4
مهر

روايتى از ميثم در مورد غربت حضرت على عليه السّلام

روايتى از ميثم در مورد غربت حضرت على عليه السّلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ميثم تمار گويد: شبى از شبها مولاى من اميرالمؤمنين عليه السّلام با من به بيرون از كوفه آمد و در مسجدى كه آنجا بود چهار ركعت نماز گزارد بعد از سلام نماز و گفتن تسبيح عرضه داشت :


خدايا چگونه تو را بخوانم با آنكه نافرمانى ترا كرده ام ، و چگونه تو را نخوانم بعد از آنكه ترا شناخته و محبت تو در دلم جاى گرفته است ، دستى را بطرف تو دراز كردم كه از گناه پر است و چشمى كه اميدوار (به بخشش و كرم ) توست - سپس دعائى طولانى كرد و صدا را آهسته نمود و سر بر خاك نهاده سجده كرد و يكصد مرتبه گفت : العفو العفو، آنگاه برخاست و بيرون رفت ، من به دنبال حضرت به صحرا رفتم ، حضرت خطى برايم كشيد و فرمود:
مبادا از اين خط بگذرى ! آنگاه خودش تنها رفت ، شب تاريكى بود با خودم گفتم :
تو مولاى خود را رها كردى با آنكه او دشمنان بسيار دارد، در پيشگاه الهى و نزد پيامبر او چه عذرى خواهى داشت ، بخدا كه دنبالش خواهم رفت و مراقب او خواهم بود گرچه از فرمان او سرپيچى كنم . به همين جهت دنبال حضرت حركت كردم ، مقدارى كه آمدم ديدم حضرت سر را تا نصف بدن درون چاهى فرو برده و با چاه سخن مى گويد و چاه نيز با حضرت سخن مى گويد، كه ناگاه حضرت متوجه من شده فرمود: كيستى ؟ گفتم : ميثم .
فرمود: آيا نگفتم از آن خط عبور نكنى ؟ عرض كردم :اى مولاى من از دشمنان بر شما ترسيدم دلم آرام نگرفت فرمود: آيا از حرفهاى من چيزى شنيدى ؟ عرض كردم : نه فرمود:
اى ميثم : در سينه عقده هائى است كه وقتى سينه ام از آن تنگ مى شود با دست زمين را گود مى كنم و اسرار خود را براى آن بازگو مى كنم ، از اين عقده هاى من است كه زمين مى رويد و آن گياه اثر بذر من است .  و امام باقر عليه السّلام به ابوخالد كابلى فرمود: على بن ابى طالب عليه السّلام نزد شما بود در عراق و با اصحاب خود با دشمن مى جنگيد ولى در ميان (آن جمعيت انبوه ) پنجاه نفر كه او را درست بشناسند و به رهبرى او حقيقتا آگاه باشند نبود


نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم