27
شهریور

حضرت مهدی عج:« ممنونم به یادمان بودی»

حضرت مهدی عج:« ممنونم به یادمان بودی»
یکی ازسادات بزرگوار و طلاب علوم دینی نقل کردند:
شب های ماه رجب و شعبان سال 1416 هجری قمری برنامه ای داشتم که طبق آن هر شب برای فرج امام زمان علیه السلام چند مرتبه سوره ی یاسین می خواندم و این کار را ادامه می دادم. بعضی از شب ها تعداد بیشتری می خواندم. یک شب این کار را بالای سر مطهر حضرت رضا علیه السلام انجام دادم. حال خوشی به من دست داده بود و گویا حضرت رضا علیه السلام را می دیدم که به من لبخند می زند.
به خانه رفتم ، همین که خوابم برد دیدم در اتاق باز شد و حضرت بقیّت الله علیه السلام که بسیار جوان بودند وارد اتاق شدند. من که تازه خوابم برده بود فرصت بلند شدن پیدا نکردم- شاید هم خودشان اینطور می خواستند- در همان حال که دراز کشیده بودم تشریف آوردند و بالای سرم نشستند و در حالی که دست به سرم می کشیدند از من تفقّد کردند و با من مهربانی فرمودند: « ممنونم که به یاد من بودی و برای فرجم دعا کردی.»
منبع: کراماتی از مهدی موعود عج ص 79
مولف: زینب محمودی


free b2evolution skin
27
شهریور

نجات از عذاب از راه باب الحسین علیه السلام

نجات از عذاب از راه باب الحسین علیه السلام
در کتاب گنجینه های قرآن آمده است: یکی از علما در حدود بیست سال قبل برای بنده نقل فرمود که یکی از شیوخ عرب در عراق مُرد.
در خواب دیدند که معذب است و با زنجیرهای آتشین در محضر آقا امیرالمومنین علیه السلام حاضرش کردند. حضرت از او پرسیدند:« در دنیا چه عملی داشتی؟»
عرض کرد: مولای من! می دانم گناهکارم ولی کارهای خوب هم داشته ام ، مثلا مردم را به خیرات وامی داشتم و به مجالس روضه خوانی دعوت می کردم.
حضرت فرمود:« آری ولی مردم را به رودربایستی وادار می کردی.»
عرض کرد: بلی. ولی جلال شما را با این کار ظاهر می کردم.
حضرت فرمود:« هدفت آن بود که ریاستت محفوظ بماند.»
عرض کرد: صحیح است که من یک عمل صالح و خالص نداشتم ولی شما خودتان شاهدید که در دلم خوش داشتم نام شما بلند شود وعزای پسرتان حسین علیه السلام برپا گردد.
حضرت فرمود:« پس حسابت با حسین علیه السلام است یعنی باید از باب الحسین وارد گردی وگرنه از طریق عمل راهی برایت نیست.»
گفت: دیدم در گوشه ای حضرت سیدالشهداء علیه السلام با وقار و متانت تمام ایستاده اند.
این شیخ عرب را نزد آقا آوردند. حضرت فرمود:« خَلّوهُ» او را رها کنید.
منبع: کرامات الحسینیه ص 166
مولف: سید محمد حسین محمودی


free b2evolution skin
27
شهریور

کرامتی از آقا حضرت ابوالفضل علیه السلام

کرامتی از آقا حضرت ابوالفضل علیه السلام
جناب مهدی حسینی که از ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است می نویسد:
سالها قبل که من هفت ساله بودم در شهر کربلا زندگی می کردم. در یک بعد از ظهر، خواب بودم و مادرم مرا صدا زد: مهدی! از خواب بیدار شو. وقتی از خواب بیدار شدم ، دیدم هر دو پایم بی حس است و حرکت نمی کند. به مادرم گفتم : نمی توانم راه بروم.

ادامه »


free b2evolution skin
27
شهریور

در آرزوی ملاقات

در آرزوی ملاقات
زُهری می گوید: سالها آرزوی ملاقات صاحب الامر علیه السلام را داشتم اما موفق نشدم تا اینکه به محضر نایب دوم امام زمان علیه السلام - محمد بن عثمان - رفتم و مشغول خدمت شدم.
روزی از ایشان پرسیدم: آیا می توانم امام علیه السلام را ملاقات کنم؟
او گفت: به این مقصود نخواهی رسید.
من با ناامیدی و اندوه به پای ایشان افتادم. وقتی حال مرا دید ، گفت: صبح اول وقت بیا.
فردا صبح به خدمت ایشان رسیدم. او به استقبال من آمد. در همان حال جوانی را دیدم که چهره ای به زیبایی او ندیده بودم و عطری خوشبوتر از رایحه ی وجودش به مشامم نرسیده بود. لباسی مانند تجّار بر تن کرده و چیزی در آستین نهاده بود. چنان که تجار معمولا اشیای گرانبهای خود را در آستین می گذاشتند.
از امام علیه السلام سوالاتی پرسیدم و ایشان پاسخ فرمود. و بسیاری از سوالاتی را که می خواستم بپرسم نیز جواب فرمود. آنگاه برخاستند که وارد اتاق دیگری شوند که در این مدتی که در نزد محمد بن عثمان بودم ، اصلا اتاق را ندیده بودم.
به طرف حضرت علیه السلام شتافتم تا سوالات دیگری بپرسم ، اما امام داخل اتاق شد و آخرین جمله ای که فرمود این بود:
« ملعون است ، ملعون است کسی که نماز مغرب را آنقدر به تاخیر اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند و ملعون است ، ملعون است کسی که نماز صبح را آنقدر به تاخیر اندازد که ستارگان در آسمان ناپدید شوند.»
منبع: کراماتی از مهدی موعود علیه السلام ص 56
مولف: زینب محمودی


free b2evolution skin
27
شهریور

رشد و نمو اعجاز انگیز امام زمان علیه السلام در کودکی

رشد و نمو اعجاز انگیز امام زمان علیه السلام در کودکی
حکیمه خاتون می گوید: بعد از گذشت چهل روز از تولد حضرت صاحب الامر علیه السلام ، ملائکه آن حضرت را بازگرداندند.
پس امام حسن عسکری علیه السلام مرا طلبید.چون به خدمتش رسیدم ، ناگاه آن کودک را دیدم که در پیش روی او راه می رفت.
پس گفتم: ای سیّد من! این پسر دو ساله است.
حضرت تبسمی کرد و فرمود:« بدرستی که فرزندان انبیا و اوصیاء علیهم السلام هرگاه امام باشند ، رشدشان غیر از رشد دیگران است و در هر ماه به اندازه ی رشد یک سال دیگران رشد می کنند و در شکم مادرش سخن می گوید و قرآن می خواند و پروردگار خود را در زمان شیرخوارگی عبادت می کند و ملائکه ، او را اطاعت می کنند و در بامداد و پسین بر او نازل می شوند.»
پس پیوسته در هر چهل روز آن کودک را برمی گرداندند تا آنکه ، چند روز قبل از وفات امام حسن عسکری علیه السلام ، حضرت صاحب الامر علیه السلام مردی شده بود. من او را نشناختم و به امام حسن عسکری علیه السلام عرض کردم: این چه کسی است که دستور می فرمایی که روبروی او بنشینم؟
حضرت فرمود:« این پسر نرجس است. این جانشین من است و به زودی من از میان شما می روم ، پس سخن او را بشنو و امر او را اطاعت کن.»
پس بعد از چند روز امام حسن عسکری علیه السلام از دنیا رفت.
منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام زمان علیه السلام ص 32
تهیه و تنظیم: واحد تحقیقاتی گل نرگس


free b2evolution skin