15
شهریور

نسوختن دست يك نفر از اهل جهنم به جهت اشك چشم باكيان سيدالشهداء عليه السلام

نسوختن دست يك نفر از اهل جهنم به جهت اشك چشم باكيان سيدالشهداء عليه السلام

در كتاب مفتاح الجنة روايت است كه در روز قيامت جبرئيل امين از درگاه رب العالمين استدعا مى نمايد، كه يا رب مى خواهم مرا اذن شفاعت مرحمت فرمايى ، كه يك نفر از امت خاتم الانبياء عليه السلام را شفاعت كنم .
حق تعالى مى فرمايد: اى جبرئيل در فلان مكان جهنم ، يك نفر گناهكار باقى مانده است او را به تو بخشيدم ، چون جبرئيل بيايد او را دريابد كه مثل زغال سوخته و سياه شده ، اما يك دست او نسوخته .
عرض مى كند الهى سبب چيست ؟
كه همه اعضاى اين عاصى سوخته وسياه شده مگر يك دستش كه اصلا نسوخته است ؟
خطاب مستطاب مى رسد كه يا جبرئيل آن شخص روزى به ماتم خانه پيغمبرم محمد المصطفى ، صلى الله عليه و آله حسين مظلوم مى گذشت ، و اشك يكى از عزاداران امام حسين عليه السلام بردست او چكيده به سبب احترام آن اشك حسينى او را با آتش نسوزانيديم

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

احوالات دفن زن زانيه و تاءثيرات تربت سيدالشهداء

احوالات دفن زن زانيه و تاءثيرات تربت سيدالشهداء

علامه حلى (اعلى الله مقامه ) در كتاب منتهى المطالب روايت كرده ، كه زنى زانيه بود، و خيانت آن زن در مرتبه اى بود كه اولاد خود را كه از زنا متولد مى نمود، با آتش مى سوزانيد!! تا كسى از اقرباى او به عملش مطلع نگردد، و هيچ كس از اقوام او به عمل قبيح او مطلع نبود، غير از مادرش و روزى خود را با اين عمل شنيع مى گذارنيدند، تا وقتى كه مرگ او را دريافت وقتى كه آن زن را دفن نمودند، زمين جسد او را قبول نكرد، و او را از خاك بيرون مى انداخت .
پس قبر ديگرى درست كرده ، و دفن نمودند، باز زمين او را قبول نكرد، و جسدش را بيرون انداخت ، دفعه سوم در جاى ديگر قبر كندند، همين كه دفن نمودند، قبر او را بيرون انداخت ، پس اقوام و اهل او متحير ماندند، و به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمدند احوالات او را عرض كردند، حضرت صادق عليه السلام متوجه مادر آن زن گشته فرمود:
كه عمل آن زن چه بوده مادرش عرض كرد: عمل دخترش بسيار بد بوده است ، حضرت فرمود: سب قبول نكردن زمين ، جسد اين زن را، اين است كه آن زن فرزندان خود را كه مخلوق خالق حكيم بودند، به عذاب خداوند قهار كه آتش است معذب نموده است ، چاره او اين است كه قدرى از تربت طاهره سيدالشهداء عليه السلام را با او دفن كنيد، چون اقوام آن زن چنان كردند، زمين او را قبول كرد.
اين روايت در اكثر استدلاليه فقه در باب دفن اموات نقل شده است

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

احوال كنيز سيدالشهداء عليه السلام در غارت خيمه ها

احوال كنيز سيدالشهداء عليه السلام در غارت خيمه ها

در مجالس المتقين فاضل برغانى (اعلى الله مقامه ) روايت كرده است :
كه جناب سيدالشهداء كنيزى داشت ، و در هنگام غارت خيمه ها مشغول گريه و زارى براى آقاين خود بود، قيس بن ظفر ملعون داخل خيمه اش شد، هر چه كه در خيمه بود، برداشت بعد نظرش به آن كنيز افتاد، خواست كه لباس و گوشواره و خلخال آن بيچاره را بگيرد.
گريان و لرزان گفت :
اى لعين همين درد كشته شدن آقايان من به من بس است ديگر بيشتر از اين مرا عذاب مده ، و از خدا و رسول حيا كن ، اما آن حرام زاده بى حيايى نموده و با كنيز در آويخت تا گوشواره و مقنعه اش را بردارد آن ضعيفه با دو دست از مقنعه و گوشوارشه محكم گرفت و رها نكرد، آن معلون هر چه كشيد، رها نكرد.
پس آن شقى با تازيانه آن قدر به دست وبازوهاى آن مظلومه زد كه بازوهايش ‍ شكست بعد از آن همه اش را غارت كرد.
الا لعنة الله على القوم الظالمين

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

تكلم ذوالجناح با امام حسين عليه السلام درچند جا

تكلم ذوالجناح با امام حسين عليه السلام درچند جا

اول : تكلم ذوالجناح در وقت سوارى آن در خيمه گاه كه عرض كرد: (( اسئلك ان اكون مركوبك الى يوم القيامه ))
دوم : وقتى كه آن حضرت به شريعه فرات داخل شده عطش ذوالجناح را ملاحظه فرمود، خطاب به آن حيوان تشنه كام فرمود: (( انت عطشان و انا عطشان و الله لاذقت الماء حتى تشرب )) آن حيوان سرش را بالا گرفته گفت : يا سيدى انت اشد عطشا منى لوجوه ، اول كثرت جراحات دوم طول محاربه ، سوم شدت حرارت آفتاب ، چهارم بسيارى حركت ، پنجم سوختگى قلب از شهادت على اكبر و قاسم و عباس ، ششم جارى شدن خون بسيار از جراحات هفتم سوزش غصه اهل بيت جگر سوخته ، هشتم سوزش ديدن بدنهاى پاره پاره شهدا، در روى زمين و خاك گرم كربلا.
اما تكلم سوم : ذوالجناح در وقت خبر آوردن شهادت به خيمه گاه كه مى گفت : الظليمة الظليمة .
چهارم : وقتى كه جناب سكينه سوال كرد كه : اى حيوان (( هل سقى ابى ام قتل عطشانا قال ذوالجناح بل قتل عطشانا))

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

هفت مرغى كه در مصيبت و بر مظلوميت سيد الشهداء عليه السلام گريستند

هفت مرغى كه در مصيبت و بر مظلوميت سيد الشهداء عليه السلام گريستند

در كتاب تحفه رضويه مسطور است ، كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام هفت مرغ در مصيبت آن مظلوم گريستند، كه تا گواه و برهان بر مظلوميت و شدت مصيبت آن حضرت باشند و اشاره شود، به اين كه بايد جميع اشياء در مصيبت آن حضرت گريان و نالان باشند.
اول : غراب (كلاغ ) كه خبر شهادت آن حضرت را در مدينه به دختر عليله اش فاطمه صغرى درآورد، چنانچه تفصيل احوالات اين غراب در كتب مقاتل وهمين كشكول النور مبسوطا مذكور است .
دوم : مرغ جون كه قسمتى از قطا است و شكم و پاهاى آن سياه مى باشد، چنانچه آن حضرت در وداع خود به سكينه فرمود: (( لو ترك القطا لنام )).
سوم : حمامه راعبيه به روايت كامل الزياره داود بن فرقدم مى گويد: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم ، حمامه راعبى را ديدم كه صيحه بسيار مى كشد، بعد از زمان طويلى هر دو ديده اش را به طرف آن حضرت گردانيده ، نگاه حسرتى به آن حضرت مى كند، پس آن بزرگوار فرمود: مى دانى كه اين حمامه چه مى گويد:
عرض كرد : نميدانم فرمود: مى گويد: (( لعن الله قاتل الحسين عليه السلام )) يعنى خدا بر كشنده گاه حسين عليه السلام لعنت كند اى داود از اين حمامه ها در خانه هاى خود نگاه داريد.
چهارم : بوم است كه به روايت كامل الزيارة هميشه در بيت المعموره ها منزل داشت ، و با مردم اكل و شرب مى نمود، و بعد از شهادت جناب مظلوم كربلا در خرابه ها و كوهها و صحراها منزل مى كرد.
پنجم : گنجشكها هستند راوى مى گويد: هر بار نان خرد مى كردم ، گنجشكها مى خوردند، همين كه روز عاشورا شد، ديدم آن گنجشكها از ان نان اصلا نخوردند، دانستم كه به جهت مصيبت جناب حضرت سيدالشهداء عليه السلام ماتم زده شده اند.
ششم : مرغيست كه در حوالى مدينه ، در نخلستان يهودى از خون سيدالشهدا كه در پرهاى او بود قطره اى چكيده چشم كور دختر يهودى بينا شد، و علتهاى بدنش تماما مرتفع شده سبب مسلمان شدن پدرش و اتباع او گرديد.
هفتم : آن مرغيست كه در جزاير هندوستان مسمى به جزيره سيستان مى باشد، راوى اين حكايت مى گويد: در آن جزيره درخت بسيار بزرگى ديدم كه از براى آن درخت شاخه هاى بسيار بود، هر وقت كه باد به آن درخت مى وزد، واضح و گشاده مى شنيدم ، كه اين كلمات از شاخه هايش ‍ ظاهر مى شد.
(( آه مظلومم حسين ، آه محرومم حسين ، آه شهيدم حسين ، آه وحيدم حسين ، آه چه شد اكبرت ، آه چه شد اصغرت ، آه چه شد قاسمت ، آه چه عباست ، آه غريبم حسين ، آه شهيدم ، حسين )).
راوى مى گويد: چون اين كلمات را شنيدم آن قدر گريستم كه غش كردم ، چون به هوش آمدم ، ديدم يك مرغ بزرگى بالاى آن درخت بال وپر مى زند، و صراحتا اين كلمات را تكرار مى كند و بعد از شنيدن اين كلمات ديدم خون از شاخه هاى درخت جارى شد

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin