15
شهریور

در احوالات حضرت فاطمه عليهاالسلام كه گردنبند خود را به سائل داد

در احوالات حضرت فاطمه عليهاالسلام كه گردنبند خود را به سائل داد

در كتاب كنزالغرائب زماتمكده از كتاب بشارت المصطفى ، از سلمان فارسى (ره ) مرويست كه ، روزى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در مسجد تشريف داشت مرد پيرى از مهاجر كه از شدت گرسنگى مى لرزيد، نمايان گرديده ، و عرض كرد: يا رسول الله گرسنه ام مرا سيراب نما و برهنه ام مرا بپوشان ، آن حضرت فرمود: اى پير تو را به خير و بركت دلالت مى كنم برو به خانه كسى كه خدا و رسول او را دوست مى دارند، و او هم خدا را بنده و رسول را فرزند پسنديده است .
رو به بيت الشرف فاطمه بايد كردن التجا بايدت اى پير به آنجا بردن
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله بلال را قائد آن پير نمود چون به در خانه فاطمه عليها السلام رسيد، گفت : السلام عليك يا اهل بيت النبوة ، آن مخدره فرمود: سلام بر تو باد كيستى ؟ عرض كرد: پير حزين و پريشانم مرا مواسة كن ، از قضاء سه روز بود كه حضرت فاطمه عليهاالسلام و حسنين عليهما السلام و جناب اميرالمؤ منين عليه السلام غذا نخورده بودند و چيزى موجود نبود پوست گوسفندى كه حسنين عليهما السلام در روى آن مى خوابيدند، به آن پير مرد داد.
و پير مرد عرض كرد اين پوست به حال من وصلت نميدهد، آن خاتون معظمه از خجالت عرقناك شد، گردنبندى كه دختر جناب حمزه به رسم هديه داده بود، به آن پير مرد عطا كرد و فرمود: كه اين را بفروش و صرف مايحتاج خود كن ! آن پيرمرد به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده و عرض كرد: دخترت اين عطا را فرموده و فرمود بفروش شايد خداى تعالى بهتر از اين را به من عطا فرمايد.
راوى مى گويد: عمار ياسر حاضر بود، عرض كرد: يا رسول الله در خريدن گردنبند ماءذونم ، فرمود: بلى !اگر جن و انس در خريدن اين گردنبند شراكت نمايند خداوند عالم آنها را عذاب نمى كند عمار به آن پير گفت : چند مى فروشى ؟ گفت : به آن قدر نان و گوشت كه سير شوم و يك برد يمانى كه خود را بپوشانم و يك دينار طلا كه خود را به اهل و عيالم برسانم .
عمار در آن وقت حصه خود را از غنايم خيبر فروخته بود گفت : اى اعرابى اين گردنبند را از تو خريدم به بيست مثقال و دويست درهم نقره و يك برد يمانى و شترى كه تو را به خانه ات برساند و آن مقدار طعامى كه سير شوى ، پير مرد گفت : مرحبا به سخاى تو.
پس آنچه كه عمار گفته بود، بالتمام تسليم آن پير مرد كرد و آن پير به خدمت آن حضرت رسيده امتنان و استغفار نمود، آن حضرت فرمود: اى پير مرد در حق فاطمه عليهاالسلام دعا كن پيرمرد دست به دعا برداشت عرض كرد (( خدايا به فاطمه عليها السلام عطا كن ، مالاعين راءت ولا اذن سمعت )) حضرت گفت آمين و گفت عطا فرموده كه من پدر او وعلى عليه السلام شوهر اوست و حسنين عليهم السلام فرزندان اوست كه مانند ندارند.
پس عمار گردن بند را به غلامى كه سهم نام داشت داد و گفت اين گردن بند را نزد فاطمه عليها السلام ببر و، تو را نيز به فاطمه عليها السلام بخشيدم .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله غلام و گردن بند را به خدمت دختر خود فرستاد حضرت فاطمه عليهاالسلام گردن بند را گرفته و غلام را در راه راضى خدا آزاد كرد، غلام خنديد، آن صديقه فرمود: چرا خنديدى ؟ عرض ‍ كرد از تعجب به بسيارى خير و بركت اين گردن بند كه گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشانيد و پياده را سوار كرد و فقيرى را غنى كرد و عبدى را آزاد ساخته باز به صاحبش رسيد

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى

 


free b2evolution skin
15
شهریور

آزاد كردن جاريه براى رضاى فاطمه عليها السلام

آزاد كردن جاريه براى رضاى فاطمه عليها السلام

از كتاب بشارة المصطفى از طبرى به اسنادش از مجاهد از ابن عباس نقل است كه ابن عباس مى گويد: وقتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرد، جناب جعفر از حبشه به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و جاريه اى آورد، و آن جاريه را به حضرت على عليه السلام هديه كرد، پس وقتى كه فاطمه زهرا عليها السلام به نزد اميرالمؤ منين على عليه السلام آمد ديد كه حضرت در كنار همان جاريه است .
حضرت فاطمه عليها السلام مانند زنان ديگر به غيرت آمد پس رفت تا نزد پدر بزرگوارش شكايت كند، در آن حال جبرئيل به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد عرض كرد: يا رسول الله خداوند به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد: حضرت فاطمه عليها السلام مى آيد تا از على عليه السلام در نزد تو شكايت كند، شكايت فاطمه را قبول كن .
وقتى كه فاطمه عليها السلام به نزد پدر بزرگوارش رسيد حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: به سوى شوهر خود بازگرد و بگو يا على پدرم مرا براى راضى تو رد كرد، پس فاطمه عليها السلام رجوع كرده احوالات را به على عليه السلام عرض كرد، حضرت على عليه السلام فرمود: تو از من نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله شكايت كردى ، واى بر حياى من و منفعل شدن من از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شاهد باش ، يا فاطمه به درستى كه اين جاريه را در راه خدا و براى رضاى تو آزاد كردم .
و در خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام پانصد درهم بود پس فرمود: اين پانصد درهم صدقه اى براى فقراء مهاجرين و انصار و رضامندى تو، اى دختر رسول خدا است .
جبرئيل نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله خداوند عالم به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد كه : به على مژده بده ! كه من بهشت را به او هبه كردم به سبب آزاد كردن آن جاريه و براى رضايت فاطمه عليها السلام پس زمانى كه روز قيامت باشد در باب جنة مى ايستد، و داخل به بهشت مى كند هر كسى را خواهد به رحمت خود، و منع ميكند از آن هر كس را كه خواهد از غضب من .
و به تحقيق من دوزخ را به على بن ابيطالب هبه كردم ، پس وقتى كه قيامت مى شود، على عليه السلام در باب جهنم مى ايستد و به جهنم داخل مى كند، به جهنم به غضب من و منع مى كند از جهنم هركس را كه خواهد به رحمت من .
رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد آنها آمد، و فرمود: ياعلى مباركباد بر تو، مباركباد، يا على ! چه كسى مثل تو مى شود؟ حال آن كه تو قسمت كننده بهشت و دوزخ مى باشى

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

ظلم منصور لعين در حق آل رسول الله صلى الله عليه و آله

ظلم منصور لعين در حق آل رسول الله صلى الله عليه و آله

از عبدالله بن سلام از احمد بن حنبل منقول است كه شبى در خانه كعبه بودم ، شخصى از پرده كعبه گرفته و استغاثه مى كرد، و با تضرع مى گريست من نزديك او رفتم و گفتم : اى برادر سبب اين نوع استغاثه و گريه چيست ؟ گفت : من نقل عجيبى دارم اگر با من شرط كنى كه به كسى تا من زنده ام نگويى به تو بيان ميكنم .
راوى مى گويد: كه من گفتم الله شاهد باشد كه ماداميكه تو حيات دارى اين نقل تو را به كسى خبر نمى دهم ، پس گفت بدان كه من از كسانى بودم كه نزد منصور عباسى خدمت مى كردم ، شبى مرا طلب نمود و شصت نفر از سادات علوى را به من داد و حكم كرد كه تا طلوع صبح صادق همه اينها را در ميان ديوار گذاشته با گچ و آجر محكم كنى ، و كسى را از اين كار با خبر نكنى پس من پنجاه و نه نفر ايشان را در ميان ديوار گذاشته با گچ و آجر كار كرده پنهان نمودم .
يك نفر باقى ماند ديدم جوان خوش طلعت و نورانى است و گيسوى درازى داشت خواستم او را نيز در ميان ديوار گذاشته پنهان كنم ، ديدم به روى من نگاهى كرده به نوعى گريه و زارى كرد كه بر من تاءثير گذاشته و خوفى از او در دلم افتاد، گفتم : اى جوان چرا گريه مى كنى ؟ آيا از مرگ مى ترسى ؟ گفت : قسم به خدا گريه من براى تلف شدن جان نيست ! بلكه گريه من به جهت مادر پيرم است كه يك ماه است مرا در خانه نگه مى داشت و نمى گذاشت كه به كوچه و بازار بروم ، هر وقت كه مى خوابيدم او هم مى خوابيد و هر قدر كه من بيدار بودم از خوف بيرون شدن من بيدار و در پاسبانى من مى كوشيد و در وقت خوابيدن دست خود را زير سر من مى گذاشت .
ديروز خواب به من غلبه كرد، خوابيدم بعد از زمانى بيدار شدم ديدم مادرم در خواب است ، آهسته چنان برخاستم كه مادرم بيدار نشد، پس از خانه بيرون شدم و به ملازمان منصور دچار شدم مرا گرفتند، پس گريه من ، به جهت محافظت نمودن مادرم است كه آن بيچاره از حال من خبر ندارد، و نمى داند كه به سر من چه آمده و از حال من خبر ندارد، و نمى داند كه در اين خصوص در آخرت به من عقاب نكند، و به مادرم در فراق من صبر عطا فرمايد، گفتم : مادرت غير از تو پسرى دارد؟ گفت : نه . تنها پسرش من هستم و برادرى ندارم ، پس من خطاب را به نفس خود گفتم : كه به جهت متاع قليل دنيا عذاب ابدى آخرت را خريدى ، گفتم : والله در خصوص همين جوان علوى كار خير مى كنم ، پس يك نفر از پسران خود را طلبيده احوالات را به او نقل كردم ، گفتم : آيا طالب نعمت ابدى مى شوى كه تو را به جاى اين جوان علوى به ميان ديوار گذاشته با گچ و آجر جسد تو را در ميان ديوار پنهان كنم ؟
پسرم راضى شد به ميان ديوار گذاشتمش و آن جوان علوى را قسم دادم كه اين امر را به كسى اظهار نكند قبول نمود، پس گيسوان علويه او را بريدم لباس كهنه اى بر او پوشانيدم و قدرى گچ به لباس و بدن او ماليدم مانند شاگرد بنا و به خانه خودم آوردم و تا شب در خانه نگاهش داشتم ، بعد خوابيدم و به خواب رفتم و بسيار متفكر بودم و از خليفه مى ترسيدم كه اگر بداند، مرا با اهل و عيالم تماما مى كشد، و از زن خود نيز در ترس و خوف بودم كه مبادا اين راز را افشا كند.
در اين اثنا به خواب رفتم كه ناگاه ديدم كنيز مرا بيدار كرد كه برخيز در پشت در كسى ، در را مى كوبد، من يقين كردم كه كوبنده در از طرف منصور است و مرا خواسته ، و خواهد كشت ، پس به كنيز گفتم برو بگو كيست كه در را مى زند؟ ديدم به صداى بلند گفت : من فاطمه زهرا دختر رسول الله صلى الله عليه و آله مى باشم ، به مولاى خود بگو كه فرزند ما را بدهد و بياييد پسر خود را از ما بگيرد همين كه اين را شنيدم بى اختيار از جاى خود برخاستم ، گفتم : با من چه كار دارى اى دختر رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: شيخ عمل تو مخفى از رضاى خدا نيست (( ان لله لايضيع اجر المحسنين )).
احسان تو را دانستم پسر تو را آورده ام بگير، و پسر ما را به من رد كن ، پس در را گشودم پسر خودم را ديدم با تن صحيح و سالم بود كانه هيچ زحمتى به او نرسيده بود و آن جوان علوى را تسليم آن خاتون معظمه كردم ، و بسيار شكر نمودم و همان وقت از خانه بيرون شده و توبه و بازگشت به خدا نمودم و بعد از اينكه منصور از اين حال مطلع شد جميع اموال و املاك مرا ضبط و تصرف كرد

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

نشان دادن حضرت امير عليه السلام جبرئيل را در مسجد بصره

نشان دادن حضرت امير عليه السلام جبرئيل را در مسجد بصره

در كتاب مفتاح الجنة روايت شده كه روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در منبر بصره مى فرمود: (( ايهاالناس سلونى قبل ان تفقدون )) يعنى از من سوال كنيد از راههاى آسمانها به درستيكه من به آنها عارفم ، در آنجا مردى از ميان قوم برخاسته عرض كرد: در اين ساعت جبرئيل در كجاست ؟
آن حضرت نظر مبارك به جانب آسمان انداخت ، بعد به جانب مشرق و مغرب نظر كرد، اطراف قبه خضر و اطراف كره عنبر را ملاحظه فرمود جبرئيل را در هيچ يك نديد، متوجه همان مرد سائل شده و فرمود: اى شيخ تو جبرئيل هستى رواى مى گويد: پس بالهاى خود را هم زده پرواز كرد در آنحال حاضرين مسجد به ناله و فرياد درآمدند، گفتند: شهادت مى دهيم كه تو خليفه رسول خدا هستى

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

نوشته شدن نام على عليه السلام برگل درختى در چين

نوشته شدن نام على عليه السلام برگل درختى در چين

در كتاب مفتاح الجنة به سند صحيح از محمد بن سنان منقول است كه گفت :
روزى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم چون نشستم خبر آوردند، كه يابن رسول الله شخصى از اهل چين در جلوى در ايستاده ، فرمود:
اذن دخول دهيد چون داخل شد به آن حضرت سلام كرد آن حضرت از او استعلام كرد كه مگر تو و اهل تو مرا مى شناسيد؟
عرض كرد:
بلى ! يابن رسول الله در شهر ما درختى است كه در مجموع سال هر روز دو مرتبه گل مى دهد كه يكى در اول روز و يكى در آخر روز، بر گلى كه در اول روز شكفته مى شود نوشته شده (( لا اله اله الله )) و در گلى كه در آخر روز شكفته مى شود، نوشته شده است (( على خليفة رسول الله )) ما از اين علامت علم به حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصى و فرزندان او عليهم السلام داريم .
و دوستان شما در آنجا بسيار است و مرا آرزوى زيارت و پا بسوى شما به اينجا آورده است

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin