تعريف خوشبختى
آنان كه به سعادت اعتقاد دارند و بنابر فطرت خويش به دنبال آن هستند، در تشخيص خوشبختى به نقطه واحدى نرسيده اند و ديدگاه هاى مختلفى از سعادت و خوشبختى ارائه داده اند. براى بررسى اين ديدگاه ها چاره اى جز بيان رابطه معناى سعادت با مفاهيم مربوط به آن نداريم .
الف ) رابطه خوشبختى و لذت : برخى كاميابى از امكانات موجود و رسيدن به لذتهاى ظاهرى و باطنى انسان را خوشبختى دانسته و محروم بودن از آنها را رنج و شقاوت بر شمرده اند. حتى بسيارى از كسانى كه باورهاى دينى دارند و با همين باورها زندگى مى كنند نيز دچار اين اشتباه شده و دست يافتن به اين لذتها را اوج خوشى خود مى دانند، و حال آن كه پس از مدتى و گاه پس از رسيدن به اين لذتهاى ناپايدار، دچار پشيمانى شده و راه را از چاه تشخيص مى دهند. در حالى كه انسان خوشبخت كسى است كه هرگز از رسيدن به سعادت ، دچار پشيمانى نشده و حسرت ايام گذشته را به دل راه نمى دهد.
در واقع لذت ، كه نشانه اى از يك احساس درونى و مربوط به زمان حال است ، پيرو مطبوع بودن و يا نبودن شى ء خارج براى نفس است ، و ليكن سعادت و خوشى زندگى امرى فراتر از درون و بيرون انسان است . خوشبختى ، به مجموعه انسان تعلق مى گيرد و اختصاص به زمان حال نداشته ، بلكه شامل آينده نيز مى شود.
خوشبختى تابع مصلحت داشتن يا نداشتن عمل است ، نه مطبوع بودن يا نبودن . بدين معنا كه انسان با كمك گرفتن از قوه عاقله و دستورهاى شرع ، به ارزيابى ظرفيتهاى خود مى پردازد و عملى كه ظرفيت بيشترى را از او سيراب كند بر مى گزيند. چه بسيار اعمالى كه مورد قبول طبع انسان است ولى به مصلحت او نيست و يا به عكس آن .
كاميابى از لذت ، مربوط به يك عضو و يا دسته اى خاص از اعضاى انسان است ، كه با بكار گرفتن غريزه بدست مى آيد و به عبارتى ، يك مطلوب غريزى است ؛ بدين سان تشخيص آن به وسيله تجربه ، بسيار آسان و محدود است . و ليكن با نيل به خوشبختى ، تنها يك عضو از اعضاى انسان كامياب نمى شود بلكه اين مجموعه انسان است كه به اوج مى رسد. بدين جهت تشخيص عوامل آن ، مشكل و بستگى به تفسير هستى و جهان بينى هر فرد دارد. حال اگر خوشبختى ، به معناى وصول به لذت باشد، آيا بايد انسانى را كه با پيروى از غريزه خود، به لذتى كوتاه دست مى يابد - هر چند از راه مشروع - خوشبخت دانست ؟ و يا فردى را كه با داشتن قدرت مالى - به كاميابى از امكانات اطراف خويش مشغول است ، سعادتمند شمرد؟ چه بسيارند افرادى كه در اوج ثروت و لذت ، در لحظاتى به يك بن بست رسيده و احساس عطش درونى خود را ظاهر ساخته و به شكست در زندگى اعتراف مى كنند.
بنابر اين ، بايد گفت : لذت ، مقارن با خوشبختى است و هر مرحله اى از سعادت و خوشى زندگى ، لذتى را به همراه دارد، اما نيل به هر گونه لذتى خوشبختى نيست . چه بسا لذتهايى كه مانع از لذت شيرينتر شده و يا مقدمه اى براى رنجى دردناكتراند.
ب ) رابطه خوشبختى و آرزو: جمعى ديگر چنين پنداشته اند كه سعادت و خوشبختى انسان در تحقق يافتن آرزوهاى اوست ، چنان كه بيشتر مردم در بيان خوشبختى خود، آرزوها و نيل به آنها را بيان مى كنند، و سعادت كامل را براى كسى مى دانند كه به تمام آرزوهاى خود رسيده است ؛ و اگر به بخشى از آنها رسيده باشد، به همان اندازه آن شخص را خوشبخت مى دانند، و كسى را كه به هيچ يك از آرزوهاى خود دست نيافته باشد، بدبخت و بيچاره مى دانند.
در پاسخ به چنين پندارى بايد گفت كه آرزو با خوشبختى در ارتباط است ؛ ولى نيل به آرزوها ضامن سعادت انسان نيست . اميد و آرزو سبب تحرك و تلاش انسان مى شود. انسان در آرزوى سعادت و براى رسيدن به آن ، به سختيهاى روحى و جسمى تن در مى دهد؛ اما با اين همه ، اسلام از يك سو به محدود كردن آرزوها دستور داده ، و از سوى ديگر عميق كردن آنها را سفارش نموده است .
امام على عليه السلام - آگاه ترين مرد عالم اسلام پس از ورود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بيان معيارهاى خوشبختى انسان به كوتاهى آرزوها اشاره نموده و مى فرمايد:
طوبى لمن قصر اءمله و اغتنم مهله
خوشا به حال كسى كه آرزوهاى خود را كوتاه كند و فرصتهايش را غنيمت شمارد.
علاوه بر آن ، در بسيارى از موارد انسان پس از دستيابى به آرزوى خود، از رسيدن به آن احساس ندامت و پشيمانى مى كند. در جامعه امروز، بسيارى در آرزوى رسيدن به آزادى كامل و رهايى از قيد و بندهاى اخلاقى ، با تلاش و تكاپوى بسيار، خود را به غرب ، سرزمين آزاديهاى ضد انسانى ، مى رسانند، اما پس از چندى نه تنها خوشى را در كنار خود نمى يابند، بلكه خود را در نهايت شقاوت ، بدبختى و افسردگى مى بينند، حال آن كه انسان پس از رسيدن به سعادت و خوشبختى ، احساس ندامت نخواهد كرد.
همچنين آرزوى آدمى ، تابع ميزان فهم و علم اوست . انسان همواره در آرزوى چيزهايى است كه آنها را سودآور مى بيند و بسيارى از راههاى خوشبختى را آرزو نمى كند، چرا كه آنها را نمى شناسد يا آنها را به ضرر خود مى پندارد و اين دو مساءله ناشى از جهل انسان و فقر معنوى اوست . قرآن كريم با تكيه بر اين مطلب مى فرمايد:
عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى اءن تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و اءنتم لا تعلمون
بسا چيزى را ناخوش بداريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن برايتان بد است . خدا مى داند و شما نمى دانيد.
ج ) رابطه خوشبختى و رضايت : دسته سوم خوشبختى هر فرد را، رضايت و خشنودى او از وضع موجودش مى دانند. بر اين اساس ، رضايت ؛ يعنى خشنودى از حال و مرتبه اى كه در آن هستيم ؛ مرحله اى كه پس از تحقق يافتن آرزو قرار دارد.
در حالت رضايت ، پشيمانى راه ندارد، چرا كه فرض ما بر اين استوار است كه شخص از وضع موجود راضى است ، بنابر اين اشكال اول آرزو، بر آن وارد نيست .
همچنين احساس رضايت ، حالتى است كه تمام وجود انسان را سرشار و بهره مند مى سازد و يك جانبه و مربوط به عضو خاصى نيست . بدين جهت اشكال مطرح شده در لذت نيز شامل آن نخواهد شد. با اين وجود، هنوز نمى توان كسانى را كه از وضع موجودشان راضى هستند، سعادتمند دانست ؛ چرا كه رضايت نيز مانند آرزوهاى انسان ، تابع علم و جهل بوده و با سطح فكر انسان در ارتباط است . انسانهاى بسيارى از وضع موجود خود در كمال رضايت اند، ولى اين رضايت و خيال خوشبختى آنان به علت جهل و ناتوانى از وصول به مراتب بالاتر است .
دو فرد را در نظر بگيريد؛ يكى در آرزوى رسيدن به وسايل عيش و نوش است و ديگرى در آرزوى طى نمودن مراتب علمى و فكرى ، هنگامى كه هر دو به مطلوب خود برسند و در كمال رضايت بسر برند، كداميك را مى توان خوشبخت ناميد؟!
بنابر اين آنچه در سعادت انسان نقش اساسى دارد، موضوع رضايت است نه حالت رضايت ؛ يعنى ، آنچه انسان بدان راضى مى شود اهميت دارد، نه حالت رضايت .
و) رابطه خوشبختى و نبود رنج : در تمام موارد قبل ، خوشبختى و سعادت را يك امر وجودى دانسته و درباره آن بحث نموديم ، اما اگر سعادت را امرى عدمى معنا كنيم ؛ يعنى ، سعادت را معادل با نبودن رنج و درد بيان كنيم - چنانچه اين فكر در بين بيشتر مردم رايج است - آيا به تعريف درستى از سعادت دست يافته ايم ؟
واقعيت اين است كه اين ديدگاه ، ناشى از جهل و عدم آشنايى انسان با حكم الهى است . چرا كه آدمى هر روز در كنار خود بسيارى از رنج ها و مصيبتها را مى بيند كه مقدمه اى براى رسيدن او به خوشيهاى بيشتر و بالاتر مى شود. چه دردها و بيماريهايى كه خود درمان و سدى در برابر دردهاى بى درمان در انسان خواهد بود؛ چرا كه سبب اختراع ابزار و امكاناتى شده است كه به وسيله آن ابزار، از دردها و امراض ناگوارتر جلوگيرى به عمل مى آيد.
بنابر اين ، نبودن اين درد و رنجها، نه تنها باعث سعادت انسانها نيست ، بلكه در بسيارى از موارد، وجود رنج و درد مقدمه وصول به سعادت است .
مولوى ، آن شاعر عارف و نكته سنج ، با بيانى دل انگيز به اين نكته اشاره نموده است :
حسرت و زارى كه در بيمارى است
وقت بيمارى همه بيدارى است
هر كه او بيدارتر، پردردتر
هر كه او هشيارتر رخ زردتر
پس بدان اين اصل را اى اصل جو
هر كه را درد است ، او بر دست بو
بنابر اين مصيبتها، مادر خوشييها و سعادتها هستند. در واقع درصدى از سعادتها، مرهون وجود بلاها و دشواريهاست ، همانطور كه گاهى در دل خوشبختى ها، شقاوتها و بدبختيها تكوين مى يابد؛ با اين تفاوت ، سعادتى كه مربوط به مرتبه روح و روان است ، متولد از يك شقاوت و بدبختى درونى نيست ، و هر سعادت و خوشى خارج - خارج از روح - نيز مى تواند باعث تولد يك شقاوت و يا رنج و بدبختى بيرونى و خارج باشد. به عنوان مثال ، زيبايى يا ثروت و… يكى از عوامل سعادت و خوشبختى خارج از روح و روان است ، اما همين عامل سعادت ، مى تواند باعث بدبختى صاحبش شود، چرا كه مقدمه ورود او در بسيارى از گناهان و رنجها خواهد بود.
بنابر اين سعادت يك مفهوم عدمى ؛ يعنى ، نبود درد و رنج نيست ، بلكه مفهومى وجودى است و با لذت ، آرزو و رضايت ارتباط دارد.
ز) رابطه خوشبختى و كمال : سعادت ارتباطى نزديك و همسان با كمال دارد و به گفته ابن سينا (كه استاد شهيد مرتضى مطهرى نيز بر آن صحه نهاده است ): سعادت عبارت از به فعليت رسيدن استعدادهاى انسان بطور يكنواخت و هماهنگ است ، كه موجب كمال انسان مى شود. يعنى فعليت يافتن استعدادهاى روحى در مراحل عبادى ، سلامت نفس در مسائل اقتصادى ، رام نمودن هواى نفس در بعد اخلاقى و بدوش كشيدن وظايف اجتماعى ، كه شرع ، عقل و وجدان بر عهده او نهاده است . خوشى زندگى ؛ يعنى ، وصول به حد اعلاى اين مراتب كه همواره با لذت ، رضايت ، سرور و خوشحالى روحى همراه باشد.
عوامل خوشبختى
عوامل سعادت ، با توجه به روايتهاى موجود در اين كتاب به ، دسته هاى اعتقادى ، عبادى ، خانوادگى ، اجتماعى ، اقتصادى ، اخلاقى و علمى تقسيم مى شود.
استاد شهيد مرتضى مطهرى با استفاده از تقسيم ارسطو، عوامل سعادت را در سه دسته بيان مى كند:
عوامل روحى ، عوامل بدنى ، عوامل خارجى .
البته درجه تاءثير هر يك از اين عوامل سه گانه ، در استعدادها و قواى درونى انسان متفاوت است . در واقع عوامل روحى ، متضمن درصد بيشترى از سعادت و خوشبختى انسان است و عوامل بدنى ؛ مانند، زيبايى و سلامت نسبت به عوامل روحى ، از درصد كمترى برخوردار است ، اما نسبت به عوامل خارجى ، مانند پول و قدرت ، درصد تاءثير گذارى بيشترى دارد.
سؤ ال اين است كه چرا بيشتر مردم ، اين نسبتها را وارونه ديده و درصد تاءثيرگذارى عاملى چون پول را - كه عامل خارجى است - از عوامل بدنى و حتى عوامل روحى ، بيشتر مى دانند؟
مى توان گفت كه اين بينش ، به نوع جهان بينى و بكار نگرفتن قوه عقل باز مى گردد. چنانچه گذشت ، سعادت يك مفهوم عقلى است نه مطلوب احساسى ، و از آنجا كه بيشتر انسانها در يافتها و معلوماتشان از محسوساتشان ناشى مى شود، اين سير را وارونه مى بينند و شخص ثروتمند و داراى مقام اجتماعى را، خوشبخت تر از يك انسان مؤ من و معتقد به اصول اخلاقى مى دانند. در حالى كه فقدان عامل بدنى و خارجى ، با عوامل روحى قابل جبران است ، ولى نبود عامل روحى با عوامل بدنى و خارجى به هيچ وجه جبران پذير نيست . از اين رو سعادت و خوشى زندگى مراتبى دارد و كسانى به سعادت بيشترى خواهند رسيد كه عوامل بدنى و خارجى را بر عوامل روحى مقدم نكنند.
در واقع مى توان عامل اصلى سعادت را خود انسان دانست ؛ يعنى ، همان رابطه حيات معنوى با حيات ظاهرى ، رابطه انسان با نفس خودش كه آن را اخلاق مى نامند.
آيا براى رسيدن به خوشبختى نياز به راهنما داريم ؟
پيش تاز از اين بيان شد سعادت و خوشى زندگى ، مفهومى عقلى است نه مطلوب احساسى . آرى اگر سعادت را همسان با لذت و در آن خلاصه مى كرديم ، چون با غريزه انسان مرتبط بود و هر انسانى داراى غريزه است ، انسان خواه ناخواه ، خوشى خود را مى يافت .
اما سعادت به معناى ارائه طرحى جامع است كه تمام راههاى به ظهور رساندن قدرتهاى بالقوه درونى انسان را نشان دهد، و او را از نظر اخلاقى به بالاترين درجه برساند و از نظر عبادى به شيرين ترين لحظه هاى ارتباط با مبداء هستى رهنمون سازد.
پرسش اين است كه ارائه چنين طرحى به تنهايى براى انسان چگونه ممكن است ؟ انسانى كه با فتح قله هاى علم و صنعت ، هنوز در شناخت خود عاجز مانده و نام انسان ، موجودى ناشناخته را براى خود برگزيده است ، چگونه توان ارائه راههاى سعادت و خوشى زندگى را داراست ؟
بديهى است بيان اين اسباب و عوامل خوشبختى ، فرع بر شناخت انسان و آشنايى با ظرفيتهاى مختلف اين موجود مرموز است كه انسان غير معصوم قادر به تشخيص آن نيست . همانگونه كه امام على عليه السلام بدان اشاره نموده است :
قال الناس لشى ء طوبى له الا و قد خباءله الدهر يوم سوء .
مردم براى چيزى خوشا به حال او نگفته اند مگر آن كه روزگار روز بدى را براى او فراهم ساخته است .
از طرفى چگونه ممكن است خداوند سبحان كه براى تمامى نيازهاى درونى انسان پاسخى در خارج قرار داده است (مانند تشنگى كه به آب و شهوت جنسى كه به جنس مخالف رفع مى شود) اين عطش درونى انسان را (يعنى جستجو به دنبال خوشبختى ) بدون پاسخ رها كرده باشد؟
در پاسخ ، بايد در فلسفه بعثت انبيا و امامت اولياى الهى دقت نمود، چرا كه اين بزرگواران همچون طبيبان دلسوز و درد آشنا، تنها نسخه اين نياز درونى را به همراه دارند؛ از اين رو با بهره جويى از كلام آن عزيزان و پيمودن راهشان ، تنها راه خوشى زندگى را جست .
اما انسان انتخابگر، با وجود راه ها و راهنمايان الهى ، گاه در طريقى قدم مى گذارد كه سرانجامش كفران نعمتهاى الهى است .
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا
ما راه را به انسان نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس .
معناى طوبى
چنانكه بيان شد معصومان عليهم السلام معيارهاى خوشبختى را با الفاظى ، همچون فلاح ، سعادت ، نجات ، فوز و طوبى بيان نموده اند و از آنجا كه در اين كتاب تلاش شده است تا معيارهاى خوشبختى ، بر اساس واژه طوبى تبيين شود، تنها به تحليل معناى اين واژه مى پردازيم .
طوبى از ماده طيب است و اهل لغت آن را مصدرى بر وزن فعلى و يا مؤ نث اءطيب دانسته اند. واژه مقابل آن ويل به معناى واى و بدا كه اشاره به شدت ناراحتى از كسى است و يا به معناى چاهى در جهنم مى باشد.
شيخ طوسى ، در تفسير التبيان براى لفظ طوبى معانى مختلفى همچون :
1. زندگى پاك زندگى به همراه خير و كرامت
2. فرح و چشم روشنى بهشت
3. نيكويى درختى در بهشت
4. چه خوب است پاكيزه ترين چيزها
5. زندگى مورد غبطه خوشا به حال
ذكر كرده و در پايان ، همه آنها را به هم نزديك و مربوط دانسته است .
علامه طباطبايى در مورد اين معنا مى فرمايد:
بيشتر اين معانى از باب تطبيق بر مصداق است ، نه اينكه از ظاهر آيه استفاده شده باشد.
و اما در روايات معصومين عليهم السلام تنها مصداقى كه بدان تصريح شده ، همان درختى است كه در خانه بهشتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على عليهم السلام قرار دارد. تفاسير روايى نيز پس از تفسير آيه 29 سوره رعد، به نقل اين روايات پرداخته اند.
و لكين با جمع بندى روايات ديگر و قرار دادن آنها در كنار اين روايات در مى يابيم كه نمى توان طوبى را تنها به معناى درخت ياد شده دانست ؛ چرا كه در دسته اى از روايات به يقين طوبى به معنى درخت بهشتى نيست ، بلكه با واژه هايى ، چون خوش به حال و خوشا زندگى سازگارتر است . تفاسير روايى نيز پس از تفسير آيه 29 سوره رعد، به نقل اين روايات پرداخته اند.
در اين معناى درخت بهشتى طوبى ، احاديث بسيارى از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده است ، و از ظاهر آن بر مى آيد كه در مقام تفسير آيه نبوده ، بلكه ناظر به باطن آيه است . بنابر اين حقيقت ، معيشت طوبى ، همان ولايت خداى سبحان است و على عليه السلام صاحب آن ولايت و از ميان امت پيامبر، او اولين گشاينده در آن است ، و مؤ منان اهل ولايت ، اتباع و پيروان او هستند، و خانه او در بهشت نعيم ، كه بهشت ولايت است با خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يكى است و تزاحم و اختلافى ميان آن دو نيست .
در واقع مى توان چنين نتيجه گرفت كه طوبى يك معناى لغوى و عام (زندگى خوش ، خوشا به حال ) داشته و يك معناى اصطلاحى و خاص (درخت بهشتى ) و مى توان گفت معناى اصطلاحى آن از معناى لغوى اخذ شده است .
بدين گونه كه عرب براى اينكه بگويد فلان شخص سعادتمند و خوشبخت است ، از واژه طوبى استفاده مى كند، و از آنجا كه هر كس در آخرت ، از سايه درخت رسالت و ولايت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم و علوى عليه السلام بهره مند شود، انسان خوشبخت و سعادتمندى خواهد بود، براى نام آن درخت نيز از واژه طوبى استفاده شده است .
با توجه به اين تفصيل ، در ترجمه احاديث اين كتاب ، تنها در صورتى واژه طوبى را به درخت بهشتى معنا كرده ايم كه در لسان معصوم عليه السلام بدان تصريح شده باشد و در روايات ديگر، تناسب فضاى كلام معصوم ، يكى از معانى طوبى مانند خوشا به حال آورد شده است .
طوبى در قرآن كريم
در قرآن كريم نيز همچون روايات ، معيارهاى خوشبختى ، با الفاظ متفاوتى بيان شده ؛ وليكن واژه طوبى ، فقط يك بار در قرآن بكار رفته است :
و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اءناب # الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب # الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب
و كسانى كه كافر شده اند مى گويند: چرا از جانب پروردگارش معجزه اى بر او نازل نشده است ؟ بگو: در حقيقت خداست كه هر كس را بخواهد در بيراهه وا مى گذارد و هر كس را كه سوى او باز گردد به سوى خود راه مى نماياند (همان ) كسانى كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرام گيرد؛ بدانيد كه با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد # كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، خوشا به حالشان و نيكو باد فرجامشان .
استاد شهيد مطهرى ، به نكته جالبى در بيان اين آيه اشاره مى فرمايد:
نكته جالب در اين آيه كريمه اين است كه قرآن كريم ، مردم بى ايمان و بدكار را زنده و احساس نمى خواهد و مى فرمايد: كسانى كه كارى كنند و ايمان و علاقه به معنويت داشته باشند، آنها را زنده مى كنيم و از مردگى خارج مى سازيم ، آن وقت مى فهمند معناى خوشى و سعادت چيست .
چنانچه بيان شده ، بيشتر تفاسير در بيان آيه ياد شده ، طوبى را به معناى درختى بهشتى معرفى كرده اند و احتمال معانى ديگر را نيز داده اند؛ اما به بسط آن نپرداخته اند. در اين ميان مفسر كبير قرآن علامه طباطبايى با زيبايى تمام به اين كار پرداخته است ، كه ما در اينجا به عنوان حسن ختام ، پايان نخستين بخش كتاب را به كلام آن قرآن شناس بزرگ اختصاص مى دهيم و در بخش دوم كتاب به بررسى اسباب سعادت و خوشى زندگى ، با استفاده از واژه طوبى مى پردازيم :
كلمه طوبى بر وزن فعلى ، به ضم فاء، مؤ نث اطيب (پاكيزه تر) است و صفتى است براى موصوف محذوف ، و آن موصوف بطورى كه از سياق بر مى آيد، عبارت از حيات و يا معيشت است . زيرا نعمت هر چه كه باشد، از اين رو گوارا و مورد غبطه است كه مايه خوشى زندگى است ، و هنگامى مايه خوشى و سعادت است كه قلب با آن سكونت و آرامش يابد، و از اضطراب رها شود. چنين آرامش و سكونتى براى احدى دست نمى دهد، مگر آن كه به خدا ايمان داشته باشد، و عمل صالح انجام دهد. پس تنها خداست كه مايه اطمينان خاطر و خوشى زندگى است .
آرى ، چنين كسى از شر و خسران ، در آنچه پيش مى آيد، ايمن و سالم است ، و چگونه نباشد، در حالى كه به ركنى تكيه زده كه انهدام نمى پذيرد؟ او خود را در تحت ولايت خداى تعالى قرار داده ، هر چه برايش تقدير كند مايه سعادت اوست ، اگر چيزى به وى عطا كند خير اوست ، و اگر هم منع كند باز خير اوست .
چنانكه حضرت بارى تعالى در وصف اين زندگى طيب فرمود: من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم اءجرهم باءحسن ما كانوا يعملون و در وصف كسانى كه با ذكر خدا، داراى اطمينان قلب نيستند فرمود: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة صنكا و نحشره يوم القيامة اءعمى
و بعيد نيست ، اينكه در آيه مورد بحث زندگى و معيشت مؤ منان را پاكيزه تر خوانده ؛ و پاكيزگى بيشترى براى آنان قائل شده ، به منظور اشاره به اين نكته باشد كه زندگى ، در هر حال خالى از خوشى نيست ، اما براى كسانى كه به ياد خدا و داراى آرامش قلب هستند، خوشى بيشترى وجود دارد، زيرا زندگى آنان از آلودگى و ناگواريها دور است .
پس جمله طوبى لهم ، در تقدير لهم حياة طوبى و يا لهم معيشة طوبى است (يعنى براى آنان زندگى و يا عيشى پاكيزه تر است ). بنابراين ، كلمه طوبى مبتدا، و كلمه لهم (كه در تقدير است ) خبر آن است ، و اگر مبتداى نكره ، بر خبرش كه همان ظرف (لهم ) باشد مقدم شده براى اين بوده كه زمينه گفتار، زمينه تهنيت بوده است ، و در مثل چنين مقامى آنچه مايه تهنيت است ، زودتر به زبان مى آورند، تا شنونده به همين مقدار نيز، زودتر خشنود گردد، چنانچه در بشارتها، بشارت دادن به جاى عبارت لك البشرى مى گويند: بشرى لك .
و خلاصه در آيه مورد بحث ، خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند و در نتيجه ، با ياد خدا داراى اطمينان قلب دائمى مى شوند به دست يافتن زندگى خوش و سرانجامى نيك بشارت مى دهد، و از همين جا معلوم مى شود چگونه اين آيه ، به آيات قبل متصل مى گردد. آرى چنانكه پيشتر هم گفتيم ، زندگى خوش از آثار اطمينان قلب است .
سيماى خوشبختى
نويسنده : حميد رسائى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب