29
شهریور

ظهور كرامات

ظهور كرامات

راه تكامل و انسانيت بسته نيست و در اين زمان نيز كسانى كه بخواهند راه تقرّب خدا را طى كنند، در سايه عنايات ولى عصر(عجل الله تعالي عليه) و احياناً به دست اين چنين بندگانى كه در بين مردم حضور دارند، مى توانند به مراتبى از كمال و قرب خدا نايل گردند. اينها همه براى ما مى تواند اميد بخش باشد و بر ايمان ما بيفزايد.


اينها حقايق ثابتى است . شوخى نيست ، حقايق عينى است كه وجود دارد و مى توانيم ببينيم و آثارش را درك كنيم و خود را قدرى از شيفتگى به دنيا و زرق و برقهاى آن رها كنيم و بدانيم كه لذّت و خوشى منحصر به لذّتهاى حيوانى و شيطانى نيست . انسان مى تواند به كمالاتى و لذتهايى برسد كه قابل مقايسه با اين لذتهاى مادى نيست ؛ ولى افسوس كه ضعف معرفت و ايمان از يك طرف ، و هجوم عوامل شيطان داخلى و خارجى ، انسانى و جنّى از طرف ديگر آن قدر زياد است كه كمتر به اين گوهرهاى گرانبها توجه مى كنيم .))
آقاى مسعودى نيز در اين باره مى گويد: ((هر كس به خدمت ايشان برسد، اگر توجّه داشته باشد مى بيند كه ايشان درباره جهت خاصّى كه در او (مخاطب ) وجود دارد بحث مى كند. ما وقتى با آقاى مصباح درس ايشان مى رفتيم غالباً پيش از شروع درس درباره امور سياسى يا اقتصادى يا امور معيشتى خودمان بحث مى كرديم ، زيرا آن زمان وضع معيشتى طلاّب (از جمله ما) خوب نبود، وقتى آقا مى آمدند بدون هيچ مقدّمه درست در همين رابطه بحث مى كرد، و ما يقين مى كرديم كه آقا متوجه هست كه ما چه بحث مى كرديم . مثلاً وقتى ما مى گفتيم : چه كار كنيم ؟ وضع زندگى مان بد است ، قرض داريم ، نان شب نداريم . بلافاصله ايشان وقتى مى نشستند مى فرمودند: بله ، طلاّب زمان ما هم وضعشان اينطور بود. نداشتند، گرسنگى مى خوردند، ولى صبر مى كردند. و حكاياتى از زندگى علماى گذشته را در اين رابطه نقل مى كردند.
به ياد دارم روزى با آقاى مصباح گفتگو مى كرديم : ما چيزى نداريم و نمى شود هميشه با نان خالى زندگى كرد. ايشان آن روز بعد از جلوس فرمودند: يك روز صبح بچّه شيخ مرتضى انصارى قدّس سرّه نزد او آمد و گفت : آقا! ما هيچ خورشتى نداريم ، فقط نان خالى داريم . شيخ فرمود: نان تازه است ، معلوم مى شود كه ايشان تازگى نان را خورشت مى دانسته اند.
با بيان اين مطلب ما يك مقدار آرام مى شديم كه ما حدّاقل همراه نان ، پنير داريم .
آيت الله شيخ جواد كربلايى نيز مى گويد: ((مرحوم آقاى حاج عباس قوچانى كه از شاگردان مرحوم آيت الله آقاى حاج ميرزا على قاضى قدّس سرّه بودند در يك جلسه خصوصى بعد از تعريف و تمجيد بسيار از آيت الله بهجت ، به بنده فرمودند: من در سفر خود به ايران براى تشرّف به زيارت امام رضاعليه السّلام خدمت آقاى بهجت رسيدم و در جلسه خصوصى بعد از اصرار زياد از ايشان خواستم كه درباره حالات شخصى و الطاف حقّ تعالى نسبت به خودشان و برخى از مكاشفاتشان سخن بگويند. ايشان حدود بيست امر مهمّ الهى و لطف خاصّ الهى را كه حق تعالى به ايشان عطا فرموده بود براى بنده نقل كردند و از من پيمان گرفتند كه به كسى نگويم ، ولى بنده يك مورد را به برخى از رفقا گفتم .
من (كربلايى ) از آقاى قوچانى با اصرار خواستم آن يكى را به بنده بفرمايند. فرمودند: ايشان فرمودند: بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببينم ، مى بينم .
سپس مى فرمودند: بعد از چند سال ديگر بنده به ايران مسافرت كردم و خدمت آيت الله بهجت رسيدم باز در جلسه خصوصى عرض ‍ كردم : آنچه را كه چند سال پيش به بنده فرموديد آيا در قوّه خودش ‍ باقى است ؟ فرمودند: بله .))
يكى از نزديكان آقا مى گويد: ((يك بار به فومن رفته بودم ، يك روز مانده به مراجعت خدمت آقاى اريب ، از علماى فومن رفتم ، ايشان چند سكّه داد و گفت : يكى از اينها را به آيت الله بهجت بده . وقتى برگشتم آن را خدمت آقا دادم . دوباره كه مى خواستم به فومن بروم آيت الله بهجت ، 1000 تومان به من داد و فرمود: اين را با يك واسطه به آقاى اريب بدهيد. آن مقدار پول را بردم به يك بازارى دادم و گفتم : اين را به آقاى اريب بده و نگو چه كسى داده ، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و ديدم خيلى تعجب كرده است . گفتم : چه شد؟ گفت : وقتى اين پول را به آقاى اريب دادم ، گفت : قسمتى از خانه ما خراب شده بود و تعمير كار آمده و گفته بود كه 1000 تومان مى گيرم درست مى كنم . من كه پولى نداشتم ، به تعمير كار گفتم : فعلاً صبر كن . و اينك اين پول درست به اندازه مخارج تعمير خانه است )).
يكى از دوستان روحانى نگارنده مى گويد: ((يكى از بستگان نزديك من به مرض سرطان مبتلى گرديد. اطباء گفتند: حتماً بايد دراسرع وقت تحت عمل جراحى قرار گيرد، در غير اين صورت غدّه سرطانى به جاهاى ديگر بدن نيز سرايت خواهد كرد. متحير مانده بوديم كه چه كنيم ، آيا بيمار را عمل بكنيم يا نه ؟ قرار شد خدمت آيت الله بهجت مراجعه و از ايشان طلب استخاره كنيم .
به محضر ايشان رسيدم و مشكل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم ، آقا استخاره كردند و فرمودند: عمل لازم نيست ، و مبلغى پول دادند كه براى او صدقه بدهيم ، و نيز دستور فرمودند مقدارى آب زمزم را با تربت حضرت سيد الشهداءعليه السّلام مخلوط كرده به قصد شفاء هر روز مقدارى از آن را به مريض بدهيد تا بياشامد، همچنين دستور فرمودند تعداد زيادى از فقرا را اطعام نماييم ، و يا هر چند به مقدار كم به آنان صدقه پرداخت كنيم و ضمناً به فقرا و صدقه گيرندگان بگوييم براى سلامتى بيمار دعا كنند.
بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجراء كرديم و مريضه جهت توسل عازم حرم امام رضاعليه السّلام گرديد و مدّت سه روز در آن حرم شريف به دعا و راز و نياز پرداخت . حالات بسيار روحانى و عجيبى به او دست داد، پس از برگشت ديگر احساس درد نكرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ايشان را در جريان بگذارم و دستورات بعدى را بگيرم ، كه در ميانه راه بين منزل و مسجد آقا را ديدم ناگهان پيش از آنكه سخنى بگويم . آقا پرسيد: حال مريضه شما چطور است ؟ گفتم : الحمدلله و قضاياى مشهد را نقل كردم . آقا فرمودند: به همان دستورات عمل كنيد، و براى امتحان به پزشك مراجعه كنيد.
وقتى مريضه به پزشك مراجعه كرد، پزشك معالج از بيمار با تعجّب مى پرسد: شما كارى كرده ايد يا جايى رفته ايد؟ بيمار مى گويد: چطور؟ دكتر با تعجب مى گويد: خانم ، مرض شما به طور ناباورانه كاهش يافته و هيچ احتياجى به عمل ندارد، و مقدار باقى مانده از غدّه را با دارو حل مى كنيم . هم اكنون الحمدلله مريضه ما بطور كامل شفا يافته و به زندگى خود ادامه مى دهد. آنچه كه براى ما جالب توجه بود استخاره اى بود كه آقا فرمودند و گفتند: نيازى به عمل ندارد.
يكى از طلاب حوزه علميه براى نگارنده مى نويسد: ((بنده در اوان طلبگى كه در تهران مشغول تحصيل بودم ، گاهى براى زيارت به قم مشرف مى شدم ، و بر اساس سفارش اكيد مرحوم پدرم كه مى فرمود هر وقت قم رفتى نزد آيت الله بهجت هم برو، خدمت آقا رسيده و عرض ادبى مى نمودم . روزى پدرم خود پرده از علّت اين سفارش ‍ زياد برداشت و فرمود:
((روزى در مسجد بالاسر واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسّلام چشمانم به جمال دلرباى حضرت ولى عصر (عج ) روشن شد، شرم حضور و عظمت حضرت مانع از آن شد كه مانند عاشقى كه پس از مدّتها به معشوقش رسيده با حضرت معاشقه نمايم ، ولى پس از چند لحظه ديدم درست در همان مكان و نقطه اى كه حضرت را ديده بودم آيت الله بهجت نشسته است .))
اين ديدار را مرحوم ابوى يكى از دلايل عظمت آقا و چه بسا مرتبط بودن آن فقيه عظيم الشاءن با حضرت ولى عصر (عج ) مى دانستند.
هم او مى گويد: پس از رحلت پدرم ديدم در وصيّت نامه ايشان نوشته شده است :
((كتابهايى كه خريده ام در اختيار آن حضرت (ولو به واسطه كسى كه مستقيماً با حضرت ديدار داشته باشد) قرار گيرد. ((شايد)) شيخ محمد تقى بهجت حَشَرَنِى اللّهُ مَعَهُ و اءَلْتَمِسُ مِنْهُ الدُّعاَّءَ)) (كه خداوند مرا با او محشور كند، و از او التماس دعا دارم .) و كلمه ((شايد)) را در پرانتز نوشته بودند.
عين دست خطّ مرحوم ابوى را به خدمت آيت الله بهجت نشان دادم . ايشان فرمود: خوب نوشته شايد. ببريد بدهيد به كسى كه يقين داريد با حضرت ديدار دارد. عرض كردم حالا اگر پيش شما بياوريم آيا قبول مى كنيد؟ در جواب سرى تكان دادند كه حاكى از قبول كردن ايشان بود.
اين حكايت چه بسا بر ارتباط ايشان با حضرت ولى عصر - روحى فداه - دلالت دارد.


نام كتاب : برگى از دفتر آفتاب

شرح حال شيخ ‌السالكين حضرت آيت اللّه العظمى بهجت

اثر : رضا باقى زاده پُلامى

 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم