21
فروردین

به اسیر کن مدارا!

امام علی(علیه السلام) وارد مسجد می شود، قندیل های مسجد کم نور شده اند، کسانی که برای اعتکاف در مسجد هستند در خوابند. علی(علیه السلام) به سوی محراب می رود و مشغول خواندن نماز می شود و بعد از نماز با خدای خویش راز و نیاز می کند. هیچ کس نمی داند که علی(علیه السلام) چگونه سراسر شوق رفتن شده است.

ساعتی می گذرد، اکنون دیگر وقت اذان است، علی(علیه السلام) به بالای مسجد کوفه می رود تا اذان بگوید:

«اللّه اکبر! اللّه اکبر!…».

صدای علی(علیه السلام) در تمام کوفه می پیچد، همه این صدا را می شناسند، این صدا مایه آرامش اهل ایمان است. مردم کم کم آماده می شوند تا برای نماز به مسجد بیایند. تا آمدن مردم به مسجد باید ده دقیقه ای صبر کرد، علی(علیه السلام) از محل اذان [ مَأذنه ]، پایین می آید و به سوی محراب می رود تا نافله نماز صبح را بخواند. تو می دانی به نماز دو رکعتی که قبل از نماز صبح خوانده می شود، نافله صبح می گویند. نگاه کن! هنوز مسجد خلوت است و تاریک.

در نور ضعیف قندیل ها، دو نفر مواظب همه چیز هستند، ابن ملجم و شبیب منتظر آمدن اشعث هستند، قرار شده است که آنها صبر کنند تا اشعث خودش را به آنها برساند، به راستی چرا او این قدر دیر کرده است؟

یک سیاهی به این سو می آید، او اَشعَث است، او می رود و در کنار نزدیک ترین ستون به محراب می ایستد، هیچ کس به او شک نمی کند. او پدر زنِ حسن(علیه السلام) است. صدای اشعث بلند می شود: «عجله کن! عجله کن! فرصت را از دست مده».حُجْرِ بن عَدیّ این سخن را می شنود، آشفته می شود، حدس می زند که خطری در کمین مولایش باشد، او به پیش می دود تا سینه خود را سپر مولایش نماید.ابن ملجم و شبیب نیز به سوی محراب می دوند، علی(علیه السلام) در سجده اوّل نافله صبح است، ابن ملجم شمشیر زهرآلود خود را بالا می آورد و فریاد می زند: «لا حُکمَ إلاّ للّه»، این همان شعار خوارج است.

شمشیر ابن ملجم به فرق علی(علیه السلام) فرود می آید.افسوس که حُجْرِ بن عَدیّ فقط چند لحظه دیر رسیده است! شمشیر شبیب هم به سقف محراب می خورد، یکی از یاران علی(علیه السلام) به سوی شبیب می رود و با او گلاویز می شود و او را بر زمین می زند، ابن ملجم دیگر فرصت را مناسب نمی بیند که ضربه دوّم را بزند، او به سرعت فرار می کند.خون فوران می کند، محراب مسجد کوفه سرخ می شود و علی(علیه السلام) فریاد برمی آورد: «فُزتُ وَرَبِّ الکَعبَة :به خدای کعبه قسم که من رستگار شدم.

به خدای کعبه سوگند که رستگار شدی، از دنیا آسوده شدی و به شهادت که آرزویت بود رسیدی.

قلم من درمانده است که شرح سخن تو را گوید، خون تو محراب را رنگین کرده است، امّا تو برای شیعیانت پیام می دهی که سرانجامِ عدالت خواهی، رستگاری است.

تو با بدبینی مبارزه می کنی، نمی خواهی که شیعه تو، بدبین و ناامید باشد، تو می خواهی به آنان بگویی در اوج قلّه بلا هم، زیبا ببینند و رستگاری را در آغوش کشند.

درست است که تو با مردم کوفه سخن می گفتی و از آنان گله می کردی، امّا همه آنها به خاطر آن بود که مردم بپاخیزند و با تو به جهاد بیایند و اگر روزگار مهلت بیشتری داده بود، تو پیروز میدان جنگ با معاویه بودی. تو با آن سخنان دردناک، می خواستی مردم کوفه را از خواب غفلت بیدار کنی، سخنان تو هرگز از سر ناامیدی نبود!

افسوس که ما تو را نشناختیم، تاریخ هم تو را نخواهد شناخت. کسی که پیرو توست، هرگز ناامید نخواهد شد.

«به خدای کعبه سعادتمند شدم».

همه به سوی محراب می دوند. وای علی(علیه السلام) را کشتند!

هوا طوفانی می شود، ضجّه در آسمان ها می افتد، صدای جبرئیل در زمین وآسمان طنین می اندازد: «ستون هدایت ویران شد، علیِّ مرتضی کشته شد…».

امام علی(علیه السلام) عمّامه خود را محکم به زخم سر خود می بندد و سپس چنین می گوید: «این همان وعده ای است که سال ها قبل، پیامبر به من داده بود».

منبع: سکوت آفتاب / مهدی خدامیان آرانی

 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...