23
فروردین

سلام بر فرشتگان خوب خدا!

برخیز! مولای من! امشب، شب بیست و یکم رمضان و شب قدر.مسجد کوفه و محراب آن منتظر توست، نخلستان ها دیشب صدای غربت تو را نشنیده اند، چاه هم، منتظر شنیدن بغض های نشکفته توست.

برخیز!یتیمان کوفه گرسنه اند، آنها چشم انتظار تو هستند، مگر تو پدر آنها نبودی؟ مگر تو با آنان بازی نمی کردی و آنان را روی شانه خود نمی نشاندی؟ برخیز!

می دانم که دلتنگ دیدار فاطمه(علیها السلام) هستی، می دانم؛ امّا زود است که از سرِ ما سایه برگیری و پرواز کنی. زود است که بشریّت را برای همیشه در حسرت عدالت باقی گذاری. تو شیفته خانه دوست شده ای ولی هنوز بشر در ابتدای راه معرفت، سرگردان است.

 

 

می دانم که به فکر رهایی از دنیای نامردمی ها هستی، امّا رفتن تو برای دنیا، یتیمی را به ارمغان می آورد.
امشب تو در بستر آرمیده ای و همه زراندوزان هم آسوده اند، آنها می توانند به راحتی سکّه بر روی سکّه بگذارند، چرا که دیگر تو توان نداری بر سر آنان فریاد عدالت بزنی!

چشم باز کن و اشک بشریّت را ببین که چگونه برای تو بی قرار شده است!

چرا برنمی خیزی؟ نکند به فکر رفتن هستی؟ به خدا با رفتن تو، دیگر عدالت، افسانه خواهد شد.

ای تنها اسطوره عدالت، برخیز!

برخیز و یک بار فریاد کن! یادت هست که دوست داشتی ما بیدار شویم و ما خواب بودیم؟ نگاه کن! ما اکنون بیدارِ تو شده ایم، پس چرا تو چشم بر هم نهاده ای و چنین آسوده خوابیده ای؟ مگر تو غم ما را نداشتی؟ نکند می خواهی تنهایمان بگذاری و بروی؟

کودکان یتیم را ببین که برایت کاسه های شیر آورده اند، امید آنان را ناامید نکن! دلشان را نشکن! دل شکستن هنر نمی باشد…

بگو که چشم از تاریکی های این دنیا فرو بسته ای و به وسعت بی انتها می اندیشی.

مولایِ خوب ما!

چرا جوابم را نمی دهی؟ نکند با من قهر کرده ای؟

نه، تو هرگز با شیعه خود قهر نمی کنی. تو دیگر نمی توانی جواب بدهی، برای همین است چنین خاموش شده ای. می دانم که توانِ سخن گفتن نداری، امّا صدایم را که می شنوی، فقط ما را ببخش!

 

شب از نیمه گذشته است، حسن، حسین، زینب، اُم کُلثُوم(علیه السلام) و… همه گرد بستر علی(علیه السلام) نشسته اند و اشک می ریزند، چندین ساعت است که پدر بی هوش است. آیا بار دیگر او سخن خواهد گفت؟

ناگهان علی(علیه السلام) چشم خود را باز می کند، عزیزانش را کنار خود می بیند، به آرامی می گوید:

– حسن جانم! قلم و کاغذی بیاور!

– قلم و کاغذ برای چه؟

– می خواهم وصیّت کنم و تو بنویسی.

– به چشم! پدر جان!

همه می فهمند که دیگر پدر آماده پرواز است، آرام آرام گریه می کنند.

سوالی در ذهن من می آید: علی(علیه السلام) می تواند وصیّت خود را بگوید، همه گوش می کنند، چرا او می خواهد وصیّت او نوشته بشود؟

فهمیدم، او می خواهد این وصیّت باقی بماند، او نمی خواهد فقط برای فرزندان امروز خود وصیّت بکند، او می خواهد به شیعیان خود در طول تاریخ وصیّت بکند. باید تاریخ بداند علی(علیه السلام) در این لحظات از شیعیانش چه انتظاری دارد.


 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

این وصیّت من به حسن(علیه السلام) و همه فرزندانم و همه آیندگان است: من شما را به تقوا و دوری از گناه توصیه می کنم. از شما می خواهم که همواره با هم متّحد باشید و به اقوام و فامیل خود مهربانی کنید.

یتیمان را از یاد نبرید، مبادا از رسیدگی به آنها غفلت کنید.

قرآن را فراموش نکنید، مبادا غیر مسلمانان در عمل به آن بر شما سبقت بگیرند.

حقوق همسایگان خود را ضایع نکنید. حجّ خانه خدا را به جا آورید.

نماز را فراموش نکنید که نماز ستون دین شماست. زکات را از یاد نبرید که زکات غضب خدا را خاموش می کند.

روزه ماه رمضان را فراموش نکنید که روزه، شما را از آتش جهنّم نجات می دهد.

فقیران و نیازمندان را از یاد نبرید، در راه خدا جهاد کنید…مبادا به همسران خود ظلم کنید…

نماز! نماز! نماز را به پا دارید. امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید…

بار دیگر علی(علیه السلام) بی هوش می شود، زهر در بدن او اثر کرده است، چقدر روزهای آخر عمر علی(علیه السلام) شبیه روزهای آخر عمر پیامبر است. آری! آن روزها پیامبر که به وسیله یک زن یهودی مسموم شده بود در بستر بیماری افتاده بود. گاه پیامبر ساعت ها بی هوش می شد، بعد چشم خود را باز می کرد و علی و فاطمه(علیه السلام) را در کنار خود می دید.

اکنون، ساعتی می گذرد، عرقی بر پیشانی علی(علیه السلام) می نشیند، علی(علیه السلام) به هوش می آید و با دست عرق پیشانی خود را پاک می کند و می گوید: حسن جان! از جدّت پیامبر شنیدم که فرمود: وقتی مرگ مؤن نزدیک می شود پیشانی او عرق می کند و بعد از آن، او آرامش زیبایی را تجربه می کند.


اکنون علی(علیه السلام) می خواهد با فرزندان خود خداحافظی کند: عزیزانم! شما را به خدا می سپارم. حسنم! حسینم! شما از من هستید و من از شما هستم. من به زودی از میان شما می روم و به دیدار پیامبر می شتابم.

علی(علیه السلام) از همه می خواهد تا بعد از او از حسن(علیه السلام) اطاعت کنند، حسن(علیه السلام)، امام دوّم است و بر همه ولایت دارد. او دستور می دهد تا کتاب و شمشیر ذوالفقار را نزد او بیاورند، اینها نشانه های امامت هستند. آن کتابی است که فقط باید به دست امام باشد، در آن کتاب، سخنان پیامبر است که به دست علی(علیه السلام) نوشته شده است.

اکنون علی(علیه السلام) از حسن(علیه السلام) می خواهد تا کتاب و شمشیر را تحویل بگیرد. بعد چنین می گوید: «حسن جان! پیامبر این دو چیز را به من سپرد و از من خواست تا هنگام مرگ آنها را به تو تحویل بدهم، تو هم باید در آخرین لحظه زندگیت آنها را به برادرت حسین بدهی».

بعد رو به حسین(علیه السلام) می کند و می گوید: «حسین جانم! پیامبر دستور داده است که قبل از شهادتت، کتاب و شمشیر را به امام بعد از خود بدهی».

حسن جان! وقتی من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و با کفنی که پیامبر به من داده است، مرا کفن نما که آن کفن را جبرئیل از بهشت برای ما آورده است.

حسن جان! بدن مرا شب تشییع کن!

وقتی مرا در تابوت نهادید، به کناری بروید، باید فرشتگان بیایند و جلو تابوت مرا بگیرند. هر وقت دیدید که جلو تابوت من بلند شد، شما هم عقب تابوت را بگیرید و همراه فرشتگان بروید.

آنها از شهر کوفه خارج خواهند شد و به سمت بیابان خواهند رفت، هر جا که نسیم ملایمی وزید، بدانید که شما وارد «طور سینا» شده اید، همان جایی که خدا با پیامبرش موسی(علیه السلام) سخن گفت. بعد از آن صخره ای که نورانی است خواهید دید، فرشتگان تابوت مرا کنار آن صخره به زمین خواهند نهاد.

آن وقت شما زمین را بکنید، ناگهان قبری آماده خواهید یافت. آن قبری است که نوح(علیه السلام) برای من آماده کرده است. سپس بر بدن من نماز بگزارید و بدن مرا به خاک بسپارید و قبر مرا مخفی کنید. هیچ کس نباید از محلّ قبر من آگاه شود.

فرزندم!وقتی من از دنیا بروم، از دست این مردم سختی های زیادی به شما خواهد رسید، از شما می خواهم که در همه آن سختی ها صبر داشته باشید.

حسین جان! روزی می آید که تو مظلومانه به دست این مردم شهید خواهی شد…

سخن علی(علیه السلام) به اینجا که می رسد، بار دیگر از هوش می رود. لحظاتی می گذرد، او چشم باز می کند و می گوید: اینها رسول خدا و عموی من حمزه و برادرم، جعفر هستند که مرا به سوی خود می خوانند. آنها می گویند: «ای علی! زود به سوی ما بیا که ما مشتاق تو هستیم».

صدای گریه همه بلند می شود، علی(علیه السلام) نگاهی به همه فرزندان خود می کند: حسن، حسین، زینب، اُم کُلثوم، عبّاس… خداحافظ! من رفتم!

 

سلام! سلام!

سلام بر شما! ای فرشتگان خوب خدا!(لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ).

او این آیه قرآن را می خوانَد: «آری! برای این بهشت جاودان، باید عمل کنندگان تلاش و کوشش نمایند».

اکنون رو به قبله می کند و چشم خود را می بندد و می گوید: «أشهَدُ أنْ لا الهَ إلاّاللّه. أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، و روح بلند او به آسمان پر می کشد، علی(علیه السلام) برای همیشه ساکت می شود، سکوت علی(علیه السلام)، آغازِ گم شدن عدالت است، عدالتی که بشریّت همیشه به دنبالش خواهد بود.

اکنون ندایی به گوش می رسد. گویا فرشته ای است که خبر می دهد: «ای مسلمانان! پیامبر سال ها پیش از میان شما رفت، اکنون نیز، پدرِ خود را از دست دادید…».

منبع:سکوت آفتاب/مهدی خدامیان آرانی


free b2evolution skin
23
فروردین

چه آثار و فوایدی بر بحث از مهدویت در این زمان مترتب است؟

برخی بر این گماناند که طرح و بررسی موضوع مهدویت در این زمان امری بی فایده است زیرا این موضوع مربوط به آینده بشریت است و آینده و اتفاقات آن امری است مجمل و مبهم اما آنچه وظیفه ماست اینکه به تکالیف خود در عصر و زمان خود عمل کنیم؛ زیرا هر عصر و زمانی مقتضیات خود را می طلبد. بحث از مهدویت در این عصر و زمان آثار و فوایدی دارد : 

1 - آرمان قیام و انقلاب مهدی (علیه السلام) یک فلسفه بزرگ اجتماعی، اسلامی است. این آرمان بزرگ گذشته از اینکه الهام بخش ایده و راهگشای به سوی آینده است آینه بسیار مناسبی است برای شناخت آرمانهای اسلامی .

2 - نوید به برپایی حکومتی جهانی و اسلامی ارکان و عناصر مختلفی دارد که برخی فلسفی و جهانی است و جزئی از جهان بینی اسلامی است و برخی فرهنگی و تربیتی ،است، برخی سیاسی است و برخی اقتصادی و برخی اجتماعی است و برخی انسانی یا انسانی طبیعی میباشد انسان میتواند با الگوپذیری از برنامه های جامع و فراگیر حضرت در عصر ظهور به آرمانهای واقعی اسلام نزدیک شود.

3- در طول تاریخ و در سطح جهان انقلابهای گوناگونی از قبیل فرهنگی ،سیاسی اجتماعی و … صورت گرفته است ولی اکثر این انقلابها یا در شروع موفق نبوده و یا اینکه در مواجهه با مشکلات فراوان و مقابله با دشمنان خود نتوانسته است دوام بیاورد… و تنها نگاه سبزی که شیعه به مهدویت دارد میتواند با ایجاد روحیه امید در جامعه مردم را از ناامیدی و یأس برهاند شیعه معتقد به امام زمانی زنده و حاضر و ناظر بر اعمال خود است که او را در مواقع حساس کمک کار خواهد بود این اعتقاد از جهت روان شناسی آثار عمیقی را در روحیه شیعیان خواهد گذاشت.

4 - از آن جهت که وقت تشکیل حکومت امام زمان (علیه السلام) مشخص نیست و هر لحظه میتواند زمان ظهور باشد لذا وظیفه داریم که نظری به مباحث مهدویت و ظهور کرده و خصوصیات عصر ظهور و وظایف خود در آن عصر را بدانیم.

5- رسیدن به حکومت جهانی توحیدی در عصر ظهور، شرایطی دارد که برخی از آنها به دست خود بشر حاصل میگردد از آن جمله رسیدن بشر به تکامل همه جانبه و رسیدن به مستوای عالی فکری است لذا بر ماست که آرمانهای اصیل اسلامی در عصر ظهور را بدانیم تا بتوانیم هر چه بهتر در نزدیک شدن آن سهیم بوده و زمینه ساز ظهور حضرت باشیم.

6 - بحث از مهدویت تنها بحث از اموری نیست که مربوط به آینده بشریت ،باشد بلکه بحث از امامت و مهدویت است، بحث از اینکه در هر زمانی باید امام معصومی موجود ،باشد خواه حاضر و مشهور و خواه غایب و پنهان تا حجتها و بینات خداوند باطل نگردد.

و لذا در روایات اسلامی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می خوانیم: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»، هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد مرده است از نوع مردن زمان جاهلیت است.

بحث از مهدویت بحث از غیبت و فلسفه آن و آثار و برکات وجود امام در این عصر غیبت است.

و لذا بحث از مهدویت از وظایف و تکالیف شیعه در عصر غیبت است


free b2evolution skin
22
فروردین

آیا سوالی دارید که بخواهید بپرسید ؟

آیا آنها را که در کنار بستر علی(علیه السلام) نشسته اند، می شناسی؟

فکر می کنم آنها طبیبان کوفه هستند و برای معالجه علی(علیه السلام) آمده اند. آیا آنها خواهند توانست کاری بکنند؟باید صبر کنیم.

هرکدام از طبیبان که زخم علی(علیه السلام) را می بیند به فکر فرو می رود، آنها می گویند که معالجه این زخم کار ما نیست، باید استاد ما بیاید.

– استاد شما کیست؟آقای سَلُولی! باید او را خبر کنید.

چند نفر می خواهند به دنبال آقای سَلُولی بروند که خودش از راه می رسد، سلام می کند و در کنار بستر علی(علیه السلام) می نشیند. به آرامی زخم سر او را باز می کند و نگاهی می کند. همه منتظر هستند تا او چیزی بگوید و دارویی تجویز کند.او لحظه ای سکوت می کند، بار دیگر با دقّت به زخم نگاه می کند و سپس می گوید: «برای من ریه گوسفندی بیاورید».

بعد از مدّتی ریه گوسفند را برای او می آورند، او رگی از آن ریه را جدا می کند و با دهان خود در آن می دمد و سپس به آرامی آن را در میان شکاف سر علی(علیه السلام) می گذارد، لحظه ای صبر می کند. بعد آن را بیرون می آورد و به آن نگاه می کند، همه منتظر هستند ببینند او چه خواهد گفت.

خدای من! چرا او دارد گریه می کند؟ چه شده است؟ او سفیدی مغز علی(علیه السلام) را می بیند که به آن ریه چسبیده است. او رو به علی(علیه السلام) می کند و می گوید: مولای من! شمشیر ابن ملجم به مغز تو رسیده است، دیگر امیدی به شفایت نیست.با شنیدن این سخن همه شروع به گریه می کنند، طبیب با علی(علیه السلام) خداحافظی می کند و از جای خود برمی خیزد که برود. یکی از او سوال می کند: چه غذایی برای مولای ما خوب است؟طبیب در جواب می گوید: به او شیر تازه بدهید.

 

 

ساعتی است علی(علیه السلام) از هوش رفته است، همه گرد او نشسته اند، اشک از چشمان آنها جاری است، اکنون علی(علیه السلام) به هوش می آید، برای او ظرف شیری می آورند، امّا او از خوردن همه آن صرف نظر می کند. حسن(علیه السلام) رو به پدر می کند:

– پدر جان! شیر برای شما خوب است. آن را میل کنید. پسرم! من چگونه شیر بخورم در حالی که ابن ملجم شیر نخورده است؟ او اسیر ماست، باید هر چه ما می خوریم به او هم بدهیم تا میل کند، نکند او تشنه باشد، نکند او گرسنه باشد!!

اکنون حسن(علیه السلام) دستور می دهد تا برای ابن ملجم شیر ببرند. او در اتاقی در داخل همین خانه است، او ظرف شیر را می گیرد و می نوشد.

خدایا! تو خود می دانی که قلم من از شرح عظمت این کار علی(علیه السلام)، ناتوان است.آری! تاریخ برای همیشه مات و مبهوت این سخن تو خواهد ماند.تو کیستی ای مولای من؟!افسوس که ما تو را به شمشیر می شناسیم، تو را خدایِ شمشیر معرّفی کرده ایم!افسوس و هزار افسوس!

تو دریای مهربانی و عطوفت هستی، اگر دست به شمشیر می بردی، برای این بود که بی عدالتی ها و ظلم ها و سیاهی ها را نابود کنی.

دروغ می گویند کسانی که ادّعا می کنند مثل تو هستند، دروغ می گویند، چه کسی می تواند این گونه با قاتل خویش مهربان باشد؟

 

 

شب بیستم ماه رمضان فرا می رسد، حال علی(علیه السلام) لحظه به لحظه بدتر می شود، همه نگران او هستند. کم کم اثر زهری که بر روی شمشیر ابن ملجم بوده در بدن او نمایان می شود، هر دو پای او در اثر این زهر سرخ شده اند. او وقتی که به هوش می آید همان طور که در بستر است، نماز می خواند و ذکر خدا می گوید.صبح که فرا می رسد، حُجْرِ بن عَدیّ با جمعی دیگر از یاران باوفای امام به عیادت او می آیند. آنها سلام می کنند و جواب می شنوند. علی(علیه السلام) نگاهی به آنها می کند و با صدای ضعیف می گوید: «از من سوال کنید، قبل از آن که مرا از دست بدهید».

همه با شنیدن این سخن به گریه می افتند، آنها هیچ سوالی از تو نمی کنند، چرا که با چشم خود می بینند که تو، توان سخن گفتن نداری، امّا تو پیام خود را به گوش همه شیعیانت می رسانی: در همه جا و هر شرایطی به دنبال کسب آگاهی باشید. شیعه کسی است که سوال می کند و می پرسد، شیعه از سوال نمی ترسد. تو دوست داری که شیعیانت اهل سوال و پرسش باشند.

 

در این هنگام، امام رو به حُجْرِ بن عَدیّ می کند و می گوید:

– ای حُجْرِ بن عَدیّ! روزگاری فرا می رسد که از تو می خواهند از من بیزاری بجویی. در آن روز تو چه خواهی کرد؟

– مولای من! اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه کنند یا در آتش بسوزانند، هرگز دست از دوستی تو برنمی دارم.خدا به تو جزای خیر بدهد.

گویا ضعف و تشنگی بر علی(علیه السلام) غلبه می کند، او رو به حسن(علیه السلام) می کند و از او می خواهد تا ظرف شیری برای او بیاورد. علی(علیه السلام) آن شیر را می آشامد و می گوید: این آخرین رزقِ من از این دنیا بود.بعد رو به حسن(علیه السلام) می کند: حسن جانم! آیا شیر برای ابن ملجم برده ای؟عصر امروز خبری در شهر کوفه می پیچد که خیلی ها را نگران می کند، دیگر هیچ امیدی به بهبودی علی(علیه السلام) نیست. گروه زیادی از مردم برای عیادت علی(علیه السلام)

 



پشت در خانه او جمع شده اند. لحظاتی می گذرد.حسن(علیه السلام) از خانه بیرون می آید. رو به مردم می کند و می گوید: به خانه های خود بروید که حال پدرم برای ملاقات مناسب نیست.

صدای گریه همه بلند می شود و آنها به خانه های خود باز می گردند.

ساعتی می گذرد، هنوز آن پیرمرد بر خانه علی(علیه السلام) نشسته است، نام او اَصبَغ بن نُباته است. او آرام آرام اشک می ریزد و گریه می کند.

– اَصبَغ! چرا به خانه خود نمی روی؟کجا بروم؟ همه هستی من در اینجاست. من کجا بروم؟ می خواهم یک بار دیگر امام خود را ببینم.

بعد از مدّتی، حسن(علیه السلام) از خانه بیرون می آید و می بیند که اَصبَغ هنوز آنجاست و دارد گریه می کند. حسن(علیه السلام) از اَصبَغ می خواهد که وارد خانه بشود.

اَصبَغ نزد بستر علی(علیه السلام) می رود، نگاه می کند، دستمال زردی به سر مولا بسته اند، امّا زردی چهره او از زردی دستمال بیشتر شده است، خدایا! این چه حالی است که من می بینم؟ دیگر گریه به اَصبَغ امان نمی دهد…علی(علیه السلام) چشم باز می کند، یار قدیمی اش، اَصبَغ را می بیند، به او می گوید: اَصبَغ! گریه نکن، به خدا قسم من به زودی به بهشت می روم. برای چه ناراحت هستی؟مولای من! می دانم که شما به مهمانی خدا می روید، امّا بعد از شما ما چه کنیم؟ آرام باش اَصبَغ! فدایت شوم! آیا می شود برای من حدیثی از پیامبر نقل کنی؟ من می ترسم این آخرین باری باشد که شما را می بینم.

 

 

ای اَصبَغ! با تو هستم، مگر نمی بینی حال امام چگونه است؟ چرا از او چنین خواسته ای را داری؟ اگر من جای تو بودم فقط به صورت او نگاه می کردم یا فقط گریه می کردم. حالا چه وقتِ شنیدن حدیث است؟ تو باید عشق و احساس خود را نسبت به امام نشان بدهی.

امّا اَصبَغ مثل من فکر نمی کند، او می داند شیعه واقعی کیست. او در مکتب علی(علیه السلام) بزرگ شده است، او به خوبی می داند که علی(علیه السلام) همواره دوست دارد شیعه او به دنبال کسب دانش و معرفت باشد. نمی دانم چه شد که شیعه از این آرمان بزرگ فاصله گرفت؟ افسوس که بعضی ها شیعه بودن را یک شعار و احساس می دانند و بس!

نمی دانم چرا ما این قدر از شیعیان واقعی، فاصله گرفته ایم؟ چرا فقط به احساس و شعار اهمّیّت می دهیم و کمتر به شعور و آگاهی فکر می کنیم؟ چرا ما این چنین شده ایم؟ چرا؟

حضرت علی(علیه السلام) لبخندی می زند و با صدایی ضعیف چنین می گوید:روز نهم ماه « صَفَر » ، سال یازدهم هجری بود و پیامبر ، بلال را به دنبال من فرستاد. من به خانه پیامبر رفتم، پیامبر در بستر بیماری بود، سلام کردم و جواب شنیدم. پیامبر رو به من کرد و گفت: علی(علیه السلام) جان! به مسجد برو و مردم را جمع کن. وقتی همه آمدند، بر بالای منبر من برو و به آنان بگو: «پیامبر مرا نزد شما فرستاده است تا این پیام را برای شما بگویم: هر کس پدرِ خود را به پدری قبول نداشته باشد و اطاعت مولای خود نکند و اجر کسی که برای او زحمت کشیده است را ندهد؛ لعنت خدا و فرشتگان بر او باد».

 

من به مسجد رفتم و سخن پیامبر را برای مردم بیان کردم، وقتی خواستم از منبر پایین بیایم یکی از جای برخاست و گفت: آیا این پیام تفسیر و شرحی هم دارد ؟

من گفتم نزد رسول خدا می روم و از او سوال می کنم. از منبر پایین آمدم و به خانه پیامبر رفتم و ماجرا را گفتم. پیامبر به من فرمود که بار دیگر به بالای منبر برو و برای مردم چنین بگو که تو پدر این امّت هستی، تو مولای این مردم هستی، تو کسی هستی که برای این مردم زحمت زیادی کشیده ای.

سخن علی(علیه السلام) به پایان می رسد، اکنون دیگر اَصبَغ می داند که پیامبر در روزهای آخر زندگی خود، علی(علیه السلام) را به عنوان پدر و مولای امت اسلامی معرّفی کرده است. به راستی علی(علیه السلام) برای اسلام و مسلمانان چقدر زحمت کشید، اگر فداکاری های او در جنگ بدر و احد و خندق و خیبر نبود آیا مسلمانان روی آرامش را می دیدند؟ اگر علی(علیه السلام) نبود، کفّار همه مسلمانان را قتل عام می کردند، امّا افسوس که این امّت، قدر زحمات علی(علیه السلام) را ندانستند.

منبع:سکوت آفتاب


free b2evolution skin
22
فروردین

شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

خداوند متعال ، انسان را در میان نعمت های بیکران خود آفرید ، احتیاجات او را تأمین فرمود ، هدایتش را تضمین نمود و همواره در کنارش معلّم و کتاب و نشانه ها را قرار داد ، تا راه را پیدا نماید و با یقین به سوی کمال قدم گذارد . اما مانع همیشگی پیشرفت او « غفلت » بوده است ، غفلت از مبدأ و معاد ، غفلت از نعمت ها و نشانه ها ، غفلت از معلّم و تکالیف الهی ، بدین جهت خداوند متعال می فرماید :

« وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُون ؛

 

 

و بسیاری از مردم ، از آیات ما غافلند . »غفلت و بی خبری چنان برخی از انسانها را فراگرفته ، که علت حضور خود در آفرینش را فراموش نموده اند ، وظائف خود در برابر انبوه نعمت ها را به بوته فراموشی سپرده اند و حتی نزدیک شدن به پایان دنیا و حضور در برابر محاسبات قیامت را نیز از یاد برده اند گویی اقامتشان در این دنیا همیشگی است : « اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُون ؛

حساب مردم به آنان نزدیک شده ، درحالی که در غفلتند و روی گردانند . 
به راستی علاج این همه غفلت و بی خبری چیست ؟ چگونه باید آن را درمان نمود ؟ چه زمانی باید از بند غفلت رهایی یافت ؟

خداوند در قرآن علاج آن را « یادآوری » می داند ، هر آنچه را که انسان از یاد می برد و از آن غافل می شود ، دوباره توجه نمودن به آن و با استفاده از نشانه ها و مناسبت ها یاد نمودن دوبارۀ از آن ، ابزار مناسبی برای مقابله با غفلت است .

 

 

آنجا که انسان خالق و خدای خویش را از یاد می برد ، فراوانی در یاد خدا را به او توصیه می نماید : « یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً ؛

ای کسانی که ایمان آورده اید ، خدا را بسیار یاد کنید .»

آنگاه که انسان دنیای فراروی خود را فراموش می نماید ، او را به یادآوری جهان آینده فرا می خواند : « وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأةَ الْاُولی فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ ؛

شما عالم نخستین را دانستید ، چگونه متذکر نمی شوید»

آنجا که انسان نعمت های الهی را از یاد می برد او را به یادآوری نعمت های الهی دعوت می نماید :

« یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُم ؛

ای کسانی که ایمان آورده اید ، نعمت خدا را بر خود به یاد آورید . »


و آنگاه که انسان عهد و پیمان خویش را با خدا فراموش می نماید و وظائف خود را از یاد می برد ، او را به یاد آوری عهد و میثاقش با خدا فرا می خواند :

« وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ اَطَعْنا؛

و به یادآورید نعمت خدا را بر شما و پیمانی را که با تاکید از شما گرفت ، آن زمان که گفتید : شنیدیم و اطاعت کردیم .»

 

 

نتیجه اینکه : آفت بزرگ پیشرفت و سعادت انسان « غفلت » است و درمان این آفت « یادآوری » است و بدین جهت وظیفۀ انسان در برابر هر آنچه را که باید بداند و از آن غافل می شود ، یادآوری مستمر آن است و برای دست یافتن به این مطلوب ، باید همان گونه که پیاپی به یاد خدا و معاد ، نعمت ها و تکالیف خود می باشد ، همواره در کنار معلّمین الهیِ خود و همراه و هم قدم با آنان باشد تا چگونگی یادآوری ، چگونه راه پیمودن ، چگونه بر موانع پیروز شدن و چگونه بر پله های ترقی قدم نهادن را از آنان بیاموزد .

بر این اساس خداوند ، همراهی همیشگی با راهبران الهی را به بندگان خود توصیه نموده است : « یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقین ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید . »و البته به فرموده امام رضا علیه السلام : « صادقین » همانا امامان معصوم علیهم السلام هستند که مؤمنان مأمور به همراهی با آنان هستند .


همراهی با ائمۀ معصومین علیهم السلام نه فقط در محضر آنان بودن است ، بلکه لازمه آن ، شناخت و معرفت آنان ، فراگرفتن تعالیم آنها ، پیروی نمودن ، محبت و ولایت آنها و به یاد آنان بودن را نیز فرا می گیرد ، بدین جهت وظیفه مؤمنین است ، همان گونه که از یاد خدا و نعمت های او نباید غافل شوند ، از یاد پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمۀ معصومین علیهم السلام نیز غفلت نکنند ، زیرا ؛ غفلت از آنان ، غفلت از هدایت و وظائف الهی است .

اکنون که در آستانۀ شهادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستیم ، بزرگداشت شهادت آن امام مظلوم ، به واقع یادآوری فضائل آن حضرت ، و فرامین و دستورات الهی آن معلّم هستی است .

 

 

اگر جهانِ به ظاهر مترقّیِ امروز ، از جهل عمومی مردم رنج می برد ؛ اگر دنیای به ظاهر متمدّن امروز ، از آتش ظلم ستمگران در خود می سوزد ؛ اگر دنیای به ظاهر قانون مدارِ امروز ، از شدت قانون شکنی و نادیده گرفتن حقوق مظلومین فریاد اعتراض برآورده است ؛ همه و همه به دلیل دور ماندن از علی علیه السلام و عدالت او ، علی علیه السلام و فضائل او و علی علیه السلام و دستورات او است .

 شهادت مظلومانه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، فرصتی است استثنایی تا همۀ دانشمندان و فرهیختگان ، با استفاده از همه ابزارها و توانمندی های علمی عصر حاضر ،برای شناختی عمیق تر ، نگاهی دقیق تر و حرکتی کارآمدتر نسبت به فضائل و فرامین حیات بخش آن حضرت ، تلاشی مضاعف نمایند .

منبع: حاج سید امیرحسین طالقانی/بزرگداشت شهادت حضرت علی علیه السلام


free b2evolution skin
21
فروردین

کدام وعده؟ کجا؟

روز جنگ خندق در سال پنجم هجری، وقتی که ابن عبدُوُدّ با اسب خود به آن سوی خندق آمد و مبارز طلبید و هیچ کس جز علی(علیه السلام) جرأت نکرد به مقابلش برود.

آن روز شمشیر ابن عبدُوُدّ سپر علی(علیه السلام) را شکافت و به کلاه خود او رسید و فرق علی(علیه السلام) را هم شکافت، امّا این ضربه، ضربه کاری نبود، علی(علیه السلام) سریع با ضربه ای ابن عبدُوُدّ را از پای درآورد و سپس نزد پیامبر رفت، پیامبر زخم علی(علیه السلام) را نگاه کرد و بر آن دستی کشید. با اعجاز دست پیامبر، زخم علی(علیه السلام) بهبود پیدا کرد.بعد از آن پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و گفت: «من کجا خواهم بود آن روزی که صورت تو با خون سرت رنگین شود؟».

آن روز هیچ کس نمی دانست پیامبر از چه سخن می گوید و از کدام ضربه شمشیر خبر می دهد.خبر در کوفه می پیچد، همه به این سو می دوند، حسن و حسین(علیه السلام) سراسیمه به مسجد می آیند، آنها نزد پدر می شتابند…

پدر! بر ما سخت است تو را در این حالت ببینیم!!

علی(علیه السلام) رو به حسن(علیه السلام) می کند و از او می خواهد تا در محراب بایستد و نماز صبح را به جماعت بخواند، باید نماز را به پا داشت.

علی(علیه السلام) هم در کنار جمعیّت نماز را نشسته می خواند، خون از سر او می آید، او با دست خون ها را از چهره پاک می کند.

نماز که تمام می شود، حسن(علیه السلام) نزد پدر می آید و سر او را به سینه می گیرد.

هنوز خون از زخم پدر جاری می شود، حسن7 پارچه زخم پدر را به آرامی محکم می کند، رنگ چهره علی(علیه السلام) زرد شده است، او گاهی چشم خود را باز می کند و حمد و ستایش خدا را بر زبان جاری می کند: الحمد للّه!

چه رازی در این «الحمد للّه» توست؟

ادامه »


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم