دستورى به ابن عباس ( خطبه شماره 31 )
متن عربی
« 106»
(31) (و من كلام له (عليه السلام)) لما أنفذ عبد الله بن عباس إلى الزبير قبل وقوع الحرب يوم الجمل ليستفيئه إلى طاعته
لَا تَلْقَيَنَّ طَلْحَةَ فَإِنَّكَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ كَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ يَرْكَبُ الصَّعْبَ وَ يَقُولُ هُوَ الذَّلُولُ وَ لَكِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ وَ أَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا.
أقول و هو (عليه السلام) أول من سمعت منه هذه الكلمة أعني فما عدا مما بدا
متن فارسی
ص106
31- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است پيش از واقعه جنگ جمل در وقتى كه عبد اللّه ابن عبّاس را نزد زبير فرستاد تا او را به اطاعت حضرت برگرداند:
(1) البتّه طلحه را ملاقات مكن، زيرا اگر او را ملاقات كنى مىيابى مانند گاوى كه شاخ خود را پيچيده و تيز كرده (بهر كسيكه نزديك او رود آماده شاخ زدن است، كنايه از آنكه طلحه بفتنه و فساد مشغول است و از تكبّر و نخوت گوش به سخن هيچكس نمىدهد) سوار شتر سركش ميشود و مىگويد: آن شتر رام است (كارهاى دشوار پيش گرفته از نادانى و خود سرى آسان مىشمارد) (2) و ليكن زبير را ملاقات كن، زيرا طبيعت او نرمتر (حسن خلق و فرمانبرداريش بيشتر) است و (3) باو بگو: پسر دائى تو (مادر زبير صفيّه خواهر ابو طالب است) مىگويد تو مرا در حجاز (مدينه) شناختى (بمن بيعت كردى) و در عراق (بصره) انكار نمودى (عهد و پيمان خود را شكسته از اطاعت من خارج شدى) پس چه چيز ترا منصرف كرد از آنچه بر تو ظاهر و هويدا گرديده بود (چه رو داد كه عهد و پيمان خود را شكسته با من در صدد مخالفت و كار زار برآمدى. سيّد رضىّ فرمايد:)
ص107
مىگويم: آن حضرت عليه السّلام اوّل كسى است كه اين كلمه «فما عدا ممّا بدا» از او شنيده شده است.
روزگار و مردمان ( خطبه شماره 32 )
متن عربی
« 107»
(32) (و من خطبة له (عليه السلام))
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحِلَّ بِنَا فَالنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ مَنْ لَا يَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ كَلَالَةُ حَدِّهِ وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجْلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَأْمَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً إِلَى الْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَقْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِي مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِكْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاكِتٍ مَكْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَكْلَانَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ وَ شَمَلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مُلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً فَإِنَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْكُمْ .
أقول هذه الخطبة ربما نسبها من لا علم له إلى معاوية و هي من كلام أمير المؤمنين ((عليه السلام)) الذي لا يشك فيه و أين الذهب من الرغام و العذب من الأجاج و قد دل على ذلك الدليل الخريت و نقده الناقد البصير عمرو بن بحر الجاحظ فإنه ذكر هذه الخطبة في كتاب البيان و التبيين و ذكر من نسبها إلى معاوية ثم قال هي بكلام علي ((عليه السلام)) أشبه و بمذهبه. في تصنيف الناس و بالإخبار عما هم عليه من القهر و الإذلال و من التقية و الخوف أليق قال و متى وجدنا معاوية في حال من الأحوال يسلك في كلامه مسلك الزهاد و مذاهب العباد .
متن فارسی
ص109
32- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در شكايت از اهل زمان خود):
(1) اى مردم، ما صبح كرديم (واقع شدهايم) در روزگارى كه (مردم آن) ستمكار و كفران كننده نعمت هستند، نيكوكار در آن بدكار شمرده ميشود، و ظالم نخوت خود را مىافزايد، (2) از آنچه كه مىدانيم بهرهاى نبريم (بر وفق علم خود عمل نمىكنيم) و از آنچه را كه نمىدانيم نمىپرسيم، و (بر اثر نادانى و نخوت) از بلاى بزرگ نمىترسيم تا اينكه بما وارد شود، پس (3) (به عاقبت كار خود فكر نمىكنيم تا آنگاه كه به بدبختى و بيچارگى مبتلى گرديم، در اين زمان) مردم بر چهار صنفند: اوّل كسى است كه او را از فتنه و فساد منع نمىكند مگر بيچارگى و كندى شمشير و كمى مال او. (4) دوّم كيست كه شمشير از غلاف كشيده و شرّ خود را آشكار ساخته سواره و پياده (لشگريان) خويش را گرد آورده، براى فتنه و فساد خويشتن را آماده نموده، دينش را تباه كرده (از دست داده) است براى متاعى كه به غنيمت بربايد، يا براى سوارانى كه پيشرو خود قرار دهد (براى اظهار تبختر و بزرگى) يا براى منبرى كه بر آن بر آيد (و بمردم پيشوائيش را نمايش دهد) (5)و بد تجارتى است كه خود را و بهشتى كه خداوند آنرا براى تو قرار داده بفروشى و به بهاى آن دنيا را بگيرى. (6) سوّم كسى است كه دنيا را بعمل آخرت (تظاهر به عبادت و بندگى) مىطلبد و آخرت را بعمل دنيا (زهد و تقوى و عبادت حقيقىّ) خواهان نيست، (7) خود را با وقار و طمأنينه نشان مىدهد (مانند پرهيزكاران تواضع و فروتنى از خود ظاهر نموده) و گام خويش را نزديك بهم گذارده (مانند مردم بى اذيّت و آزار در راه رفتن آهسته آهسته قدم بر مىدارد) و (براى عبادت و بندگى) دامن جامهاش را جمع كرده بسرعت تمام راه مىرود، و خود را براى امين قرار دادن و مورد وثوق گشتن (نزد مردم بزهد و تقوى) آراسته نموده، و پرده خداوند (راه دين و شريعت) را وسيله معصيت قرار داده (خود را بلباس دين جلوه داده با حيله و تزوير براى صيد متاع دنيا و جلب مال و دارائى در راه مردم دام افكنده). (8) چهارم كسى است كه بر اثر حقارت و پستى و نداشتن وسيلهاى كه بمقام رياست برسد از خواستن آن مقام خانه نشين گرديده است (9) و چون دسترسى به آرزوهاى خود ندارد بهمان حالى كه مانده خويش را قانع نشان داده بلباس اهل زهد و تقوى زينت مىدهد، و حال آنكه نه در اندرون خود كه شب آرام مىگيرد و نه در بيرون كه روز بسر مىبرد (هيچ وقت) اهل قناعت و زهد نيست. (10) و مردانى چند باقى ماندهاند كه ياد روز باز پسين چشمهاى ايشان را (از لذّات دنيا) پوشانده است، و از بيم آن روز اشكشان جارى است، پس بعضى از آنها رانده و رميدهاند (بر اثر انكار منكر يا مشاهده كارهاى ناشايسته از ميان مردم بيرون رفته يا منزوى شدهاند) و جمعى ترسناك و خوار، و برخى خاموش و دهن بسته ماندهاند (كه نمىتوانند حقّ را آشكار كنند) و بعضى از روى اخلاص و راستى (مردم را براه حقّ) دعوت ميكنند (يا آنكه خدا را از روى اخلاص خوانده آمرزش مىطلبند) و گروهى (بر اثر جور ستمكاران) اندوهگين و رنجورند، (11) و تقيّه و پنهان شدن (از دشمنان) ايشان را گمنام كرده (بطوريكه هيچكس آنها را نمىشناسد) و ذلّت و خوارى آنان را فرا گرفته، پس ايشان در درياى شور فرو رفته دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، و مردم را پند دادهاند تا اينكه ملول و رنجيده شدند (چون به سخنان آنها گوش نداده اعتنائى بايشان ننمودند) و بر اثر مغلوبيّت ذليل و خوار گشته كشته گرديدند تا اينكه كم شدند، (12) پس بايد دنيا (ئى كه رفتارش با نيكان چنين بوده) در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سلم (درختى است در بيابان كه برگ آن در دبّاغى بكار مىرود) و از خرده ريزهاى كه از مقراض مىافتد (هنگام مقراض كردن پشم گوسفند و مانند آن) و پند گيريد (تنبيه شويد) از احوال پيشينيان (رفتند و به جزاى اعمالشان رسيدند) پيش از آنكه آيندگان از حال شما پند گيرند، و رها كنيد دنيا را كه مذموم و ناپسنديده است، زيرا دنيا بكسيكه بيش از شما بآن علاقه و دوستى داشته وفاء ننموده (سيّد رضىّ فرمايد:) مىگويم: نادانى، اين خطبه را به معاويه نسبت داده،و شكّ و ريبى نيست در اينكه اين خطبه از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، و كجا برابرى ميكند مرتبه طلا با خاك و مرتبه آب شيرين با آب شور و دلالت نموده بر درستى اين سخن راهنماى ماهر و تشخيص داده آنرا مشخّص بينا: عمرو ابن بحر جاحظ كه اين خطبه را در كتاب «بيان و تبيين» بيان كرده و كسيرا كه آنرا به معاويه نسبت داده نام برده پس از آن گفته: اين خطبه بكلام علىّ عليه السّلام شبيهتر و به روش آن حضرت در تقسيم مردم و شمردن اصناف ايشان و خبر دادن از احوال آنها: مغلوبيّت، خوارى، تقيّه و خوف لايقتر و سزاوارتر است، (و نيز در آن كتاب) گفته: ما معاويه را در كجا يافتيم كه در
كلام خود راه زهّاد پيش گيرد و به روش بندگان خدا رفتار نمايد .
در راه جنگ اهل بصره ( خطبه شماره 33 )
متن عربی
« 111»
(33) (و من خطبة له (عليه السلام)) عند خروجه لقتال أهل البصرة
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنُ عَبَّاسِ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ((عليه السلام)) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذِهِ النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا فَقَالَ ((عليه السلام)) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا
ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ((صلى اللهعليهوآله)) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا حَتَّى وَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ.
متن فارسی
ص112
33- از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است هنگام رفتن بجنگ با مردم بصره (در جنگ جمل)
عبد اللّه ابن عبّاس گفت: در ذى قار (موضعى است نزديك بصره) بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم هنگاميكه پارگى كفش خود را مىدوخت، پس بمن فرمود قيمت اين كفش چند است عرض كردم ارزشى ندارد، فرمود: سوگند بخدا اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است، لكن (من قبول چنين امارت و حكومتى نمودهام براى اينكه) حقّى را ثابت گردانم يا باطلى را بر اندازم، پس حضرت بيرون رفته براى مردم خطبه خواند و فرمود: (1) خداوند سبحان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را فرستاد در ميان عرب كه هيچيك از آنها نبود كه كتاب بخواند و نه دعوى نبوّت و پيغمبرى كند (نه كتابى در ميان ايشان بود و نه پيغمبرى) (2) پس آن حضرت ايشان را رهنمايى فرمود (از گفتار و كردار زشت منع نمود) تا آنكه جا داد آنها را به مكانشان و به جايگاه آسودگى رسانيدشان و از بيچارگى نجاتشان داد، پس نيزه ايشان راست گرديد (به استقلال و نظم در زندگى رسيدند) و سنگ بزرگ لرزان آنان آرامش يافت (اضطراب و نگرانى كه بر اثر نا امنى داشتند بر طرف شد) (3) آگاه باشيد سوگند بخدا من در ميان كسانى بودم كه آنها را براه هدايت و رستگارى سوق مىدادند (و با آنان كه زير بار اطاعت نرفته جنگيدند جنگ كردم) تا همه لشگريان دشمن پشت كرده فرار نمودند، و من (در آن واقعه) عاجز نبوده ترس بخود راه ندادم، (4) و اين رفتن من بجنگ مردم بصره مانند همان هنگام است كه با پيغمبر براى هدايت و رستگارى خلق مىرفتيم، پس (اكنون هم عاجز نبوده و ترس بمن راه نمىيابد، و) باطل را مىشكافم تا حقّ از پهلوى آن بيرون آيد (تاريكى باطل كه حقّ را پوشانده من به روشنائى عمل خود بر طرف مىسازم تا هويدا گردد) (5) مرا با قريش چه كار است (سبب دشمنى ايشان با من چيست) سوگند بخدا (غرض از جنگ كردن من با ايشان اين است كه) در وقتى كه كافر (مشرك و بت پرست) بودند با آنها جنگيدم و اكنون هم كه فتنه و فساد پيش گرفته از راه حقّ قدم بيرون نهادهاند با آنان مىجنگم (پس جنگ من با آنها در اين دو موقع بر اثر كفر و ضلالت است و گر نه دشمنى ندارم) (6) و من همانطور كه ديروز (زمان حيات حضرت رسول در جنگ كردن) با ايشان همراه بودم (استقامت داشتم) امروز هم همراه هستم (ايستادگى دارم، پس در استقامت و دليرى من هيچ تغييرى پيدا نشده، بنا بر اين از راه ضلالت و گمراهى قدم بيرون نهيد و دست از كارزار با من برداريد).
امر بجنگ با مردم شام ( خطبه شماره 34 )
متن عربی
« 113»
(34) (ومن خطبة له (عليه السلام)) (في استنفار الناس إلى أهل الشام)
أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اللَّيَالِي وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سَعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَ اللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ ما يَشاءُ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تُعَلِّمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ .
متن فارسی
ص114
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام فرموده:
(بعد از جنگ با خوارج در نهروان حضرت مردم را امر فرمود كه در نخيله بيرون شهر كوفه گرد آمده براى جنگ با مردم شام آماده باشند و بايشان دستور داد كه كمتر به ملاقات زن و فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پيروى نكرده پنهانى داخل كوفه شدند، و آن بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى كردند، پس كسانيكه به كوفه رفتند بر نگشتند و آنها كه مانده بودند شكيبائى نداشتند، لذا حضرت به كوفه تشريف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغيب نمود، آنان اطاعت نكردند، پس حضرت ايشان را چند روزى بحال خود گذاشت و بعد از آن اين خطبه را فرمود): (1) من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگانى هميشگى به زندگانى موقّت دنيا خوشنود، هستيد، و بجاى عزّت و بزرگى تن بذلّت و خوارى داديد (2) وقتى شما را بجنگ كردن با دشمن مى خوانم چشمهايتان دور مى زند (مضطرب مى شويد) گويا بسختى مرگ و رنج بيهوشى مبتلى شده ايد كه راه گفت و شنود شما با من بسته در پاسخ سخنانم حيران و سرگردانيد مانند آنكه عقل از شما زائل گشته ديوانه شده ايد كه (راه اصلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزّت را از ذلّت تميز نمى دهيد و) نمى فهميد، (3) هيچ وقت شما براى من نه امين و درستكار هستيد (اعتماد بشما نداشته و ندارم) و نه سپاهى مى باشيد كه (براى دفع دشمن) ميل بشما داشته باشند، و نه ياران توانائى كه نيازمند بشما گردند، (4) نيستيد شما مگر مانند شترهايى كه ساربانهايشان ناپيدا هستند، چون از طرفى گرد آيند از طرف ديگر پراكنده شوند، (5) سوگند بخدا شما براى افروخته شدن آتش جنگ بد مردمى باشيد (زيرا) با شما مكر و حيله ميكنند و شما حيله نمى كنيد و شهرهاى شما را تصرّف مى نمايند و شما خشمگين نمى شويد (در صدد دفاع بر نمى آييد) دشمن به خواب نمى رود و شما را خواب غفلت ربوده فراموش كار هستيد، (6) سوگند بخدا مغلوبند كسانيكه (براى جلوگيرى از پيشروى دشمن) با يكديگر همراهى نكردند، (7) سوگند بخدا گمان ميكنم اگر جنگ شدّت يابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود شما مانند جدا شدن سر از بدن از (اطراف) پسر ابو طالب جدا خواهيد شد (با اين خوف و ترسى كه داريد ممكن نيست دوباره بدور من گرد آئيد) (8) و سوگند بخدا مردى كه دشمن را بطورى بر خود مسلّط كند كه گوشتش را بدون اينكه چيزى بر استخوان باقى بماند بخورد و استخوان را شكسته پوستش را جدا سازد (خلاصه از دشمن كه هستى او را از جان و مال و زن و فرزند در تصرّف آورده جلوگيرى ننمايد) ناتوانى و بى حميّتى او بسيار و قلب و آنچه آنرا از اطراف سينه او فرا گرفته ضعيف است، (9) اى شنونده اگر تو هم مى خواهى در ناتوانى و بى حميّتى مانند اين مرد باش و امّا من بخدا سوگند پيش از آنكه به دشمن فرصت و توانائى دهم با شمشيرهاى مشرفى (مشارف نام قرايى بوده كه شمشير مشرفى بآن منسوب است) چنان باو خواهم زد كه ريزه استخوانهاى سر او بپرّد و بازوها و قدمهايش قطع شود و پس از كوشش من اختيار فتح و فيروزى با خدا است. (10) اى مردم مرا بر شما حقّى و شما را بر من حقّى است: امّا حقّى كه شما بر من داريد نصيحت كردن بشما است (ترغيب به اخلاق پسنديده و باز داشتن از گفتار و كردار ناشايسته) و رساندن غنيمت و حقوق بشما است به تمامى (از بيت المال مسلمين بدون اينكه بگذارم حيف و ميل شود) و ياد دادن بشما است (از كتاب و سنّت آنچه را كه نمى دانيد) تا نادان نمانيد، و تربيت نمودن شما است (بآداب شرعيّه) تا بياموزيد (و بر طبق آن رفتار نمائيد) و امّا حقّى كه من بر شما دارم باقى ماندن به بيعت است، و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار، و اجابت من چون شما را بخوانم، و اطاعت و پيروى بآنچه بشما امر كنم.
بعد از حكميت ( خطبه شماره 35 )
متن عربی
« 116»
(35) (و من خطبة له (عليه السلام)) (بعد التحكيم)
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفَادِحِ وَ الْحَدَثِ الْجَلِيلِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَيْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَيْرُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ((صلىاللهعليهوآله)) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفِيقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَيْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ وَ قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ الْحُكُومَةِ أَمْرِي وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي لَوْ كَانَ يُطَاعُ لِقَصِيرٍ أَمْرٌ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْجُفَاةِ وَ الْمُنَابِذِينَ الْعُصَاةِ حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ فَكُنْتُ أَنَا وَ إِيَّاكُمْ كَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ أَمَرْتُكُمْ أَمْرِي بِمُنْعَرِجِ اللِّوَى فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَى الْغَدِ .
متن فارسی
ص116
35- از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است كه پس از رأى دادن حكمين فرموده است:
(وقتى كه عمرو ابن عاص و ابو موسى بموجب قرارداد تحكيم در دومة الجندل كه قلعه بين شام و مدينه و بشام نزديكتر بوده و در سر حدّ شام و عراق واقع است بهم رسيدند و راجع بامر خلافت با يكديگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به كوفه تشريف برده منتظر دانستن نتيجه حكم آنها بود، تا اينكه در آخر عمرو، ابو موسى را فريب داد و قرار گذاشتند هر يك بمنبر رفته امير خود را عزل نموده امر خلافت را بشورى محوّل نمايند، عمرو، ابو موسى را بر خود مقدّم داشت كه بمنبر رفت و حضرت امير را از خلافت عزل نمود، و بعد از او عمرو بمنبر رفته معاويه را بخلافت نصب كرد، چون اين خبر در كوفه به آن حضرت رسيد دلتنگ شده برخاست و براى مردم اين خطبه را خواند): (1) ستايش مخصوص خداوند است هر چند روزگار بليّه بزرگ و پيش آمد بسيار سخت پيش آرد (مقصود حضرت اين است كه ستايش خداوند در هر حال خواه در وقت خوشى و خواه در وقت سختى لازم است (2) و گواهى مىدهم كه نيست خدائى مگر خداى يگانه كه شريك ندارد و نيست معبودى سواى او، و محمّد بنده و فرستاده او است، خداوند بر او و آلش درود فرستد. (3) و بعد، نتيجه نافرمانى نصيحت كننده مهربان كه (بهر چيز) دانا و با تجربه است حسرت و اندوه است و در پى آن ندامت و پشيمانى، (4) و من در اين حكميّت (چون زيان آنرا مىدانستم) امر و رأى خود را با خلاصه آنچه در نظر داشتم براى شما بيان كردم (شما گفتارم را پيروى نكرديد به پشيمانى گرفتار شديد كه سودى ندارد) «لو كان يطاع لقصير أمر» اى كاش امر و رأى قصير پيروى مىشد (اين جمله ضرب المثل مشهور عرب است براى كسانيكه نصيحت ناصح را نشنوند و به پشيمانى مبتلى گردند، و قصّه آن اينست كه جذيمه أبرش پادشاه حيره با عمرو ابن ظرب پادشاه جزيره جنگ كرد و او را بقتل رسانيد، پس از عمرو دخترش زبّاء جانشين پدر شد و در صدد خونخواهى پدر بر آمده خواست با جذيمه كار زار نمايد خواهرش زبيبه او را منع كرد، پس زبّاء بفكر افتاد كه با مكر و حيله انتقام پدر را بگيرد، نامهاى به جذيمه نوشت كه من زنم و زنان را پادشاهى نشايد و از شوهر ناگزيرند، و من غير از تو كسيرا براى همسرى نمىپسندم و اگر بيم سرزنش مردم نبود
خودم بسوى تو مىآمدم، پس اگر قدم رنجه فرمايى مملكت مرا از آن خود خواهى يافت، چون نامه به جذيمه رسيد با بزرگان اصحابش مشورت كرد همه او را باين سفر تشويق نمودند مگر قصير ابن سعيد كه فرزند كنيز او و مردى بسيار با هوش و تدبير بود كه هيچ گاه جانب احتياط را فرو نمىگذاشت، از روى فراست حدس زد كه بايد حيلهاى در اين دعوت باشد، لذا با رأى اصحاب جذيمه مخالفت كرد و او را از اين سفر منع نمود، ليكن جذيمه به گفتار او اعتنائى نكرده با هزار سوار حركت كرد، چون نزديك جزيره رسيد لشگر زبّاء او را استقبال نمودند ولى احترام زيادى نديد، قصير اشاره كرد كه برگرد و به نزد زبّاء نرو كه من در اين كار مكر و حيله مىبينم، جذيمه باز اعتنائى به گفته او نكرده چون وارد جزيره گشت، او را كشتند، آنگاه قصير گفت: لو كان يطاع لقصير أمر و اين سخن در ميان عرب ضرب المثل شد، خلاصه مقصود حضرت آنست كه اى كاش رأى و انديشه مرا در قبول نكردن حكميّت عمرو ابن عاص و ابو موسى پيروى مىكرديد تا اكنون پشيمان نمىشديد، و من آنچه را كه بشما بايد بگويم گفتم) (5) پس مرا پيروى نكرده امتناع نموديد، مانند مخالفين جفاء كار و پيمان شكن نافرمان تا اينكه (بر اثر اصرار شما بر مخالفت و نافرمانى) نصيحت كننده در پند دادن مردّد گشت،و آتش زنه از آتش دادن بخل ورزيده (با اينكه نصيحت كننده با تجربه هرگز مردّد نمىشود و از پند دادن خوددارى نمىكند، اتّفاق رأى و اجتماع شما بر مخالفت و نافرمانى او را مانند كسى نموده كه در گفتارش مردّد باشد و از پند دادن خوددارى نمايد، و اين جمله و ضنّ الزّند بقدحه مثلى است كه گفته ميشود براى كسيكه چون مردم نصائح سودمند او را قبول نكنند از پند دادن مضايقه ميكند، و صلاح و فساد كار ايشان را نمىگويد) (6) پس حكايت من و شما مانند آنست كه برادر هوازن (دريد ابن الصّمة) گفته (و سبب اينكه حضرت دريد را برادر هوازن فرموده آنست كه در نسب به قبيله هوازن مىرسد، زيرا او از بنى خشم ابن معاويه ابن بكر ابن هوازن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 46 ى 21 مىفرمايد: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ يعنى ياد كن برادر عاد را كه مراد حضرت هود پيغمبر است كه از قبيله عاد بوده، و حكايت دريد آنست كه چون با برادرش عبد اللّه بجنگ بنى بكر ابن هوازن رفت و غنيمت بسيارى آورد، در مراجعت عبد اللّه خواست در منعرج اللّوى كه اسم موضعى است يك شب توقّف كند، دريد از باب نصيحت او را گفت: ماندن در اينجا دور از احتياط است، مبادا بنى هوازن را جمعيّت و كمكى فراهم آمده ناگاه بر سر ما تازند، عبد اللّه از غرورى كه داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل توقّف نمود، فردا چاشتگاه طايفه بنى هوازن با جمعيّت زيادى بر سر ايشان تاخته عبد اللّه را بقتل رسانيدند و دريد با زخم بسيار از دست آنان نجات يافت، پس از آن قصيدهاى گفت كه يكى از اشعار آن اين شعر است كه حضرت بر سبيل مثال فرموده):
امرتكم أمرى بمنعرج اللّوى
فلم تستبينوا النّصح إلّا ضحى الغد
يعنى در منعرج اللّوى امر و رأى خود را بشما بيان كردم، پس فايده پند مرا ندانستيد مگر چاشتگاه فردا (نظير اين حكايت نصيحت و پند دوستانه من بود بشما كه گفتم كار جنگ بر معاويه و اصحابش سخت شده لذا در صدد حيله و تزوير بر آمده قرآنها بر سر نيزهها كردهاند و تشكيل مجلس محاكمه مىخواهند، شما از گفتار من پيروى ننموده فريب گفتار و كردار ايشان را خورده به حكومت حكمين راضى شديد و اصرار نموديد و منهم رضاء دادم، اكنون زيان مخالفت با من بر شما هويدا گرديد).
در بيم دادن نهروانيان ( خطبه شماره 36 )
متن عربی
« 119»
(36) (و من خطبة له (عليه السلام)) (في تخويف أهل النهروان)
فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَكُمُ الْمِقْدَارُ وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ بِكُمْ ضُرّاً.
متن فارسی
ص119
36- از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است كه در ترسانيدن اهل نهروان فرموده.
(نهروان اسم موضعى است در كنار نهرى در راهى كه به كوفه نزديك است سمت صحراى حروراء، و حروراء نام قريهايست نزديك كوفه، و اينكه خوارج نهروان را حروريّه مىنامند از جهت اين است كه اجتماع ايشان براى مخالفت با امير المؤمنين در آن صحرا بوده است، و سبب جنگ حضرت با خوارج نهروان آنست كه چون در جنگ صفّين كارزار بر معاويه و اصحابش سخت شد مخصوصا در ليلة الهرير كه سى و شش هزار نفر از هر دو لشگر كشته شد، و هرير الكلب در لغت زوزه كشيدن سگ را گويند، و روبرو شدن دليران را در كارزار بآن تشبيه مىنمايند، خلاصه بامداد آن شب معاويه بدستور عمرو ابن عاص حيله بكار برده فرمان داد تا لشگريان پانصد قرآن بر سر نيزهها كرده جلو لشگر حضرت آورده فرياد كردند: اى مسلمانان كارزار دمار از روزگار عرب بر آورد و اين همه مخالفت بنياد قبائل ما و شما را بر انداخت، بياييد تا بكتاب خدا باز گشته بآنچه ميان ما حكم كند رضاء داده دست از مخالفت برداريم، اين حيله ايشان مؤثّر شد و لشگر عراق از آن سخنان متردّد گشته در جنگ سستى نمودند و دوازده هزار كس رو گرداندند و بحضرت گفتند: مالك اشتر را از جنگ باز گردان و گر نه با تو مىجنگيم، آن جناب ناچار مالك را باز گردانيد و قضيّه حكمين رو داد، و حضرت از زيادى اصرار ايشان به حكميّت آنان تن داد، و آنها بعد از دانستن رأى حكمين و حيله عمرو ابن عاص بيش از پيش با حضرت مخالفت نموده گفتند: چون خلق را در كار خالق و امر خلافت حكم ساختى اكنون بكفر و خطاى خويش اقرار و پس از آن توبه كن تا از تو اطاعت و پيروى نماييم، حضرت ابتداء عبد اللّه ابن عبّاس را فرستاد تا ايشان را نصيحت نمود و پس از آن خودش با آنان سخن گفته شبهاتشان را رفع فرمود تا اينكه هشت هزار تن از گفتار و تصميم خود باز گشتند و چهار هزار درصد و جنگ با آن جناب بر آمده متوجّه نهروان شدند، و همه آنها در حوالى آن نهر كشته گرديدند مگر نه نفر كه به اطراف گريختند، و اكثر نواصب و خوارج از نسل ايشانند، و سبب اينكه ايشان را خوارج مىگويند آنست كه بر آن حضرت خروج كردند، و سبب ناميدن نواصب آنست كه به عداوت و دشمنى اهل بيت «عليهم السّلام» و شيعيان ايشان متظاهرند، خلاصه حضرت پيش از جنگ براى اتمام حجّت آنها را ترسانيده فرمود): (1) من شما را مىترسانم از اينكه صبح كنيد در حالتى كه در ميان اين نهر و در بين اين زمينهاى پست و بلند كشته افتاده باشيد بدون آنكه نزد پروردگار خود (بر مخالفت و ياغى شدن با من) حجّت و دليلى داشته و نه (در اين كار)برهان واضحى با شما است، (2) دنيا شما را هلاك ميكند و قضاء و قدر الهىّ شما را در دام مىاندازد (با مخالفت با امام خود راهى جز كشته شدن براى شما نيست) (3) من شما را از حكومت حكمين (كه اكنون پشيمان شدهايد) نهى كردم، پس شما امتناع كرده مخالفت نموديد مانند مخالفين پيمان شكن (هنگاميكه لشگر معاويه در جنگ صفّين قرآنها را بر سر نيزهها كردند گفتيد: ايشان ما را بسوى كتاب خدا دعوت مىنمايند و ما را لازم است دعوت آنها را اجابت كنيم، و من مىدانستم آنان چون شكست خورده اين حيله را بكار بردهاند، گفتارشان را باور نكردم، شما با من مخالفت نموده گفتيد: اگر دعوت ايشان را اجابت نكنى ترا بآنها تسليم مىنماييم، پس من بدون رضايت چاره نداشتم) تا اينكه بميل و خواهش شما رفتار كردم (از جنگ دست كشيده مالك اشتر را هم از كار زار باز گردانيدم) (4) و شما (ديروز كه حكومت حكمين را واجب دانسته امروز آنرا كفر مىپنداريد، پس) گروهى سبك سر و سفيه و بى بردبارى، هستيد (زيرا در گفتار و كردار ثابت قدم نبوده از روى خردمندى سخن نگفته كارى نمىكنيد) من شرّى براى شما نياوردم، اى بى پدرها (جمله لا أبا لكم را عرب در موقع مذمّت و نفرين گويد، زيرا پدر نداشتن نزدشان سبب ذلّت و خوارى است) و نخواستم بشما زيانى وارد شود.
ذكر فضائل خود ( خطبه شماره 37 )
متن عربی
(37) (و من كلام له (عليه السلام)) (يجري مجرى الخطبة)
فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِينَ تَعْتَعُوا وَ مَضَيْتُ بِنُورِ اللَّهِ حِينَ وَقَفُوا وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ أَ تَرَانِي أَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلىاللهعليهوآله) وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلَا أَكُونُ أَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْهِ فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي وَ إِذَا الْمِيثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي
متن فارسی
37- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه قائم مقام خطبه مىباشد
(و كلمات اين فصل خلاصه و گزيده از گفتار طولانى است كه آن بزرگوار بعد از واقعه نهروان فرموده و در آن شرح حال خود را از
زمان وفات حضرت رسول تا آن زمان بيان فرموده است): (1) براى يارى دين اسلام قيام كردم هنگاميكه مسلمين ضعيف و ناتوان بودند، و خود را آشكار نمودم آنگاه كه ايشان (از عجز و ناتوانى) سر در گريبان بودند و (در مسائل دين) گويا شدم وقتى كه آنان وا ماندند، و بنور خدا (از ظلمات جهل) گذشتم (هر مجهولى نزد من معلوم بود) زمانيكه آنها حيران و سرگردان بودند، و (با اين وصف در خود نمائى) از همه خاموشتر و در پيشى گرفتن (بمراتب كمال) از آنها برتر بودم، (2) پس زمام فضايل را گرفته پرواز نمودم (براى گشايش مشكلات به چابكى حاضر مىشدم) و گرو آن فضائل را بردم (مرتبه هيچكس در فضل و كمال بمن نرسيد، و در هر امرى ثبات قدم داشتم) مانند كوه كه بادهاى شكننده و تند آنرا نمىجنباند و از جا نمىكند، (3) هيچكس نتوانسته از من (در حضور يا در غياب) عيب و نقصى بگيرد، (4) ذليل و ستمكشيده نزد من عزيز و ارجمند است تا آنگاه كه حقّ او را (از ظالم) بستانم، و قوىّ و ستمگر نزد من ناتوان است تا وقتى كه حقّ (مظلوم) را از او بگيرم، (5) ما از قضاء و قدر الهىّ خوشنود و تسليم فرمان او هستيم، (6) آيا مىبينى مرا كه بر رسول خدا دروغ بگويم (با اينكه من به وحى خداوند و بنصّ آن حضرت خليفه و جانشين او هستم) سوگند بخدا من اوّل كسى هستم كه او را تصديق كرد، پس اوّل كسيكه (بعد از وفات) او را تكذيب نمايد نمىباشم (زيرا در پنهان و آشكار براستى و درستى و پاكى مرا ستوده و برادر خويش خوانده، پس اگر دروغ بگويم او را تكذيب كردهام) (7) پس (سبب اينكه با خلفاء مدارا (5) نمودم آنست كه) در امر خلافت خود انديشه كرده ديدم اطاعت و پيروى از فرمان حضرت رسول (فرموده بود اگر كار بجدال بكشد سر فرود آرم) بر من واجب است، بيعت كردم و بر طبق عهد و پيمان خود با آن حضرت رفتار نمودم.
معنى شبهه ( خطبه شماره 38 )
متن عربی
(38) (و من خطبة له (عليه السلام))
وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ وَ دَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللَّهِ فَدُعَاؤُهُمْ فِيهَا الضَّلَالُ وَ دَلِيلُهُمُ الْعَمَى فَمَا يَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ وَ لَا يُعْطَى الْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّهُ.
متن فارسی
ص123
38- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است
(در بيان وجه تسميه شبهه و اينكه كسيرا از مرگ رهائى نيست): (1) شبهه از اين جهت شبهه ناميده شده كه شبيه و مانند حقّ است (هر كس نمىتواند ميان حقّ و باطل تميز دهد) پس روشنى دوستان خدا در شبهه ايمان و اعتقاد ايشان است (بخدا و رسول) و راهشان راه هدايت و رستگارى است (كه از آن راه پيروان خود را از تاريكىهاى شبههها نجات داده و حقّ را بآنان آشكار مىنمايند) (2) و امّا دشمنان خدا دعوت كننده شان در آن شبهه ضلالت و گمراهى است و رهنماى شان كورى و سرگردانى (كه بسبب آن پيروان خود را در دنيا بد بخت و در آخرت بعذاب الهىّ گرفتار مىسازند) (3) پس (پيروان دوستان خدا نبايد از مرگ و كشته شدن بيم داشته باشند، زيرا) كسيرا هم كه از مرگ بيم داشته باشد بالأخره نجات و رهائى از آن نيست و كسيكه دوستدار زنده بودن باشد هميشه باقى و زنده نخواهد ماند (بنا بر اين شايسته آنست كه شخص به زندگى موقّتى دنيا دل نبندد و از مرگ و پيكار در راه خدا براى نصرت دين رو نگرداند).
نكوهش ياران ( خطبه شماره 39 )
متن عربی
(39) (و من خطبة له (عليه السلام))
مُنِيتُ بِمَنْ لَا يُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لَا يُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ لَا أَبَا لَكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِيَّةَ تُحْمِشُكُمْ أَقُومُ فِيكُمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادِيكُمْ مُتَغَوِّثاً فَلَا تَسْمَعُونَ لِي قَوْلًا وَ لَا تُطِيعُونَ لِي أَمْراً حَتَّى تَكَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَةِ فَمَا يُدْرَكُ بِكُمْ ثَارٌ وَ لَا يُبْلَغُ بِكُمْ مَرَامٌ دَعَوْتُكُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِكُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.
أقول قوله ((عليه السلام)) متذائب أي مضطرب من قولهم تذاءبت الريح أي اضطرب هبوبها و منه يسمى الذئب ذئبا لاضطراب مشيته
متن فارسی
ص124
39- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است
(هنگاميكه نعمان ابن بشير بامر معاويه با دو هزار نفر براى ترساندن مردم عراق از شام حركت كرد، چون به عين التّمر نزديك كوفه رسيد مالك ابن كعب از حبىّ كه از جانب حضرت و حكومت آنجا را داشت و بيش از صد نفر با او نبود آن جناب را از اين واقعه خبر داد، حضرت بر منبر تشريف برده پس از اداى حمد و ثناى الهىّ فرمود: خدا شما را هدايت كند، نعمان ابن بشير با گروهى از مردم شام كه بسيار نيستند نزديك مالك ابن كعب كه برادر شما است فرود آمدهاند، مهيّا شويد برويد و برادر خود را كمك دهيد، شايد بسبب شما خداوند جمعى از كفّار را نابود نمايد، چون مردم در رفتن بكمك مالك ابن كعب اهمال نمودند حضرت رؤساى ايشان را دعوت كرده امر به رفتن نمود، قريب سيصد نفر گرد آمده بقيّه خوددارى كردند، پس آن بزرگوار غمگين برخاسته فرمود): (1) به كسانى گرفتار شدهام كه چون ايشان را امر مىنمايم پيروى نمىكنند و آنها را مىخوانم جواب نمىدهند، (2) اى بى پدرها براى نصرت و يارى پروردگار خود منتظر چه هستيد (سبب سستى در كار و نرفتن بسوى جهاد در راه خدا چيست) آيا نيست دينى كه شما را گرد آورد (تا براى بدست آوردن سعادت دنيا و آخرت يكديگر را كمك نمائيد) و آيا نيست حميّت و غيرتى كه شما را (براى دفع دشمن) تكان بدهد (براى حمايت از دين و اهل آن) (3) در ميان شما ايستاده فرياد كنان يارى و همراهى مىطلبم، سخن مرا گوش نمىدهيد و فرمانم را پيروى نمىكنيد تا اينكه (بر اثر نافرمانى و مخالفت با من) پيش آمدهاى بد هويدا گردد (دشمن بر جان و مال و ايمان شما تسلّط پيدا نمايد) (4) بتوسّط شما خونخواهى نمىتوان نمود (با شما مقاومت با دشمن ممكن نيست) و به همراهى شما مقصودى (در امر دين و دنيا) حاصل نمىشود، (5) شما را براى يارى برادرانتان دعوت كردم، ناله كرديد (آخ و واى گفتيد) مانند ناله شتر هنگامى كه نافش درد ميكند، و (در رفتن بكار زار و يارى برادرانتان) مانند (راه رفتن) شتر بيمارى كه پشتش زخم است سستى كرديد، و سپاه كمى از شما هم كه بسوى من آمد نگران و ناتوانند مانند اينكه ايشان بسوى مرگ فرستاده ميشوند و آنان مرگ را در مقابل خود مىبينند. (سيّد رضىّ فرمايد:) مىگويم: متذائب در سخن آن حضرت بمعنى مضطرب و نگران است و اين مأخوذ از گفتار عربست كه گفتهاند تذاءبت الرّيح يعنى بادهاى مضطرب و درهم وزيد، و از اين جهت گرگ ذئب، ناميده شده كه در رفتارش نگران است.
در پاسخ شعار خوارج ( خطبه شماره 40 )
متن عربی
« 125»
(40) (و من كلام له (عليه السلام)) (في الخوارج لما سمع قولهم لا حكم إلا لله
قَالَ ((عليه السلام)) كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنْ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.
وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ (عليه السلام)لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ
متن فارسی
ص126
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه شنيد سخن خوارج نهروان را: «نيست حكمى مگر از جانب خدا» فرمود:
(1) سخن حقّى است كه از آن اراده باطل ميشود، آرى نيست حكمى مگر از جانب خدا (خداوند متعال حاكم بجميع امور و واجب الإطاعه است و از مقتضيات احكام الهىّ آنست كه بايد در ميان خلق امير و رئيسى باشد تا امر معاش و معادشان را منظّم نمايد) (2) و ليكن خوارج مىگويند: امارت و رياست (در بين خلق) مخصوص خداوند است، و حال آنكه ناچار براى مردم اميرى لازم است خواه نيكوكار يا بد كار باشد، (3) مؤمن در امارت و حكومت او بطاعت مشغول است و كافر بهره خود را مىيابد (همه با بودن امير از هرج و مرج و اضطراب و نگرانى آسوده اند) و خداوند در زمان او هر كه را باجل مقدّر مى رساند (با نبودن امير مردم بجان هم مى افتند) و بتوسّط او ماليات جمع مىگردد (تا در وقت حاجت بكار بندد) و با دشمن جنگ مي شود، و راهها (از دزدها و ياغيها) ايمن مىگردد، و حقّ ضعيف و ناتوان از قوىّ و ستمكار گرفته ميشود تا نيكوكار در رفاه و از (شرّ) بد كار آسوده ماند. (سيّد رضىّ فرمايد:) (4) در روايت ديگر وارد شده كه چون حضرت سخن خوارج را شنيد (كه مى گفتند: نيست حكمى مگر از جانب خدا) فرمود: منتظر حكم خدا در باره (كشتن) شما هستم، و فرمود: (5) پرهيزكار در زمان امير عادل بطاعت خدا مشغول است و زيانكار در زمان امير فاجر بهره خود را مىيابد تا اينكه عمر هر يك بسر آمده مرگ را دريابند (آنگاه او به پاداش و اين بكيفر كردار خود خواهد رسيد).
منبع نهج البلاغه ترجمه سید علی نقی فیض الاسلام