13
مرداد

شجره طوبي19


در یكى از روزها، كه طبق معمول در مغازه خویش، مشغول تجارت بود، شخصى آمده و از او، گندم فراوانى خریدارى كرد، كه آن معامله كلان، بهره سرشارى براى آن تاجر جوان، در پى داشت. وقتى براى تحویل گندم به انبارى خویش در منزل مراجعه كرد، متوجه شد كه درب انبارى بسته و پدرش پشت در خوابیده، كلید انبار هم در جیب اوست. و از آنجایى كه این جوان، شخصى فهمیده و با تربیت بود، طبعاً پدرش، احترام خاصى پیش او داشت.
بنى اسرائیل گفتند: یا نبى اللّه ! ما بدون تقصیر چرا دیه بدهیم ، شما از خداى خویش سؤال كن ، تا اینكه قاتل را، به ما معرفى نماید و ما از این اتهام، رها شویم. حضرت فرمود: دستور خداوند، فعلاً این است و من هرگز خلاف حكم خدا عمل نخواهم كرد.
با عذرخواهى به مشترى گفت: متأسفانه ! تحویل گندم، بستگى به بیدارى پدرم دارد و من راضى نیستم كه او را از خواب، بیدار كرده و اسباب ناراحتى اش را فراهم كنم؛ به همین جهت، اگر صبر كنى تا پدرم بیدار شود من مقدارى از مبلغ كالا، به تو تخفیف خواهم داد، و اگر نمى توانى صبر كنى، لطفاً از جاى دیگرى جنس مورد نیاز خود را تهیه كن.
مشترى گفت: من آن جنس را مقدارى هم گرانتر مى خرم، معطل نشو و پدر را از خواب بیدار كن، جنس را تحویل من بده. جوان گفت: من هرگز، او را از خواب بیدار نخواهم كرد و استراحت پدر، در نزد من بیشتر ارزش ‍ دارد تا سود این معامله كلان. بعد از اصرار مشترى و امتناع تاجر جوان، بالاخره مشترى صبر نكرد و رفت.

صفحات: · 2· · 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...