اثبات وجود حضرت رقیه دخترامام حسین علیه السلام در کربلا
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
رقیه دختر امام حسین علیه السلام
عرض کنم که همانطور که وعده داده بودم یه مقدار اگر این بحث امشبم طول میکشه یه مقدار از یک ساعت میگذره قبل از آنکه شروع کنم و بگم عذرخواهی میکنم یه مقدار تحمل کنید من خیلی عرض شود بر اینکه راجع این موضوع دقیق و منظم و مضبوط و مُسْتَدَلْ حرف بزنم.
عرض شود بر اینکه هر چند وقت یه بار یه مطلبی مد میشه و یه هجومی به یه موضوعی در میگیره امسال تابستان که من اصفهان بودم یکی از این آقایون اهل منبر رو منبر یه مطلبی گفته بود و نوارشُ من گوش کردم خودم نبودم پا منبرش نوار من گوش کردم کاست قسم والله میخوره از منبریهای معروفی هم هست نسبتاً میگوید والله قسم امامحسین(ع) دختری نداشته است اسمش رقیه باشد، امامحسین(ع) دختری به نام رقیه والله نداشته و حالا این همه مشکل شیعه داره در ایران در افغان در عراق در لبنان الی آخر این همه داخل کشور ما فساد و فحشا و زنا و شراب و دزدی و ربا و حیف و میل به بیتالمال و رام خواری و گرونی از اطراف اینقدر مشکل همه حل شده همین یکی مونده و این حالا چه صیغهای واقعاً نمیدانم من.
عرض شود بر اینکه حالا ببینید که میگویند که و حرفهایی که میزنند یکی اینکه میگویند در کتب قدما نیست بنده عرض شود بر اینکه برا ایشون پیغام دادم و اون کسی هم که پیغام منو بُرد بُرد و بهش گفت خبر آمد که رفتم بهش گفتم گفتم آقاجون اگر من پا منبر شما بودم پا میشدم وا میایستادم میگفتم آقاجون شما که میگویی ساختمان خوب نیست خرابش کن چی چی جاش ساختی؟ شما که میگوئی امامحسین(ع) دختری به نام رقیه نداشته است، حالا که نداشته است پس این رقیه این اسمش چی چیه؟ و دختر کی؟ لابد میخواهی بگوئی اسمش عایشه است دختر ابوبکر اینطوری میخواهی بگوئی، میخواهی بگوئی دختر یزید، میخواهی بگوئی دختر معاویه است، آخه یه چیز جاش بساز، حالا گفتی تو اصفهان نوارم شد و سی دی هم شد پخش هم شد و شیعیان تو اصفهان اینور و اونور متزلزل کردی گفتند ایبابا بریم شام زینب که میگویند اون نیست رقیه هم که میگویند این نیست که چی مثلاً اونوقت، حالا چه دردی از مرضت عِلاج شد؟ حالا کدوم از این مرض تو معالجه شد چی چی گیرت اومد؟ خلاف کردی چی چی جاش ساختی؟ فاحشه خانه، حالا من یه مقدار خدا کنه که واقعاً قبل از اومدن توسل پیدا کردم که به خودم مسلط باشم عصبی نشوم داد نزنم آروم آروم ببینیم همینجور هست یا نه؟
شهرت
مسئلة اول این هست که یکی از مطالبی که در فقه و مذهب ما حجت هست شهرت است با من باشیآ، یکی از چیزهایی که در مذهب و دین و فقه ما حجت هست شهرت است یعنی چه؟ یعنی در قم معروف هست فلان زمین وقف هست وقفنامه دارد مشهور هست که وقف هست نه وقفنامه دارد نه تولیت، همین مقدار که مشهور هست این زمین وقف هست کافی هست که بگوئیم خریدنش جائز نیست فروختنش جائز نیست تصرفش جائز نیست همین شهرت حجت هست، خب آقایونی که از اصفهان تشریف آوردن قم، ساکن شدند کاسبن مسألة: میخواهم خمس بدهم خمس به ذمة این آقا و اون آقا اون آقا کاسب هست تاجر هست واجب شده، میآیند میگویند آقاجون این آقا سید مثال میزنم این سید سید مستحق است میگویم آقا چرا؟ میگویم آقا تو قم مشهور هست، تو قم این آقایون مشهورند که سید هستند، سادات بُرقِعی، سادات رضوی، سادات تقوی، سادات نقوی، سادات موسوی، سادات حسینی، سادات موسوی و الی آخر بنده خمس بهم تعلق گرفته واجب هست که خمس بدهم این آقا هم تو شهر قم معروف هست سید هست همین شهرت کافی هست یعنی لازم نیست برم بگوئیم آقا بیا اینجا شما سیدی؟ مستحقی؟ شجرهنامهات کو؟ لازم نیست بگوئیم آقاجون شجرهنامة شما کو تا من به تو خمس بدهم همین قدر که تو قم مشهور هست که این آقا سید همین قدر که آقا تو رضوانشهر مشهور هست که سید همین قدر کافی هست این آقا سید هست، شجرهنامه بده و دلیل بیار و برهان بیار و شاهد بیار و اون آقا کو امضاء این آقا کو نمیخواهد، این آقا مشهور هست عرض شود بر اینکه اون آقا مشهور هست اون آقا مشهور هست اون آقا مشهور هست، خود یکی از چیزهایی که در مذهب فقه ما حجت هست شهرت هست .
باباجون در شام بین خاص و عام و در ایران و در شیعه هند، پاکستان، افغانستان، اندونزی، لیبی، دوبی، کویت، ایران، عراق، حجاز، اُردن، فلسطین، هر کجا میری میگویند شام رقیه خب همین بسه، دنبال چی چی میگردی ما، میخواهی چیکار کنی؟ دنبال چی چی میگردی؟ واقعاً یه معما شده برا من که دنبال چی چی میگردی؟ میخواهی بگوئی من هم یه چیزی میدانم این مسئلة اول.
پس مطلب اول: شهرت حجت هست.
مطلب دوم: شما یا آقایی که اینجا نشستی رو به روی من میخواهد بگوید که آقای احمدی بچهای به نام محسن ندارد با من گوش بدهآ، این آقا میخواهد ادعا کند که بنده بچهای به نام محسن ندارم یا باید هم اصل منو همسایة منو زندگی من با هم باشه، یا باید از نزدیک با خانوادة من ارتباط و رفتوآمد داشته باشه، برادر من، خواهر من، خواهرای من، براداری من، عموهای من، عمههای من، داییهای من، بچه برادرای من، بچه خواهرای من چون با من رفتوآمد دارند عموزاده و رفقای ما بستگانمون دامادم، عروسهام چون با من رفتوآمد دارند میدانند من بچهای به نام محسن ندارم اما شما میدانید؟ جواب منو بده ببینم، شما میدانید؟ نمیدانید،
شما که میخواهید بگوئید امامحسین(ع) دختری به نام رقیه(س) نداشته رو منبر قسم والله میخوری، اینقدر بیتقوایی آیا در مدینه هم عصر امامحسین(ع) زندگی میکردی؟ نه، از خانوادة امامحسین اطلاع داری؟ نه، آقا موسیبنجعفر از 38 اولاد براش نوشتن تا 56 تا شیخمفید 56 تا اولاد موسیبنجعفر بشمار ببینم، بشمار، از رسول معظم اسلامی که رسول معظم اسلام که سنی و شیعه قبولش دارند سنی و شیعه قلم دست گرفتند در تاریخش کتاب نوشتن، سیرة ابنهشام، سیرة حلبی، تاریخ طبری، تاریخ و… هر کسی راجع به زنش یه چیز میگه، راجع به دختراش یه چیز میگه، یکی میگه دخترها مال پیغمبر و خدیجه است یکی میگه دخترا مال خدیجه است از شوهر قبلی، یکی میگه خدیجه قبلاً شوهر نکرده بوده که حق هم همینه، یکی میگه دخترها مال خواهر خدیجه است، اصلاً پیغمبر بالأخره چند تا اولاد داشته بگو ببینیم، خب ثابت کن، موسیبنجعفر چند تا بچه داشته 38 تا بشمار ببینم، شیخمفید میگه 56 تا باقیشم بشمار ببینم آخه یا باید با من ارتباط داشته باشی، بدونی من خواهر چند تا دارم، برادر چند تا دارم بچه چند تا دارم، عروس چند تا دارم، یا ارتباط داشته باشی، یا علم غیب داشته باشی، تو که ارتباط که نداشتی 1400 سال فاصله داری، 1400 فاصله داری، همة کتابهای شیعه و غیرشیعه به دست ما نرسیده، یکی از برکات دشمنان مذهب خط تشیع این هست که کتابخانة سید مرتضی را تو بغداد آتش زدند چندین هزار جلد کتاب یه صبح تا ظهر دود شد خاکستر شد، اشرف افغان ـ لعنت الله علیه ـ حمله کرد به اصفهان هر چی کتابخانه بود سوزاند 700 هزار نفر انسان را یه صبح تا شب گردن زد سر بُرید، خب همه کتابها که به ما نرسیده، اونایشم که رسیده تو که همهاشو نخوندهای، آدرسشم میگم برات آوردم، همهاشو که نخوندهای، زمان آنها که نبودهای، کتاب هم که همش به دست ما نرسیده، اوناهم که رسیده که همهاشُ نخوندهای، علم غیب هم که نداری، به چه دلیل؟ آخه میخواهی حرف مُفت بزنی، که نمیشه، مفت، هوایی، یا میخواهی بگویی من هم یه چیزی سال نوآوری، من هم میخواهم یک چیز نو آورده باشم، اینه؟ این هم مطلب دوم.
مطلب سوم:
مرحوم استاد معظم آیتالله شیخ جواد تبریزی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ فرمودند: همین قدر که میرویم تو شام میگویند این قبر رقیه بنتالحسین این شهرت کافی هست و درست هم هست ایشون فرمودند: سی دیاشم من دارم سخنرانیاشُ صحبتشُ ایشون فرمودند: اگر رقیه در شام نمیمرد و نمیماند دشمنان و من اضافه میکنم دوستان من اضافه میکنم چون این دلم از این دوستان پُر هست، دشمن که کار خودش را میکند، حق دارد، من از دوستان جگرم بیشتر خون هست، دشمنان نه، دوستی که بهعنوان آیتالله تو قم قلم دست میگیرد و «اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُر»؛ قول عمر را که صحیح بخاری نقل کرده است رد میکند، همة سنی و شیعه نوشتند و تمام دغدغه خاطر علمای شیعه این بود که این پاک نشود، صریحاً تو قم آیتالله بِلا نسبت اینها اگر رقیه تو شام نمیموند نگفت دشمنان دوستان میگفتند بابا إسارت اهلبیت به شام دروغ بود بعد از آن رسوایی رقیه گفت من میمانم در شام که نذارم حاشا کنند کما اینکه زینب دختر امیرالمؤمنین فاطمة زهرا در شام میگویند آقا این زینب اون زینب نیست خب به چه دلیل؟ میگویند بعید هست همین خلاص بعید هست تو اونجا بودی؟ تو اونجا بودی؟ تو از خونه بیرون زنت میره بازار برمیگرده خبر نداری تو از خونه میری بیرون زنت با تلفن با زید و عمر و بکر هند و عائشه و حفصه تو خبر نداری، چیتونه حرف مفت میزنی، چه مرضی به جونته، چه ادعایی داری، چی چی میخواهی، چرا با اعتقادات شیعه بازی میکنی، همة مشکلات حل شد، همین یکی مونده، این هم یکی، و اما مطلب دیگه.
در کتب قُدَما میگویند نیست بنده میگویم هست چطور؟
یک: مرحوم عرض شود بر اینکه کتابی هست به نام معالم السبطین مرحوم آیتالله ملا مهدی مازندرانی، یک بزرگان اهل علم و ملا آخه ببینید هر کی ریش دارد و عمامه دارد نه ریش و عمامهدار مُلا چیز فهم اهل مطالعه، به خودم گفتم و من خودم هم 40 سال هست کارم همینه، یکی از بهترین مقتلهای کتاب هست معالم سبطین این جلد دومش هست، مرحوم ملا مهدی مازندرانی خب این مرد بزرگوار در جلد دوم صفحة 170 میفرماید: فی نفس المهموم من کامل بهائی از کامل بهائی مرحوم عماد الدین حسن بن علی طبری گوش بده فقط خواهش میکنم گوش کن، عماد الدین طبری عماد الدین حسن بن علی طبری، از علمای بزرگ شیعه،
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهری
فلان فلیسوف را فلاسفه میگویند فلسفه کذا ملای رومی ابن عربی و کذا و کذا را صوفیها نمیدانم درویشها عارفهای به معنای لفظ اینها میگویند ملا رومی ابن عربی حافظ و شاعرها میگویند مرحوم طبرسی مفسران میگویند شیخطوسی فقها میگویند شیخ صدوق محدثها میگویند این عماد الدین طبری مرحوم حاج شیخعباس قمی که از اعاظم اعاجیب مفاخر مذهبه است.
این مرد بزرگوار یه کتاب دارد به نام فوائد الرضویه از قم رفته است مشهد زیارت امامرضا سه ماه تو این سه ماه این کتاب نوشته دو برابر این کتابی که دست منه، این مرد بزرگوار میگوید که عمادالدین طبری عالم ماهر خبیر مهریر، متکلمُ در علم کلام اصول و دین، جلیل، فاضل فهامه، این القابی است که حاج شیخعباس قمی برای این مرد بزرگ میگوید این مرد بزرگ 754 سال قبل مُرده 754 سال قبل یک کتاب دارد به نام کامل بهائی ایشون تو این کتاب میگوید من دوازده سال با شمع نه کامپیوتر و دوزاده سال زحمت و سفر کتاب مطالعه این کتاب نوشتم اسمش هست کامل بهائی جلد دوم صفحة 179 چی میگوید: میگوید: و فی العیقاد لسید ثقة الاسلام سید محمد علی شاه عبدالعظیمی؛ کانت للحسین بنت صغیره یحبها و تحبه؛ امامحسین(ع) یه دختر کوچولو داشت دوسش داشت اون هم بابارو دوس داشت، کانت تسمی رقیه و کان لها ثلاث؛ سه سالش بود اسمشم رقیه بود حالا این کامل بهائی چی میگه؟
میگه که این کتاب که دست منه معالم السبطین عربی جلد دومشه از کامل بهائی نقل میکنه چونکه من کامل بهائی خودم ندارم کتابخانه داره امروز هم جمعه بود کتابخانه تعطیل بود نتونستم بروم بیارم کامل بهائی نتونستم بیارم، ان النساء اهلبیت النبوه؛ کامل بهائی زنهای اهلبیت پیامبر أخفین الأطفال شهادته آباه انه؛ در بچهها شهادت بابا را مخفی میکردند نمیذاشتند بچهها یه سوال همة مورخین مقتل نویسها نوشتند روز عاشورا 84 زن و بچه تو کربلا بود اسمش ببر ببینم بشمار اسمهاشُ تو که خیلی مطالعه داری تو که خیلی ادعا داری، تو که خیلی هیکلت گنده است ریش و عمامهات گنده است بشمار، 84 زن و بچه تو کربلا بودند بشمار ببینم، بشمار، هوایی که نمیشه حرف زد، کسی نمیخرد ازت، و یقل لهم ان ابائکم؛ به بچهها میگفتند بابات رفته سفر منظورم سفر آخرته خب حتی أمر یزید و کان ببین ببین عبارت کامل بهائی معالم السبطین، دوباره میگم معالم السبطین ضبط کن جلد دوم، صفحه 170 از کامل بهائی جلد دوم ص 179
رقیه بنت الحسین
کان للحسین بنت صغیرة لها اربعتنی؛ امامحسین(ع) دختری داشت چهار ساله اسم میبره تصریح میکنه این آقا میگوید والله قسم امامحسین(ع) دختر چهار ساله نداشته، چی چی میخواهی، اللهاکبر واقعاً آدم میخواهد منفجر بشود،
کان للحسین(ع) بنت صغیرة لها اربعتنی؛ قامت لیلة من منمها؛ یه شب از خواب بیدار شد و قالت أین ابی الحسین؛ بابام حسین کجاست؟ فإنی رأیت فی المنام مضطرباً؛ من خواب دیدم بابام اومد خیلی مضطرب بود، خب فلما سمع نصب ذلک بکین؛ وقتی زنها این خواب از من شنیدند میخواستند گریه کنند، و بکی مع هن سائر الأطفال؛ گریه کنند، وأرتفع العزیز؛ جیغ و ناله و گریه و فریاد از خرابه بلند شد، فأنتبه یزید من نوماً؛ یزید از خواب بیدار شد گفتند چه خبره؟ گفت سر باباشُ براش ببرید و جعلوه سر امامحسین بردند گذاشتند تو دامن رقیه کامل بهائی 754 سال پیش این کتاب نوشته،
خب فقالت ما هذا؛ این چی چیه تو بغل ما میذاری؟ هذا رأس أبیک؛ بچه ترسید و صاحت بنا کرد جیغ بزنه، از این هول و از این مصیبت مریض شد صبح از دنیا رفت فوت شد بعد میگوید که در بعضی از کتابهاش مفصلتر نقل کرده در کتاب قدما نیست، میخواستی لابد تو دیوان مولوی باشه، یا تو فتوحات ابنعربی، یا تو اسرار ملاصدرا، مزخرف میگی، مزخرف میگی، خب این یکی یکی دیگه: یکی دیگه همین کتاب معالم السبطین که دست منه صفحهاش شده 71 قال شعرانی: شعرانی یک کسی هست به نام عبدالوهاب ابن احمد شافعی مذهب معروف هست به شعرانی بچه مصر سال 973 مُرده تا هزار میشه 27 سال 27 سال و 429 سال چقدر میشه؟ اون روز مُرده یک کتاب داره به نام ألمنه؛ این کتاب نیست گم شده تو حملههای که از دشمنان شیعه از اول تا حالا به بلاد شیعه داشتند شما خیال میکنید این حملهای که به عراق و افغانستان شده تازگی داره یه روز هم ایران هم همینجور بوده، تاریخ را بخوانید، در کتاب المنن؛ نقل میکنه ان رقیه اسم میبره رقیه بنتالحسین هم اسم میبره، رقیه هم تصریح میکنه بنتالحسین؛ فی المشهد غریب من جامع الدار خلیفه امیرالمؤمنین یزید سنی خب میگوید نزدیک دار امیرالمؤمنین خلیفه یزید بن معاویه یه قبری معروف هست الان اینو کی میگه اینو کی میگه 500 سال پیش که این کتاب نوشته میگوید الان هم که میری معروفه؛ و هذا الجامع علی یسار طالع و المکان الذی فی سیده رقیه داری میری دست راست قبر رقیه سمت راست زده مطلوب حجر الذی البیت؛ یه سنگ به دم در روی این سنگ کندن هذا البیت بقعة شرفت به آل النبی؛ این خانه جایی است که مشرف و با عظمت شده است بخاطر اینکه اهلبیت پیغمبر و اینجا جا دادند و بنتالحسین شهید رقیه اللهاکبر بخدا هم میگه اسمش رقیه است هم میگه دختر امامحسین آخه مردک حالا که دلت میخواهد تو که میخواهی بری رو منبر قسم بخوری حرف بزنی لااقل معالم السبطین ببین لااقل کامل بهائی ببین لااقل المنن شافعی عبدالله ببین بابا چهار تا کتاب بخون برو رو منبر حرف بزن باز هم به غیر سنیها باریکالله، چی گیرت اومد، تو قبرت که گذاشتن اگه امامحسین(ع) اومد گفت مگه تو اونجا بودی؟ تو قبرت که میذارن خودت اعتقاد داری، حدیث هم تو اصول کافی مگر اینکه بگوئی بیخوده، حدیث صحیح اصول کافی دَمِ مُردَن 14 معصوم میآید حتی حدیث داریم فاطمة زهرا میآید امامحسین(ع) که میفرماید: پاشو ببینم یه عمر در خونة من اینجا نشستی داد زدی دادمت خوردی یه عمر سر سفرة من بودی من دختر به نام رقیه ندارم تو اونجا بودی نه، تو با خانوادة ما ارتباط داشتی؟ نه، تو زمان ما زندگی میکردی؟ نه، تو علم غیب نداری؟ نه پس چه غلط بود کردی؟ چی چی جواب میدی؟ خب حالا حالا این تا اینجا کتاب و آدرس با منی؟
داستان آب گرفتن قبر حضرت رقیه سلام الله علیها
حالا گوش کن، یکی از اعاظم علمای بزرگوار مرحوم آیتالله ملا هاشم خراسانی این مرد بزرگوار سال 1255 در نجف اشرف مرحوم شده، یه کتاب داره به نام منتخبالتواریخ، فارسی، تقریباً چیزی حدود دو برابر الی سه برابر این کتاب منتخبالتواریخ فارسی تو بازار هست آقای معصومی هستند آسید حسن داری منتخبالتواریخ تو بازار هست؟ هست اگر کسی میخواهد به این آقا بگوید براش تهیه میکنه حاج آقای معصومی منتخبالتواریخ تو بازار هست من دارمش اصفهان یادم رفت دیشب بیارم این مرد بزرگوار تو این کتاب میگوید که: بنده در خودش میگوید آ نقل نمیکند کسی میگوید بنده در نجف که درس میخواندم یک کسی بود به نام آشیخعلی شامی از علما بود درس شیخ آخوند از نجف بود خب این مرد بزرگوار آشیخعلی شامی برا من گفت گفت میدونی من کیم گفتم تو کی هستی؟ گفت من نوة مرحوم آسید ابراهیم شامی نوة دختریش گفتم آسید ابراهیم شامی کی بوده؟ گفت جد ما آسید ابراهیم شامی اون کسی هست که پیرمردی بود سه تا دختر داشت پسرم نداشت شب اول دختر بزرگش خواب دید یه دختر بچهای آمد پهلوش گفت دختر خانم گفت بله گفت به بابات بگو من رقیه دختر امامحسینم قبرمُ آب گرفته لجنی شده بدنم اذیت است قبر منو درست کنید در زمان حکومت عثمانی در شام خب دختر بیدار شد به باباش گفت باباش گفت با یه خواب که نمیشود به جنگ دولت عثمانی رفت که اعتنا نکرد شب دوم دختر دومی خواب دید عین همین را اعتنا نکرد شب سوم دختر سوم همین خواب دید اعتنا نکرد شب چهارم مرحوم آسید ابراهیم که از نسل سید مرتضی موسوی از نسل موسیبنجعفر سید موسوی خودش خواب دید رقیه را گفت بابا من عمة تو هستم من دختر امامحسینم من رقیه هستم بدن من در قبر معذب هست قبر من آب گرفته لجنی شده چرا هر چی پیغام میدم به بچهات به داد من نمیرسی این از خواب بیدار میشه میگوید خیلی خب دیگه حالا میرم جلو حجت تمام هست میره پهلو حاکم میگه آقا شب اول دختر اول دوم سوم دیشب هم خودم خواب دیدم بیائید ببینیم چیه این قصه؟ وقتی قصه اینجوریه از اون بالا عنایت میشه میان میرن حاکم میخواسته ببینه این قصه از چی قرار هست کلید علمای سنی و شیعه را جمع میکنه کلید را میدهد به دست این آقا هر چی میزنه وا نمیشه اون آقا هر کاری میکنه باز نمیشه اون آقا اون آقا اون آقا تمام امتحان میکنه نه بابا کلید قفل به دست اینها هیچکدام وا نمیشه میده کلید به دست آسید ابراهیم تا میزنه قفل وا میشه میگه خب این نشونة اولش میان میگوید این قبر کلنگ به دست هر کی میده کلنگ برمیگشته سید نیستند شیعه نیستند نامحرمن، میده دست سیدابراهیم تا کلنگ میزنه قبر وا میشه حاکم میگه خیلی خب شما برید بیرون معلوم میشه این عمهاش درست میگه، قبر که باز میکنن میبینند قبر پر آب و لجن شده این کفنم لجنی این بدنم میان اینجاست بدن که در میارن میبینن غیر از دندوناش و پشت ناخوناش بقیهاش همش، من هنوز روضه نخوندم من حالا امشب کارتون دارم، تا اون اشک از این جگرت در نیاد فرج آقارو نگیرم نمیام پایین.
مرحوم آیتالله ملاهاشم خراسانی در منتخب میفرماید که آشیخعلی شامی برام گفت مادرم گفت پدر من آسید ابراهیم وضو گرفت و اومد کنار قبر و این بدن از میان قبر این بدن از میان قبر تعمیر شد آماده شد رفت بگذارد میان قبر گفت خدایا یه اولاد پسر به من بده اولاد پسرشم الان هست ایشون میگه و تولیت حرم به دست آسید ابراهیم بعد از اون به دست پسرش هست نوههاشم الان در شام و حجاز و عراق هستند اما حالا خب این شد تا اینجا گرفتی؟ حالا مرحوم آیتالله آسیدهادی خراسانی این مرد عظیمالشأن کسی هست که بعد از آیتالله بهجت نقل میکرد تو این کتابهایی که 500 ـ 600 نکته که از آقا چاپ کردند هر چی میخواهند بزنند بعد از فوت مرحوم آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی اومدند سراغ این آقا که آقا بیا مرجع شو ایشون فرموده بودند که من حالشو ندارم منبر میرفته درس میداده مجتهدی بوده که قابل مرجع بوده هم منبر میرفته گفته بود من حالشو ندارم بیام از این بیام بگیرم حالشو ندارم من میخواهم یه منبری برم شب آقا رسولخدا را خواب میبینه پیغمبراکرم(ص) بهش میفرماید: سید آسیدهادی رساله نمیدی؟ گفته بود نه آقاجونم من رساله نمیدم حالشو ندارم فرمود: میخواهم منبر برم از منبر زندگیم اراده بشه، پولی که با عشق با آدم میدن با محبت میدن ما هم کمش نذاریم حلاله بهترین پوله، فرمود: پسرم پس حالا که میخواهی مرجع نباشی میخواهی منبر بری، چند چیز مراعات کن، یکی اینکه طی نکن، آقا بیا اینجا منبر برو من اینقدر میگیرم و میام اینجوری نباش هر چی بده خدا برکت برکتش با ما این مرد اونه این مرد بزرگوار این کتاب داره معجزات و کرامات مرحوم آیتالله سیدهادی خب این مرد بزرگوار تو این کتاب صفحة 49 میگویند روز گذشته تابستان بود از بام خانه سحرگاه قلمش قلم 70 ـ 80 سال پیش از عراق فارسیش خیلی خرابه یکی از بستگان پایین آمد در بین راه دست او را مار گزید تدریجاً درد شدید شد به حدی که طاقت بر تحمل نداشت در کربلا سادات شامی در دفع سموم معروفند وارد اتاق شدیم جوانی به نام سیدعبدالعنیف ما را در اتاق پذیرایی با احترام پذیرایی نمود این مار گزیده را بردیم خانه اینجا ناقص عبارت هست بخاطر همینه پرسید گفت کجات درد میکنه؟ جای نیش مار نشونش دادیم فوراً انگشت خود را به موضع کجاست گویا آتش از شانهام خلاص شد خلاص شد سید مذکور گفت من نه دعائی دارم و نه دوائی گفتیم پس این چیست؟ گفت سری در نسل ما ارث پدر و جد ما هر سمی باشد زنبور، عقرب، مار، اگر بیاورند به آب دهان و انگشت علاج میکنم، پرسیدم سِرِّ این امر چیست؟ گفت جد ما مرحوم سید ابراهیم و سید اسماعیل ولی منتخب میگوید سید ابراهیم فرق هم نمیکند جد ما ساکن شام در دمشق بود در زمانی که آب به مرقد مطهر حضرت رقیه(س) خاتون افتاد رفتم قبر را شکافتند احدی جرأت نکرد جلو برود و نتوانست نزدیک بشود جسهای مطهر معصومه را بلند بکند ولی جد ما که پیرمردی و عابد و زاهد بود آن بدن مطهر را روی دست گرفت و قبر را تعمیر کردند از آن روز به بعد دست ما شفا شده مؤلف گوید: گوش کن قصة آب گرفتن قبر حضرت رقیه(س) دختر امامحسین(ع) در شام در سالهای پیش در ناحیة مقدسه از زوار اهل شام شنیدم و آنچه سید مذکور یک شبانه روز منتخب میگوید سه شبانه روز و أبداً بر زمین نگذاشت تا آنکه در قبر خوابانید و در تمام مدت این چند روز مشغول یک گریه و زاری و دعا بود البته این خدمت رنج بی گنج نباشد معجزات و کرامات، صفحه 49 ـ 50 معجزه هشتم.
کرامات حضرت رقیه سلام الله علیها
حاج حسن خلج میگه اگه بود چیکار میکرد؟ آخه زشت نیست چهل سال تو حوزه آدم نمک امامحسین(ع) خلج هم نباشد زشت نیست؟ حالا گوش کن حالا گوش کن ولت نمیکنم امشب یه خورده دیگه از خروجی اصفهان از سمت نجف آباد وقتی میره از نجف آباد بیرون دست چپ رضاشهر دامنه است میرسیم به کجا؟ سیبزمینی اصفهان یه عالم بزرگوار پیرمرد داره به نام آشیخ محمدعلی برهانی فریدنی زنده است این آقای بزرگوار فرمودند: از اصفهان رفتم تهران وارد مجلس یه آقایی شدم مغرب شد این آقا گفت بریم نماز جماعت تو این مسجد بخونیم بیام گفتیم بریم رفتیم نمازشُ خواندیم یه سید پیرمرد 80 سالهای رفت منبر گفتم این کیه؟ گفت این آسیدعبدالله تقوی آسیدعبدالله تقوی پیرمرد منبری تهران البته حالا فوت شده سال 40، 47 سال پیش پنج دقیقه گوش بدید من یه مطلب بگم بیام پایین و بریم گفتیم بگو گفت بنده دیشب ساعت 9 بنده دیروز ساعت 4 بعداظهر تو خیابون مثلاً عمار کوچة مثلاً 39 رفتم تو خونة پیرزن روضة زنونه خوندم از خونه اومدم بیام بیرون یه پیرزن دم در گفت آسیدعبدالله گفتم بله من یه حاجت داشتم نذر کردم سفره رقیه بندازم تو فردا میای برا من روضه رقیه بخونی؟ گفتم کی؟ گفت ساعت 4 بعداظهر این خونه منه گفتم آره میام چقد میدادن سه ریال چهار ریال ده ریال اومدم خونه ساعت 9 تلفن زنگ زد گوشیرو برداشتم دیدم که حاج آقا مصطفی جعفری سلام علیکم؛ حال شما خوبه بله آقا تقوی گفتم بله گفتم فلان تاجار ثروتمند بازار امروز مُرد خدا بیامرزدش گفت فردا گفت که من تو را معرفی کردهام که منبر ختمش بری گفتم ساعت چند گفت ساعت 4 بعداظهر گفتم من قول دادم به یه پیرزن برم روضة رقیهرو بخونم گفت چقدر بهت میده؟ گفتم پنج ریال، گفت من از اینآ پنجاه تومن میگیرم صدتا پنجاه تومن ول کن بابا پیرزنرو گفتم راس میگیآ باشه، خب خوابیدم تا خوابیدم دیدم سر کوچهای که خونه پیرزنه هست دارم میرم یه آقایی وایستاده به جان مادرم زهرا راس میگم به آیههای قرآن که یکیش سر رقیه است راس میگم به این آیههای قرآن که یکیش وجود اقدس امامحسین(ع) راس میگم دیدم یه آقایی یه دختربچه سه چهار ساله رو کولشه گفتم آقا سلام علیکم؛ علیکم السلام حال شما خوبه اینجا خیلی خوشم اومد ازش گفتم آقا شما اینجاست؟ فرمود: نه هر کجا نام باشد خونة ما همونجاست ما همینجائیم گفتم آقاجون این بچه نوة شماست فرمود: نه این دخترم رقیه است گفتم آقا بعد آقا برگشت به من فرمود: آسیدعبدالله گوش کن اگر دیدی سُر خوردی خوردی زمین دستت را نگرفتم بدون قابل نبودهای خیری توت نیست اگر خیر درت باشد و قابل باشی نمیگذارم سُر بخوری دستت را میگیرم چراغ هدایت هست حسین، فرمود: آسیدعبدالله ما را با مال دنیا عوض نکنی، چرا به این پیرزن قول دادی و کنسل کردی؟ از خواب پریدم و دویدم پشت تلفن گفتم الو با گریه من نمیام گفت چرا؟ گفتم من یه همینجوری شده اللهاکبر فردا رفتم تو خونة پیرزن دیدم یک بوی عطری میاد یک روضة رقیهای شد، آشیخ محمدعلی برهانی فریدنی دروغ اینآ همه کامل بهائی دروغی، المنن شافعی مصری دروغه، تاریخ دروغه، اینآ همه دروغه، پناه بر خدا حیا خوب چیزیه بابا، و اما اونیکه من میخوام روش روضه بخونم، تو مسجد آیتالله دیباجی ملاجعفر بازار من سه سال ماه رمضان منبر میرفتم بعد سال چهارم که اومدم خب بعد از منبری که میاومدم پایین ماه رمضان ظهر منزل آیتالله دیباجی اون ماشینی که آقارو میبرد منو میرسوند در خونه، یک روز من یه روضه رقیه تو این مسجد خوندم یه مجلسی شد، وقتی سوار ماشین شدیم آیتالله دیباجی فرمودند که آقای احمدی گوش کن من یه چیزی که خودم شنیدهام برات بگم گفتم بگو،
شفای حضرت رقیه منبری امام حسین علیه السلام
فرمود: همین منبری که شما امروز روش نشسته بودی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین آشیخ آقا میرزاعلی محدث زاده پسر مرحوم آشیخعباس قمی رو همین منبر تو همین مسجد ماه رمضان منبر میرفت یه روز گفت مردم من میخواهم روضة رقیه بخونم ولی قبل از اینکه بخونم میخواهم اول بگوئیم این کیست بعد بخونم گفتیم بگو گفت من بر اثر منبر زیاد و فشار به این حنجره و ناپرهیزی تارهای صوتی حنجرهام پاره شد صدام خفه شد گرفت بند اومد صدام دیگه جوهر نداشت سراغ گرفتیم کی گفتند یک پروفسور متخصص فوق تخصص فوق جراح کذا حلق و حنجره فلان دکتر نوبت گرفتیم بعدش دهان منو باز کرد نگاه کرد گفت او تارهای صوتی ببین آقا تارهای صوتی از مو باریکتر وقتی بهش فشار میاد مثل ماها که با کارمون با این سینه و حنجره است اینها ورم میکنه، ورم که کرد این فاصلهها کم میشه بهم میچسبه دیگه صدا رد نمیشه صدا آدم میگیره، اونوقت تا ورم داره قابل علاجه آب نمک قرقره کنی، دیفن هیدرامین قرقره کنی، آب ولرم قرقره کنی، حرف نزنی دو سه روز استراحتش بدی وا میشه، اما اگر بهش فشار اوردی، رگها پاره میشه رگها اگر پاره شد آدم واسه همیشه لال میشه، خفه میشه، بند میاد، دکتر نگاه کرد گفت آقاجون رگای صوتیت بعضیهاش پاره شده و این شش ماه الی یکسال معالجه دارد تا خوب بشود به شرط اینکه فشار بهش نیاری حرف نزنی، نماز واجب را در حد واجب، هر چی میخوای بگی بنویس حرف نزنیآ، تا این دارو که بهت میدم اثر کنه، گفتم خیلی خب اومدیم خونه بخاطر اینکه سلام و حال و احوال نمیشد از خونه بیرون نرفتیم، روز از دستمون در رفت یه نماز تو خونه یه مطالعه تو خونه یه شب نشسته بودم تو خونه دیدم صدا میاد گفتم چه خبره؟ گفتم مگه تو نیستی اینجا گفتم یعنی چی؟ چه خبره صدا چی میاد؟ گفتم امشب شب اول محرم، مسجد روضه است ما جا خوردیم، یکه خوردیم، رفتم شام در بست و گفتم یا حسین درست میشه اینجوری این سینة من کجا اینجوری شده جز در خونة شما اونوقت مولای مثل شما و یه نوکری مثل ما باید اینجور که شدیم رهاش کنیم یه چوپان یه سگ توله را از کوچکی بزرگش میکنه مادامی که این سگ از گلهاش پاسداری میکنه نگهش میداره وقتی نشد میزنه برو گمشو همین بنا کردم با آقا زمزمه درد و دل گریه گریه خوابم برد تا خوابیدم خواب دیدم اومدم دم در مسجد دیدم مسجد از اون بیخ تا بالا پر جمعیت گفتم چه خبره؟ گفتم شب اول محرم روضه است گفتم هیچوقت شب اول اینقد جمعیت نمیاد گفت آخه امشب شب اول امامحسین اینجا اومده، میانآ، خدا تو برا من قیامت شهادت بده من ایمان دارم میان، هر شبم که میاومد که اگه بگم صبح میشه، گفت از کجا میدونی اومده امشب اینجوره، گفتم بهبه اومدم تو دیدم رفتم رفتم نشستم زمین خم شدم زانوی آقارو بوسیدم آقا فرمود: پاشو ببینم آقا میرزا علی چته بابا جونم، چته بابا جونم گفتم آقا حنجرهام صدام شب اول محرم من منبر نرم؟ حنجرم صدام آقا فرمودند که پاشو برو به حاج آقا مصطفی قمی شوهرخواهر آقا میرزا علی بود داماد حاج شیخعباس قمی بود سید پیرمردی بود سال 46 که اومده بودم قم دیده بودمش فرمود: پاشو برو به حاج آقا مصطفی بگو یک روضة دخترم رقیه برات بخونه تا خوبشی پا شدم اومدم گفتم حاج آقا مصطفی گفت: بله گفتم آقا یه روضه رقیه برام بخون گفت جلو امامحسین(ع) جلو امامحسین روضة رقیه، من نمیکنم این کار آخه من نمیتونم نمیتونم پاشم جلو امامحسین بگم یه دختر سه ساله میگفت تشنمه میزده خب نمیشه گفت، میگه عمه بابام کو بزنن، بابا توروخدا بچه سه ساله بگه عمه بابام کو سیلیش میزنن کدوم مکتب کدوم دین کدوم ملت از یهود بدتر گفت من نمیکنم پا شدم اومدم محضر امامحسین(ع) گفتم آقا هر چی به حاجآقا مصطفی میگم بخون میگه من نمیخونم به من نگاه کن دیدم آقا سر زانو بلند شد فرمود: حاج آقا مصطفی بخون براش، حاج آقا مصطفی بخون براش حاج آقا مصطفی هم بلند شد گفت آقا حالا که شما میگی بخون گوش کن بخونم:
روضه
دست عدو بزرگتر است از صورت من است یک ضربه زد که لالة گوش مرا درید
بخش تهیه محتوای سایت تخصصی منبرها
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب