاب آن بزرگوار (چون دانستند معاويه امر آن جناب را اطاعت نخواهد نمود، پيش از مراجعت جرير از شام و پاسخ آوردن) گفتند مصلحت در آن است‏.

كه براى جنگ با مردم شام آماده شويم (حضرت فرمود): (1) آماده شدن من براى جنگ با مردم شام با اينكه جرير نزد ايشان است (و هنوز جواب ما را نياورده) بستن در است بروى آنان، و باعث رو گردانيدن آنها است از خوبى (بيعت كردن) اگر اراده كرده باشند (اگر بگويند اقدام تو بجنگ، ما را وادار نمود كه فرمانت را قبول نكنيم، ما را بر نافرمانى آنها ايرادى نيست، و بر فرض كه بخواهند بيعت كنند شروع ما بجنگ سبب انصراف آنان ميشود) (2) امّا من براى جرير مدّتى را معلوم كرده‏ام كه بيش از آن توقّف ننمايد مگر (از معاويه) فريب خورده باشد (او را براى گرفتن جواب معطّل داشته) يا نافرمانى كرده (در گرفتن جواب از او اهمال نموده) و رأى من مدارا نمودن (با ايشان) است، پس شما هم مدارا كنيد و (اگر چه) بدم نمى‏آيد كه شما آماده براى جنگ باشيد (3) «و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عينه» يعنى من بينى و چشم اين كار را زده‏ام (اين ضرب المثل عربى است كه بجاى ضرب المثل فارسى: من همه طرف اين كار را پائيده ‏ام، بكار مى‏ رود) و نهان و آشكار آنرا زير و رو كرده‏ ام، چاره‏اى براى خود نديدم مگر جنگيدن (با معاويه و يارانش) يا كفر و انكار آنچه را كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله آورده زيرا جلوگيرى نكردن از اضلال و گمراهى كفّار و منافقين بى اعتنائى بامر خدا و رسول مى‏باشد و آن براى علّى كفر است، و براى اطاعت امر خدا و رسول البتّه با آنان جنگ كرده شرّشان را دفع مى ‏نمايم. پس در موضوع سبب قتل عثمان كه معاويه به آن حضرت نسبت مى‏داد مى‏فرمايد:) (4) عثمان بر امّت حكومت ميكرد و بدعتهاى چندى (كارهاى ناشايسته و مخالف ايمان) پديد آورد، و (آن كارهاى زشت) سبب گفتگو بين مردم (مذمّت و اعتراض) گرديد، و ايشان هم (آنچه بايد در باره او بگويند) گفتند و باو بى‏ ميل شدند، و تغييرش دادند (او را كشتند، پس نسبت قتل او بمن از طرف معاويه بر خلاف واقع است).

 

 

 سرزنش مصقله پسر هبيره ( خطبه شماره 44 )

متن عربی
« 130»

(44) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لما هرب مصقلة بن هبيرة الشيباني إلى معاوية و كان قد ابتاع سبي بني ناجية من عامل أمير المؤمنين (عليه ‏السلام) و أعتقهم فلما طالبه بالمال خاس به و هرب إلى الشام.

قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَةَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ وَ فَرَّ فِرَارَ الْعَبِيدِ فَمَا أَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى أَسْكَتَهُ وَ لَا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّى بَكَّتَهُ وَ لَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَيْسُورَهُ وَ انْتَظَرْنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ .

متن فارسی
ص131

 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه مصقلة ابن هبيره شيبانىّ گريخته نزد معاويه رفت.
 و او اسيران بنى ناجيه را از عامل امير المؤمنين خريده آزاد كرد، چون حضرت بهاى آنرا مطالبه نمود خيانت كرده بشام گريخت (گروهى از بنى ناجيه بعد از جنگ صفّين با خوارج نهروان متَّفق و به آن حضرت ياغى گشته رو به مدائن آوردند، حضرت معقل ابن قيس را با دو هزار سوار بجنگ آنها فرستاد، چون معقل در كنار درياى فارس بايشان رسيد جنگيد و رئيس بنى ناجيه خريّت ابن راشد را با اصحابش بقتل رسانيد، و پانصد تن زن و مرد و بچه را كه در اوّل نصرانى و بعد مسلمان آنگاه مرتدّ شده و به خريّت ملحق گشته بودند اسير كرد، و در برگشتن رسيد به اردشير خرّه كه اسم شهرى است در خوزستان، و در آنجا مصقله از جانب امير المؤمنين حاكم بود اسيران باو پناه برده آزادى خودشان را درخواست نمودند مصقله آنان را از معقل به پانصد هزار درهم خريده آزاد كرد و وعده داد كه در وقت معيّنى آن مبلغ را براى حضرت بفرستد، پس معقل به كوفه رفته واقعه را خدمت حضرت عرض كرد، آن بزرگوار منتظر بود كه مصقله پانصد هزار درهم بفرستد، چون دير كرد نامه‏ اى به  او نوشت كه يا مال را بفرست يا حاضر شو تا بكار تو رسيدگى شود، مصقله به خدمت حضرت رسيد و دويست هزار درهم اداء نمود، و نتوانست باقى را پرداخت نمايد، چند روزى مهلت خواست و شبانه نزد معاويه بشام گريخت، چون حضرت گريختن او را شنيد فرمود): (1) خدا مصقله را زشت سازد رفتارى كرد مانند رفتار بزرگان (اسيرانى خريده آزاد نمود) و گريخت مانند گريختن بندگان، (2) پس هنوز مدح كننده را گويا نكرده خاموش گردانيد، و توصيف كننده تصديق كار او را ننموده مجبور بتوبيخ و سرزنشش گرديد (آزاد كردن اسيران سبب مدح و ثناى او شد، ليكن چون براى پرداخت بهاى آنها نزد دشمن گريخت مدح خود را بذمّ تبديل نموده سبب ملامت خلق گرديد) (3) و اگر مى ‏ماند و نمى ‏رفت آنچه را كه مقدور او بود مى ‏گرفتيم، و (براى دريافت باقى) منتظر زياد شدن مال او مى ‏گرديديم.

 

 

  گذرگاه دنيا ( خطبه شماره 45 )

متن عربی
« 132»

(45) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))
الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لَا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَ لَا مَأْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَ لَا مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ الَّذِي لَا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَ لَا تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ 

متن فارسی
ص132

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (در مذمّت دنيا و مفاسد آن):
 (1) سپاس خداوندى راست كه هيچكس مأيوس از رحمت او نيست، و نعمت او همگان را شامل است، و از آمرزش او احدى نوميد نبوده، و پرستش او براى كسى سبب سر شكستگى نمى‏ باشد (زيرا تنها او سزاوار پرستش است و بسبب عبادت و پرستش تكبّر نكند تا بنده سر شكسته شود) خدائى كه از رحمت دريغ نمى ‏كند، و نعمت او زوال نمى ‏پذيرد (2). دنيا سرائى است فناء و نيستى براى آن و براى اهلش رخت بر بستن مقدّر گرديده است، و آن (در نظر اهلش) خوشگوار و سبز و خرّم است، و (سبب گول زدن و غافل نمودن آن اينست كه) شتابان به سراغ خواهان و طالبش مى ‏آيد، و علاقه و محبّت خود را بدل نظر كننده وارد مي كند، (3) پس كوچ كنيد از آن (دلبند بآن نگشته مهيّاى سفر آخرت شده و آسايش در آنجا را بخواهيد) و از بهترين متاع خود (پرستش خالق و خدمت بخلق) توشه برداريد، و در آن بيش از حاجت نطلبيد، و از آن زيادتر از آنچه بشما رسيده نخواهيد (براى گرد آوردن مال در دنيا تلاش نكنيد، زيرا در حلال آن حساب و باز پرسى است، و در حرام آن عقاب و كيفر).

 

 در راه شام ( خطبه شماره 46 )

متن عربی
« 133»

(46) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) عند عزمه على المسير إلى الشام‏
اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً .
و ابتداء هذا الكلام مروي عن رسول الله ((صلى ‏الله‏ عليه‏ و آله)) و قد قفاه أمير المؤمنين ((عليه ‏السلام)) بأبلغ كلام و تممه بأحسن تمام من قوله و لا يجمعهما غيرك إلى آخر الفصل.

متن فارسی
ص133

 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه تصميم حركت بشام گرفته‏  (چون در نخيله كه اسم موضعى است در بيرون كوفه براى جنگ با معاويه، پاى مبارك در ركاب نهاد، اين دعاء را كه براى مسافرت و سپردن خواسته و خانواده به پناه خدا بهترين دعاء است خواند): (1) بار خدايا از مشقّت سفر و اندوه بازگشتن (كه بر اثر مرگ كسان يا تلف شدن مال پيش آيد) و بدى نگاه كردن (مردم) در اهل و مال و فرزند بتو پناه مى‏ برم، (2) بار خدايا تو در سفر همراه و در خانواده جانشين منى، و غير از تو كسى نيست كه بتواند در سفر همراه و در وطن جانشين باشد، زيرا هر كه (در وطن) جانشين باشد (در سفر) همراه نيست، و هر كه همراه باشد جانشين نيست (سيّد رضى فرمايد:) ابتداى اين كلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده، و حضرت امير عليه السّلام در پى آن از و لا يجمعهما غيرك تا آخر فرمايش بليغترين سخن را فرموده و آنرا به بهترين وجهى تمام كرده است.

 

درباره كوفه ( خطبه شماره 47 )

متن عربی
« 134»

(47) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) في ذكر الكوفة
كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِّ تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءاً إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ أَوْ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ .

متن فارسی
ص134

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كوفه (و از ويران شدن آن و ظلم و جور ستمكاران كه بعد از آن بزرگوار بر اهل آن وارد ساختند خبر مى ‏دهد):
 (1) اى كوفه گويا ترا مى ‏بينم كه (بر اثر آمد و رفت لشگرهاى گوناگون و پيش آمد هرج و مرج) كشيده مى ‏شوى مانند چرم عكاظىّ (كه در وقت دبّاغى كش و واكش و مالش آن بسيار است، و عكاظ اسم بازارى بوده در بيابانى ميان نخله و طائف، و عرب پيش از اسلام هر سال يك ماه در آنجا گرد آمده اشعار خوانده در حسب و نسب بر يكديگر فخر و مباهات مى ‏نمودند، و بيشتر متاعى كه در آنجا خريد و فروش مى ‏شده چرم بوده، لذا مى ‏فرمايد:) و از پيش آمد حادثه‏ ها (ظلم و جور ستمكاران مانند چرم در وقت دبّاغى) پايمال مى‏ شوى، و جنبشها (انواع مصيبت و بلاء) بر تو وارد ميشود، (2) و من مى ‏دانم هيچ ستمگرى بر تو اراده ظلم و جور نكند مگر آنكه خداوند او را به بلائى مبتلى يا كشنده ‏اى را بر او مسلّط گرداند (اين خبر از جمله اخبار بغيب آن حضرتست، چنانكه در تواريخ وقائع كوفه و پيش آمدها بر ستمكاران آن شرح داده شده است).

 

 

هنگام لشكركشى به شام ( خطبه شماره 48 )

متن عربی
 (48) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) عند المسير إلى الشام‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا لَاحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَفْقُودِ الْإِنْعَامِ وَ لَا مُكَافَإِ الْإِفْضَالِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هَذَا الْمِلْطَاطِ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذِهِ النُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْكُمْ مُوطِنِينَ أَكْنَافَ دَجْلَةَ فَأُنْهِضَهُمْ مَعَكُمْ إِلَى عَدُوِّكُمْ وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ الْقُوَّةِ لَكُمْ .

أقول يعني (عليه ‏السلام) بالملطاط هاهنا السمت الذي أمرهم بلزومه و هو شاطئ الفرات و يقال ذلك أيضا لشاطئ البحر و أصله ما استوى من الأرض و يعني بالنطفة ماء الفرات و هو من غريب العبارات و عجيبها .

متن فارسی
ص135

 از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در نخيله) هنگام رفتن بشام (جنگ صفّين در بيست و پنجم ماه شوّال سال سى و هفت هجرى فرموده): (1) سپاس خداوند را سزا است هر بار كه شب گردد و جهان رو به ظلمت و تاريكى نهد، و ستايش حقّ تعالى را روا است هر وقت كه ستاره هويدا و پنهان شود (هميشه در هر وقتى از اوقات حمد و شكر خداى متعال بر هر كس واجب و لازم است) و حمد بي شمار معبودى را است كه مستجمع جميع صفات كماليّه است، و نعمت و بخشش او تمامى ندارد (همگان را شامل است) و فضل و كرمش را هيچ چيز برابرى نمى‏ كند. (2) و بعد جلو داران لشگر خود (زياد ابن نصر و شريح ابن هانى) را (با دوازده هزار سوار) فرستادم، و بايشان دستور دادم كه در كنار فرات درنگ نمايند تا فرمان من (در خصوص حركت) بآنها برسد، (3) و مصلحت در اين ديدم كه از اين آب (فرات) عبور كرده نزد عدّه ‏اى از شما (مسلمانان) روم كه در اطراف دجله ساكن (اهل مدائن) هستند و ايشان را تجهيز كرده با شما بجنگ دشمنتان بياورم، و آنها را براى شما كمك قرار دهم. (سيّد رضىّ فرمايد:)مى ‏گويم: منظور حضرت از لفظ ملطاط در اينجا موضعى بوده است كنار فرات كه جلوداران لشگر خود را به فرود آمدن در آنجا امر فرموده، و نيز بساحل و كنار دريا هم ملطاط گفته ميشود، و اين لفظ در اصل بمعنى زمين هموار است، و مقصود حضرت از لفظ نطفة (كه بمعنى آب صافى است كم يا زياد) آب فرات است، و اين تعبير از عبارات غريبه و شگفت آور است.

 

 

 صفات خداوندى ( خطبه شماره 49 )

متن عربی
« 136»

(49) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَطَنَ خَفِيَّاتِ الْأَمُوُرِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ أَعْلَامُ الظُّهُورِ وَ امْتَنَعَ عَلَى عَيْنِ الْبَصِيرِ فَلَا عَيْنُ مَنْ لَمْ يَرَهُ تُنْكِرُهُ وَ لَا قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ يُبْصِرُهُ سَبَقَ فِي الْعُلُوِّ فَلَا شَيْ‏ءَ أَعْلَى مِنْهُ وَ قَرُبَ فِي الدُّنُوِّ فَلَا شَيْ‏ءَ أَقْرَبُ مِنْهُ فَلَا اسْتِعْلَاؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ لَا قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِي الْمَكَانِ بِهِ لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ فَهُوَ الَّذِي تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِي الْجُحُودِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَ الْجَاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً كَبِيراً .

متن فارسی
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (در صفات حقّ تعالى):
سپاس مخصوص خداوندى است كه داناى به امور پنهانى است (پنهانيها نزد او هويدا است، پس بآنچه آشكار است بطريق اولى دانا است) و نشانه اى ظاهر و هويدا (جميع موجودات) بر وجود و هستى او دلالت دارد (از روى علامات و آثار ظاهر و پيدا است، زيرا مخلوق بخالق نيازمند است، و نمى ‏شود كه ممكن‏ به خودى خود داراى وجود هستى گردد) و ديدن او با بينائى چشم محال است (زيرا در مكانى نيست تا بچشم ديده شود) (2) پس چشم كسيكه او را نديده (هستى و بودنش را) انكار نمى‏كند (زيرا آثار هستى او را مى ‏بيند) و دل كسي كه هستى او را (از آثار و علامات) دانسته بكنه ذاتش پى نمى ‏برد، (3) در بلندى (بر همه) برترى دارد، و هيچ چيز از او بالاتر نيست، و در نزديكى (بهمه) نزديك است، و هيچ چيز از او نزديكتر نيست، پس (چون بهمه احاطه دارد) بلندى او او را از مخلوقاتش دور نكرده، و نزديكى او خلق را در مكانى با او مساوى و برابر ننموده، (4) عقلها را بر حدّ و نهايت صفت خود آگاه نساخته (زيرا براى صفات كه عين ذات او است حدّى نيست) و (لى) آنها را از شناختن خويش بقدر واجب باز نداشته (زيرا عقول اگر چه بكنه ذات و صفات او پى نمى ‏برند ولى بقدر واجب از آثار و علامات به معرفت و شناساييش راه برده باو اعتراف كرده‏ اند) 5 پس او است خداوندى كه آثار و علامات موجوده بر اقرار دل منكر او گواهى مى‏دهد (كسانيكه خدا را به گفتار و كردار انكار ميكنند آثار و علامات موجوده گواهى مى ‏دهد كه در دل باو اقرار دارند) و منزّه است خداوند از گفتار آنهائى كه او را بخلق تشبيه ميكنند، و كسانيكه او را انكار مى‏ نمايند.

 

 در بيان فتنه ( خطبه شماره 50 )

متن عربی
«ص137»

 (50) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))
إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى‏.

متن فارسی

ص138

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بيان آنچه سبب فتنه و فساد مي شود):
(1) منشأ فتنه و فسادها (در ميان مردم) پيروى از خواهشهاى نفس است، و احكامى كه بر خلاف شرع صادر گردد، كتاب خدا (قرآن كريم) با آن خواهشها و حكمها مخالف است، و (همچنين از اسباب فتنه و فساد آنست كه) گروهى از مردم ديگران را بر خواهشها و حكمهاى بر خلاف دين يارى و پيروى ميكنند (چون حقّ و باطل را در هم مى‏ نمايند فتنه و فساد ظاهر ميشود) (2) پس اگر باطل با حقّ در هم نمى ‏شد راه حقّ بر خواهان آن پوشيده نمى ‏گرديد، و اگر حقّ در ميان باطل پنهان نمى ‏بود دشمنان (هرگز) نمى‏توانستند از آن بد گوئى كنند، (3) وليكن چون قسمتى از حقّ و قسمتى از باطل فرا گرفته و درهم مى‏ گردد پس آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلّط پيدا ميكند (براى اضلال و گمراهى فرصت بدست آورده، و باطل را در نظر خواهان حقّ جلوه مى‏دهد و راه بد گوئى را براى دشمنان دين باز مى‏ نمايد) و كسانيكه لطف خدا شامل حالشان گرديده است (از اضلال و گمراهى شيطان) نجات مى‏ يابند (و از آميزش حقّ بباطل در شبهه نمى ‏افتند).

منبع نهج البلاغه ترجمه سید علی نقی فیض الاسلام 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...