23
شهریور

روز مباهله

 لغت مباهله : در اصل از ماده بهل بروزن أهل به معناي رها كردن و قيد و بند را از چيزي برداشتن را گويند. ابتهال در دعاء بمعناي تضرع و واگذاري كار به خداست.
و گاهي بمعناي «هلاكت و لعن و دوري از خدا» گرفته‌اند نيز بخاطر اين است كه رها و واگذار كردن بنده را به حال خود، اين نتايج را به دنبال مي‌آورد اين بود معناي مباهله از نظر ريشه لغت.
و از نظر مفهوم متداول كه درآيه مباهله گرفته شده، به معني نفرين كردن دو نفر به يكديگر است به اين ترتيب افرادي كه باهم گفتگو در باره يك مسئله مهم مذهبي كه دارند در يك جا جمع شده، به درگاه خداوند تضرع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند .

 

 

 

 

ارزش روائي واقعه»
 روايت مباهله از روايات مورد قبول فريقين (سني و شيعه) است تقريباً مورد اتفاق هر دو طرف مي‌باشد.
فخر رازي در تفسير خود پس از نقل دو روايت مباهله و كساء به صورتيكه زمخشري در در كشّاف نوشته است مي‌گويد:
بدانكه اين روايت ميان اهل تفسير وحديث مانند حديثهاي اتفاق يافته بر صحت آن است.
نيشابوري نيز بعداز نقل روايت مباهله وكساء بعد از آيه ويطهركم تطهيراً مي‌گويد:
اين روايت (از نظر سند) مانند رواياتي است كه بر صحت آن اتفاق داشته باشند.
قاضي نوراللّه شوشتري قدس سره در جلد سوم كتاب (احقاق الحق) طبع جديد ص 46 مي‌گويد مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه أبنائنا در آيه مباهله اشاره به حس وحسين و نسائنا اشاره به فاطمه و أنفسنا اشاره به علي عليه السلام است.
سپس در پاورقي كتاب مزبور نام در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت را آورده است كه آنها تصريح كرده‌اند آيه مباهله در باره اهل بيت نازل شد.

 

 

 

مشروح جریان مباهله
بعداز آنكه رسول خدا و سيّد كاينات مكّه معظّمة را فتح نمود و همه عربها مطيع ومنقاد آنحضرت شده و در زير پرچم لا إله الّااللّه قرار گرفتند؛ نامه‌هاي فراوان به رؤساء و بزرگان عالم مخصوصاً كسري ايران و قيصر روم روانه كرد و همه آنهارا به اسلام دعوت كرده و ادامه دادند در صورت عدم تسليم باذلّت و خواري جزية دهند و يا اين كه آماده جنگ شوند.
چون اين خبر به نصاراي نجران و كساني كه دراطراف آنها بودند از بني المدان و فرزندان حارث بن كعب و كساني كه با ايشان بودند با اختلاف مذاهبشان از اروسية، سالوسية، اصحاب دين الملك، مارونية، عبّاد و نسطورية، رسيد همگي با آن كثرت جمعيّت؛ به وحشت افتاده رعب و ترس بر آنهامستولي شد بطوري كه خواب راحت و آرامش زندگي را از دست دادند، در اين بيم وهراس بودند كه ناگهان فرستادگان رسول خدا بنام 1- عتبة بن غزوان 2- عبداللّه بن أبي اميّة 3- هدير بن عبداللّه تيمي 4- صهيب بن سنان نمري، بانامه آنحضرت به نجران وارد شدند.
درآن نامه مانند ديگر نامه‌ها آنها را به اسلام دعوت كرده بود اگر مسلمان شوند برادران ديني ما هستند و اگر تكبّر كرده سر پيچي نمايند، بايد باذلّت و خواري آماده پرداخت جزيه شوند در غير اين صورت جنگ را پذيرا باشند در نامه اين آية نوشته شده بود: قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا وبينكم أن لانعبد الّااللّه و لا نشرك به شيئاً ولا نتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون اللّه فان تولّوا فقولوا شهدو بأنّا مسلمون.
بگو اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداي يگانه را نه پرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم؛ و بعضي از ما، بعض ديگر را- غير از خداي يگانه- به خدايي نپذيرد؛ هر گاه (از اين دعوت) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
همه مي دانند پيامبر تا كسي را به اسلام دعوت نمي كرد و حجّت را بر او تمام نمي نمود، با او نمي جنگيد.
نامه به آنها تحويل گرديد با خواندن نامه نفرت شديد توأم با رعب و وحشت وجود آنان را فرا گرفت بلا فاصله در كليساي بزرگ گرد آمده، فرشهاي گرانبها انداخته و ديوارها را با حرير و ديبا زينت دادند؛ صليب بزرگ راكه از طلاي ناب ساخته شده بود و با جواهرات پر قيمت تزئين داده بودند، كه پادشاه روم به آنها هديه كرده بود، بپا داشتند.
اولاد حارث بن كعب كه از زمانهاي قديم به جنگاوري وشجاعت در ميان عرب شهرت تام داشتند، براي مشاوره و رايزني حاضر شدند تانظرهاي خود را بيان دارند؛ اين خبر كه بگوش قبايل مذحج، عكّ، حمير و أنمار و اشخاص نزديك، نسبي و سببي ايشان از قوم سبا رسيد؛ به خاطر تعصّبي كه داشتند، با دماغهاي باد كرده و متكبّرانه، در آن كليسا حضور بهمرساندن، حتّي بعضي از آنها كه قبلًا اسلام را پذيرفته بودند همگي از اسلام بر گشته، به صف أقوام خود پيوستند رأي عمومي آنها بر اين قرار گرفت كه به مدينة هجوم برده و جنگ نمايند.
يك نفر از قبيله بني بكر بن وائل بنام أبوحارثة (أبو حامد) حصين بن علقمة دانشمند بزرگ و استاد همه آنها و يكصد وبيست سال عمر كرده و از غايت پيري ابروهايش برروي ديده هايش ريخته بود، باعصابه خود ابروهايش را بالا زده برعصاي خود تكيه زد كه خطبه بخواند، كسي كه از علوم پيغمبران بهره مند و به پيغمبر اسلام، ايمان آورده بود و ايمان خود را پنهان مي كرد گفت
«أبو حارثة أسقف أعظم» آهسته! اي فرزندان عبدالمدان! عافيت و سعادت دو نعمت پنهان است كه در صلح به دست مي آيد و دوام پيدا مي‌كند نه در جنگ (و خون ريزي) با آرامش تصميم بگيريد مانند مورچگان از پي يكديگر نرويد؛ مبادا باشتاب و تندي اقدامي بكنيد كه عاقبت خوبي نه خواهد داشت؛ قسم به خدا آنچه كه نكرده ايد عاقبت مي توانيد انجام دهيد امّا كاري كه كرده ايد ديگر نمي توانيد برگردانيد نجات در تحقيق و (تفحّص) و تفكر و آرامش است، چه بسيار خود داري از حمله كردن و بسيار سكوت، از سخن گفتن بهتر است؛ (اين نصيحت هارا كرد و ساكت شد)

 


حركت به سوي مدينه»
 راوي گويد: چون سيد و عاقب تهيّه سفر ديدند كه براي ديدن رسول خدا به مدينه حركت نمايند چهارده سوار نيز از بزرگان نصاراي نجران كه در علم و فضل كمي نداشتند و هفتاد نفر  ازبزرگان بني حارث بن كعب و سادات ايشان با آنها همراه شدند.
راوي گويد: قيس بن حصين و يزيدبن عبد المدان كه در شهرهاي حضرموت از علماي ايشان بودند به نجران آمده و همراه آنها روانه مدينه گشتند.
چون خبر فرستادگان رسول خدا كه به نجران رفته بودند به درازا كشيد حضرت، خالدبن وليد را با لشگري روانه نجران كرد كه بداند علّت تأخير اصحاب چيست؟ و به چه كاري مشغولند، در ميان راه به آنها رسيدند و از جريان حركت نجرانيها مطلع شدند كه براي تحقيق به مدينه ميروند.

هنگامي كه راه را طي مي كردند أبو حارثة بن علقمة اسقف (توجه داشته باشيد اين ابو حارثه غير از ابوحارثة بن آثال كه در مباحثات پنج روزه از رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع مي كرد، مي باشد) بر قاطر- (استر) خود سوار بود و برادرش كرز منذر (بشر) بن علقمه كنارش بود، ناگهان استر ابوحارثه ليز خورد، كرز گفت: تعس الأبعد هلاك شود آنكه ما به سوي او مي رويم يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله ابوحارثه گفت: بل أنت تعست تو هلاك و سر نگون شوي! قال: له و لم ياأخ؟! گفت: چرا برادر؟! گفت: به خدا قسم اين همان پيامبري است كه انتظارش را مي كشيديم
كرز گفت: پس چرا به او تبعيت نمي كني؟ گفت: نمي بيني كه اين جماعت (نصارا) چقدر مرا عزيز ميدارند و اموال و ثروت و رياست در اختيار ما گذاشته اند كه همه اينها با ايمان به اين پيامبر از بين رفته و نابود مي شود!.
كرز همان ساعت در دل گرفت كه در موقع مناسب مسلمان شود و قتي به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد ايمان آورد. 
وقتي كه به حوالي مدينه رسيدند سيد و عاقب خواستند زينت و شوكت خود را با همراهان، در نظر مسلمانها به نمايش بگذارند؛ بدينجهت بر سرراه قوم خود آمدند و گفتند: اگر پياده شده چرك و چربيهاي بدنتان را بشوييد و آبي به سر و صورت خود بزنيد بهتراست

 

 


«ورود به مدينه منوّره»
 همه آنها پياده شده، خود را پاكيزه نمودند، جامه‌هاي نفيس يمني پوشيدند، خود را با مشك خوشبو ساختند، براسبها سوار شده و سرنيزه هارا باگوش اسبان راست نمودند، باهيئت و تركيب خوب روانه شدند؛ آنها از همه عربها خوبرو تر و تنومندتر بودند.
چون اهل مدينه آنها را ديدند گفتند: ماگروهي نيكوتر از آنها نه ديده‌ايم باآنحالت آمدند تا به خدمت حضرت كه در مسجد تشريف داشتند، رسيدند .
پس از حضور در خدمت آنحضرت، وقت نمازشان رسيد (طبق مراسم مذهبي خود ناقوس را نواختند و ) رو به سوي مشرق كرده و مشغول نماز شدند اصحاب رسولخدا خواستند مانع شوند حضرت فرمود: آنها را به حال خود گذاريد حضرت و اصحاب، آنها را سه روز به حال خود آزاد گذاشتند، دعوت به اسلام نكردند، آنها نيز از حضرت سؤالي ننمودند، اين مهلت را به آنها دادند تا آنها دقيقاً ادا و اطوار و رفتار و كردار و طريقت حضرت نظركنند و ببينند باعلائم مذكوره در كتابهايشان، تطبيق مي‌كند يانه.

 

 


 «نجرانيها با پيغمبر»
  پس از گذشت سه روز حضرت آنها را به اسلام دعوت نمود، گفتند: ماپيش از تو اسلام آورده وتسليم خداوند شده‌ايم! پيامبر فرمود: شما چگونه برآئين حق هستيد بااينكه اعمالتان حاكي است كه تسليم خداوند نيستيد، چه اينكه براي خدا فرزند قائليد و عيسي را پسر خدا ميدانيد، و صليب را عبادت و پرستش مي‌كنيد و گوشت خوك ميخوريد، با اينكه تمامي اين امور مخالف آئين حق است.
عاقب و سيد گفتند: اگر عيسي پسر خدانيست، پس پدرش كِه بوده است؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا شما قبول داريد كه هر پسري شباهتي به پدر خود دارد؟ گفتند: آري فرمود: آيا اينطور نيست كه خداي ما به هر چيزي، احاطه دارد و قيّوم است و روزي موجودات با او است؟
گفتند: آري همين طور است، فرمود: آيا عيسي اين اوصاف را داشت گفتند: نه.
فرمود: آيا ميدانيد كه هيچ چيزي در آسمان و زمين برخدا مخفي نيست و خداوند به همه آنها دانا است؟ گفتند: آري ميدانيم فرمود: عيسي غير از آنچه كه خدا به او داده، پيش خود چيزي ميدانست؟ گفتند: نه، فرمود: آيا ميدانيد خداي ما همان است كه مسيح را در رحم مادرش همانطور كه مي‌خواست، صورتگري كرد؟ گفتند: همينطور است، فرمود: آياچنين نيست كه عيسي را مادرش مانند ساير كودكان در رحم حمل كرد، و بعد همچون مادرهاي ديگر، او را بدنيا آورد؟ و عيسي پس از ولادت، چون اطفال ديگر غذا ميخورد؟ گفتند: آري، چنين بود، فرمود: پس چگونه عيسي پسر خداست با اينكه هيچگونه شباهتي به پدرش ندارد؟!  گفتند يا ابالقاسم! تمام اوصاف پيغمبري كه كه بعداز حضرت عيسي خواهد آمد و در كتابهاي آلهي ذكر گرديده، همه را در تو يافتيم مگر يك صفت كه بزرگترين صفات است و دلالت آن برحقيّت از همه بيشتر است در تو نمي‌بينيم.
حضرت فرمود: آن چيست؟ گفتند: ما در انجيل ديده‌ايم پيغمبري كه پس از عيسي مي‌آيد به او اعتقاد دارد، تو او را ناسزا ميگوئي و دروغگو ميداني و گمان مي‌كني او بنده است، راوي گويد: منازعه ايشان فقط در باره حضرت عيسي بود
حضرت فرمود: چنين نيست كه مي‌گوييد بلكه من او را تصديق مي‌نمايم و به او اعتقاد دارم و گواهي مي‌دهم كه او از طرف خدا مبعوث شده است و ميگويم او بنده‌اي از بندگان خداست كه مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگي خود نمي‌باشد و برانگيخته شدن پس از مرگ در دست او نيست بلكه همه اينها در دست خداست.
گفتند: آيا بندگان ميتوانند آنچه را كه عيسي كرد انجام دهند؟! آيا پيغمبري ميتوانست كارهاي او را بكند آيا او مرده را زنده نمي‌كرد و كور مادر زاد و پيس را شفا نمي داد!؟ آيا آنچه را كه مردم در دل داشتند و يادر خانه خود ذخيره كرده بودند خبر نمي‌داد؟! آيا اين كارهارا غيراز خدا يا پسر خدا، كسي مي‌تواند انجام دهد؟!
ازاين حرفهاي غلو آميز در باره حضرت عيسي زياد به ميان آوردند كه خدا مبرّا از آنها ست.
حضرت فرمود: آنچه كه در باره برادر من عيسي گفتيد، مي‌كرد و واقعيت دارد، ولكن همه اين كارها را بااذن و قدرت خدا انجام ميداد، او بنده حقتعالي است و از بندگي خدا عار نداشت و در برابر خداوند گردنكشي نداشت.
عيسي (مانند ديگران) گوشت و خون و مو و رگ و پي، داشت طعام ميخورد و آب مينوشيد ، اينها از صفات مخلوق است، پروردگار او يگانه و حق است مانند او چيزي وجود ندارد و او را مثلي نيست.
گفتند: پس براي ما كسي كه مانند او بي پدر آفريده شده باشد نشان ده! حضرت فرمود: آدم كه خلقت او عجيب‌تر از عيسي است كه بدون پدر و مادر به وجود آمده است و هيچ چيزي و آفرينشي براي خدا آسان و يا دشوار نيست، قدرت او به حدي است كه هرچه بخواهد ميآفريند همين كه گويد (باش) مي‌شود پس حضرت اين آيه را درباره عيسي براي آنها تلاوت نمود: انّ مثل عيسي عندالّله كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له كن فيكون به درستي كه عيسي نزد خدا مانند آدم است او را از خاك آفريد، به او گفت: باش پس شد (سخن كه به اينجا رسيد همگي خاموش شدند، دراين هنگام، هشتاد و چند آيه از اوائل سوره آل عمران براي توضيح و معرف برنامه‌هاي اسلام نازل گرديد .

 

 

 

 «قراردادمباهله»
  در آيه 61 آل عمران خداوند به پيامبر خود دستور داد كه هرگاه پس از اين استدلالات روشن، كسي باتو گفتگو كند، و به جدال برخيزد، به او پيشنهاد «مباهله» كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.
مسئله مباهله به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشته و راهي بود كه صد درصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر مي‌كرد، چگونه ممكن است كسي كه به تمام معني به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشته باشد، وارد چنين ميداني گردد؟! و از مخالفان بخواهد كه بيائيد باهم به درگاه خدا برويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد، و شما بسرعت نتيجه آن را خواهيد ديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات ميكند، مسلماً ورود در چنين ميداني بسيار خطرناك است زيرا اگر دعاي او به اجابت نرسد و اثري از مجازات مخالفان آشكار نشود نتيجه‌اي جز رسوائي دعوت كننده نخواهد داشت، چگونه ممكن است آدم عاقل و فهميده‌اي بدون اطمينان به نتيجه، در چنين مرحله‌اي گام بگذارد؟ از اينجاست كه گفته‌اند دعوت پيامبر به مباهله، يكي از نشانه‌هاي صدق دعوت و ايمان قاطع اوست، قطع نظر از نتايجي كه بعداً از مباهله بدست آمد.
در روايات اسلامي وارد شده است كه هنگامي كه پاي مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بيانديشند، و بابزرگان خود به شور بنشينند، نتيجه مشاوره آنها از يك نكته روانشناسي سرچشمه مي‌گرفت، اين بود كه به نفرات خود دستور دادند، اگر مشاهده كرديد محمد با سر وصدا و جمعيت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد، زيرا حقيقتي در كار او نيست كه متوسّل به جار وجنجال شده است، و اگر بانفرات بسيار محدودي از خاصان نزديك و فرزندان خرد سالش به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خدا است و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطرناك است.
آنها طبق قرار داد قبلي به ميعادگاه رفتند ناگاه ديدند كه پيامبر فرزندش حسين را در آغوش دارد، و دست حسن را در دست گرفته، و علي و فاطمه همراه او هستند، و به آنها سفارش مي‌كند هرگاه من دعا كردم شما «آمين» بگوئيد، مسيحيان هنگامي كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتادند، و از اقدام به مباهله خود داري كرده، حاضر به مصالحه شدند وبشرائط «ذمه» تن در دادند. 
نمايندگان نجران گفتند: ما در اعتقادات خود نسبت به عيسي پايبند هستيم و برنمي گرديم، به گفته تو ايمان واقرار نمي كنيم (و بتو ايمان نمي‌آوريم) پس بيا باتو مباهله كنيم كه هريك از ما و شما برحق است لعنت خدا برناحق و دروغگو باشد كه مباهله و نفرين كردن سبب عذاب زود رس مي‌شود و حق بزودي آشكار و روشن ميشود.
(پس از پيشنهاد اينهابود كه آيه (61 آل عمران) در باره مباهله نازل شد اي محمد هركس در مورد آنچه كه به تو آمده است باتو مجادله كند پس بگو بيائيد كه پسران و زنان و كساني را كه به منزله جانمان است بخوانيم، نفرين كرده و لعنت خدا را بر دروغگو از ما و شما بگردانيم.
حضرت آيه را براي آنها، تلاوت كرد و فرمود: من پيشنهاد شما را مي‌پذيرم، اگر شما به گفته خود اصرار داريد (من حرفي ندارم) به گفته خود عمل نماييد.
ايشان گفتند: اين قرار داد ميان ما و شما، علامتي است فردا مي‌آييم و مباهله مي‌كنيم، پس برخواستند و دور شدند و به محل نزول خود در سنگستان مدينه برگشتند و به همديگر ميگفتند: محمد براي شما چيزي را آورد (و پيشنهادي كرد) كه، حق را روشن نمايد پس (خيلي) دقت كنيد كه باچه كسي براي مباهله حاضر مي‌شود؛ باتجملات و اصحاب و شوكت مي‌آيد يا با فقراء و برگزيدگان دين خود خواهد آمد؛ پس اگر با اهل دنيا و باكثرت جمعيّت و صاحبان تجمل بيايد پس او پادشاه است براي خود نمائي و مباهات آمده از مباهله با او نترسيد كه حتماً شما غالب خواهيد شد؛ و اگر بانفرات كم و جمع اندك و صالح و خاشع آمد كه طريقه پيغمبران و برگزيدگان آنهاست، مبادا با او به مباهله اقدام نماييد (كه هلاك مي‌شويد) اين علامت ميان شما باشد ببينيد او چه مي‌كند و چه كسي را ميآورد. پس حضرت فرمود: ميان دو درخت را جارو زدند، چون روز ديگر شد فرمود: عباي سياه رنگي آوردند و بربالاي درخت انداختند.
عاقب و سيد كه ديدند پيغمبر بيرون آمد آنها نيز بادو پسران خود (ضغةالمحسن و عبدالمنعم) نام داشتند و از زنان خود، ساره و مريم را بيرون آوردند.
نصاراي نجران با بهترين هيئت، با بني حارث بن كعب بيرون آمدند، اهل مدينه نيز با مهاجر وانصار و غير آنها بيرون آمدند با پرچمها و علمها و با بهترين زينتها كه ببينند، كار به كجا خواهد كشيد
«رسول خدا در محل موعود»
 حضرت در حجره خود بود تا آفتاب بالا آمد، از حجره بيرون آمده دست علي را گرفته و حسنين را در پيشرو و فاطمه را در پشت سر قرار داد، بااين جمع اندك (كه عصاره جهان آفرينش بود) آمدند تانزديك آن دو درخت رسيده و در زير آن عبا ايستادند، و شخصي را به نزد سيد و عاقب فرستاد كه بيائيد براي مباهله‌اي كه مارا به آن دعوت مي‌كرديد.
آنها آمدند و گفتند: اي ابوالقاسم باچه كسي با ما مباهله ميكني؟! فرمود: با بهترين و گراميترين اهل روي زمين در پيش خدا! با اين جماعت، اشاره به اهلبيت خود كرد.
سيد و عاقب گفتند: چرا بابزرگان اهلتان كه به تو ايمان آورده‌اند نيامده‌اي آيا با يك جوان و يك زن و دو كودك با ما مباهله ميكني؟!
فرمود: بلي، قسم به حق خدائي كه مرا براستي فرستاده است من همين حالا به شما خبر دادم كه مأموريت من اينست كه با اين جمع كوچك (اما به بزرگي ما سوي اللّه) باشما مباهله نمايم.
پس رنگهاي آنها زرد شده و به نزد اصحاب خود برگشته و جريان را بر آنان بازگو كردند، جواني كه از خوبان و علماء آنان بود گفت: واي برشما مبادا مباهله كنيد به خاطر بياوريد آنچه را كه در اوصاف محمد در جامعه خوانديد و آن اوصاف را در او مشاهده نموديد به خدا سوگند آن اندازه كه دانستن آن لازم است ميدانيد كه او صادق و راستگو است و هنوز از مسخ شدن پيشنيان خيلي نگذشته كه به صورت ميمون وخوك در آمدند از خدا بترسيد، چون آنها مي‌دانستند كه او براي خير خواهي اين حرفها را زد، همگي ساكت شدند
«من روح هائي مي بينم …!»
أسقف نجران (وقتي كه اين مجموعه كوچك ولي بزرگتر از عالم امكان را ديد،) گفت: اي گروه نصارا! من رو هائي مي بينم اگر از خدا در خواست نمايند، كوهي را از جايش زايل نمايد، قطعاً اين كار را خواهد كرد.
پس با آنها مباهله نكنيد كه، هلاك مي شويد و تا روز قيامت يك نفر نصراني در روي زمين نخواهد ماند
مانند پيامبران، نشسته»
در روايات حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله و نشستن براي مباهله، به صورت گوناگون آمده است از جمله: فردا رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه دست علي را گرفته و حسنين در جلو و فاطمه در پشت سرش بود (بيرون آمدند)، و در محلي كه (در زير درختي تعيين شده و عبايش را روي آن انداخته بود تا آفتاب سوزان مدينه اذيّتشان نكند و يا براي مصلحت ديگر …،) حضور يافتند.
پس حضرت زانو بر زمين زد و علي را در جلو و فاطمه را در پشت سر و حسن را در طرف راست و حسين را در طرف چپ خود، قرار داد و به آنها فرمود: هرگاه من دعا كردم شما هم آمين بگوييد، وقتي كه اسقف اين منظره را ديد گفت:
به خدا سوگند طوري زانو بر زمين زده است كه أنبياء هنگام مباهله اين چنين زانو بر زمين مي زدند. (بااين گفتار هشدار دهنده) آنها ترسيده و از مباهله منصرف شدند و قرار جزيه بستند
قسم به خدا، أگر …»
 بعد از آنكه كار مباهله با مصالحه و پرداخت جزيه فيصله يافت، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: والّذي نفسي بيده، إنّ الهلاك قد تدلي علي أهل نجران، و لو لاعنوا لمسخوا قردة و خنازير و لأضطرم عليهم الوادي ناراً، و لاستأصل اللّه نجران و أهله، حتّي الطير علي رؤس الشّجر، و لما حال الحول علي النّصاري كلّهم، حتّي يهلكوا.
قسم به خدائي كه جانم در دست قدرت او ست، هلاكت به اهل نجران آويزان (نزديك) شد، اگر ملاعنه (مباهله) مي كردند، همگي به صورت خوك و ميمون مسخ مي شدند و بيابان برايشان يكپارچه آتش مي شد و خداوند نجران و اهل نجران را مستأصل (بيچاره مي كرد حتي مرغان بالاي درختهارا و سال به آخر نمي رسيد مگر اينكه همگي به هلاكت مي رسيدند.
لو لاعنتموني بمن تحت الكساء، لأضرم اللّه عليكم ناراً تتأجّج ثمّ ساقها إلي من ورائكم في أسرع من طرفة العين فأحرقتم تأجّجاً 
به نجرانيها فرمود: اگر با من ملاعنه مي كرديد، خداوند آتشي بر شما روشن مي ساخت كه زبانه مي كشيد، سپس آن را به سوي آنهائي كه در پشت سرتان گذاشته بوديد، مي راند و در يك چشم بهم زدن همه را با شعله هايش، ميسوخت.
و قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لولاعنوني يعني النصاري لقطعت دابر كلّ نصرانيّ في الدّنيا
رسول خدا فرمود: اگر (نصاري) بامن ملاعنه مي كردند، تمامي نصاراي دنيا ريشه كن مي شدند (و ازبين مي رفتند).
أما والّذي بعثني بالحق لوباهلتكم ما ترك اللّه علي ظهر الأرض نصرانيّة إلّا أهلكه 
آگاه باش قسم به خدايي كه مرا به حق برانگيخته است، اگر با شما مباهله مي كردم خداوند در روي زمين مرد و زن نصراني بجا نمي گذاشت و (همه رابه هلاكت مي رسانيد.

«متن نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله
 در باره اين نامه و محتوي و مطالبي كه در آن بوده در تاريخ با صورتهاي مختلف ثبت شده است 
1- سيوطي در تفسير الدّرّالمنثور مي‌نويسد: كه پيغمر اكرم صلي الله عليه و آله پيش از نزول سوره طس سليمان (سوره نمل) به اهل نجران نوشت.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
من محمد رسول اللّه إلي أسقف نجران و أهل نجران إن أسلمتم فانيّ أحمد إليكم اللّه اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب.
أمّا بعد فانّي أدعوكم الي عبادة اللّه من عبادة العباد و أدعوكم الي ولاية اللّه من ولاية العباد فان أبيتم فالجزية فان أبيتم فقد اذنتكم بحرب والسّلام «2» به نام خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب از محمد رسول خدا به اسقف نجران واهل نجران اگر مسلمان شديد من درباره شما به خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب حمد ميكنم (براي ايمان آوردن شما، خدا را سپاس مي گذارم چون بدون خون ريزي وتلفات جاني و مالي انجام پذيرفت)
اما بعد من شمارا از عبادت بندگان بعبادت خدا و از ولايت بندگان به ولايت خدا دعوت مي‌كنم؛ اگر پذيرفتيد چه بهتر، اگر ابا نموديد آماده جزيه و در غير اين صورت مهياي جنگ شويد والسّلام!
2- شبيه نامه فوق است با اضافه آيه: قل يا أهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا وبينكم ألّا نعبد الّاللّه ولا يتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون اللّه فان تولّوا فقولواشهدوا بأنَّا مسلمون ؛ بگو اي اهل كتاب! بيائيد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم؛ و بعضي از ما، بعض ديگر را- غير از خداي يگانه- به خدايي نپذيرد هرگاه (از اين دعوت) سر باز زنيد بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
توضيح اينكه: نامه أوّلي را كه بيشتر مؤرخين، بعداز نزول سوره نمل آورده اند بعضي از آنها فرستادن نامه را پيش از نزول سوره طس سليمان نوشته‌اند؛ مانند بيهقي در كتاب دلايل النّبوة وغير او، ولي نويسنده كتاب (مكاتيب النّبي) آن را بادلايل ذيل رد كرده است.
1- به اتفاق مفسّرين سوره طس سليمان از سوره‌هاي مكي است پيغمبر آن زمان در موقعيّتي نبود كه بتواند چنين نامه هائي را بنويسد درحالي كه مسلمانها از ترس جان خود، به اطراف هجرت مي‌كردند.
2- در آن زمان ترسيدن نجرانيها هم قابل قبول نسيت چون حضرت در مكة قدرت آنچناني نداشت.
3- دستور جزية در مدينة آمده است چون اسلام پيشرفت كافي داشت و مي‌توانست حرف خود را به كرسي بنشاند و دلايل ديگر.
پس روايتي كه ارسال نامه هارا به كسري وقيصر و جز آن دو در حدود سال هفتم هجرت ذكر كرده است به نظر صحيح مي‌آيد، يا آن طور كه در روايت سيد ابن طاوس تصريح كرده است پس از فتح مكه كه اسلام در اوج قدرت خود بود، نوشته شده باشد وضمناً اكثر مؤرخين آمدن نجرانيهارا در سال دهم هجرت ثبت كرده اند

 «اثرات نامه»
 نامه حضرت به نجراني‌ها كه تحويل داده شد أثرها وپي آمدهاي ضد ونقيضي در پي داشت. 
1- نفرت شديد وبد گوئي آنها پشت سر حضرت توأم با كينه وغضب.
2- ترس شديد أسقف اعظم نجرانيها و استمداد از آراء و نظرات بزرگان ديگر.
فلمّا قرءالأسقف الكتاب قطع به و ذعر ذعراً شديداٍ ؛ فزع وارتاع 
هنگامي كه اسقف نامه را خواند دلش فروريخت از شدت ترس به خود لرزيد و وحشت او را فرا گرفت فوراً يكي از صاحبان درايت و عقل نجران كه او را شرحبیل بن وداعة مي‌گفتند، به حضور طلبيد؛ نامه را به دست او داد و گفت نظرت چيست؟!.
شرحبيل گفت: تو كه مي‌داني خداوند به ابراهيم در باره نبوت ذريه اسماعيل چه وعده هائي داده است از كجا معلوم كه اين مرد همان پيغمبر موعود نباشد.
به علاوه، من درباره نبوت رأيي ندارم اگر كاري مربوط به د نيا بود كمكت مي‌كردم أسقف هر يك از بزرگان نجران را خواست همان پاسخ را شنيد .
3- بزرگان نجران تصميم گرفتند در معبد بزرگ خود گرد آمده در اين باره به رايزني پردازند، روي اين اصل دستور دادند كليساي بزرگ را بافرشهاي گرانبها مفروش كردند وزينتهاي حرير و ديبا بر ديوارهايش نصب كردند، صليب اعظم را كه از طلا ساخته شده ومرصع به جواهرات بود و قيصر روم آن را به كليساي بزرگ اهداء كرده بود، بر پا داشته و دور هم جمع شدند مشاوره و رايزني‌ها شروع شد بطوري كه پنج روز تمام ومتوالي در باره حقانيت رسول خدا صلي الله عليه و آله بحث و گفت و شنود كردند .
4- دو تيرگي عجيبي درميان بزرگان نجران در گرفت به گونه‌اي كه به بد گويي و پرخاش به همديگر منتهي شد.
يك دسته بر طبق كتاب‌هاي پيامبران پيشين، از حقانيت آنحضرت دفاع مي‌كردند و دسته ديگر با اين كه اذعان بر حقيت رسول خدا كرده بودند باز عناد ورزيده و لجاجت مي‌نمودند.
5- پس از مشاجرات و مباحثات زياد و طولاني رأي آنها بر اين اصل قرار گرفت كه يك (وفد) كاروان به عنوان نمايندگان آنها به سوي مدينة گسيل دارند تا درباره حضرت تحقيق وبررسي كرده و (نتيجة را سريعاً اعلام نمايند)

ثبوت حقانيت رسول خدا صلي الله عليه و آله»
 اگر حضرت برحقانيت خود وثوق تام نداشت به هيچوجه (همراه عزيزترين افراد خانواده‌اش) به مقام مباهله در نمي‌آمد وآنهارا به دَمِ شمشير دعاي سريع التّأثير گروهي كه ظن يااحتمال؛ به درستي عقايد آنها داشت، قرار نمي‌داد.
اگر كسي سؤال كند رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را دعوت بر مباهله نمود تادروغ يكي از طرفين ثابت شود بهمراه آوردن زن و بچه چه معني داشت؟! در جواب مي‌گوييم:
اين عمل حضرت دلالت دارد براينكه اطمينان كامل به حال و يقين بر راستگويي خود داشت كه با آن جرأت تمام پاره‌هاي جگر و عزيز و محبوب‌ترين كسان خود را در معرض هلاك و استئصال قرار داد، اگرمباهله به وقوع مي‌پيوست؛ فرزندان و دختر خودرا مخصوصاً همراه خود گردانيد كه آنها عزيزترين اهل و چسبنده‌ترين آنها بر دلها بود .
فخر رازي گويد: اگر آن گروه (نجرانيها) از گفتارهاي تورات و انجيل چيز هائي را كه برنبوت او دلالت مي‌كرد، نمي‌شناختند مباهله را ترك نمي‌كردند .
آلوسي بغدادي گويد: اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله يقين و وثوق بر حقيّت خود نداشت زن و فرزند را ضميمه خود نمي ساخت؛ يعني (بهمراه خود نمي‌آورد) اين واقعه واضح‌ترين دليل بر نبوت اوست .
«وعده عذاب دليل حقانيت»
 رسول خدا به آنها خبر داد چنانچه با من مباهله نماييد، عذاب حقتعالي بر شما نازل خواهد شد، و خود حضرت به انجام گرفتن مباهله اهتمام مي‌ورزيد اگر بر حقيت خويش جزم ويقين نداشت هيچوقت اين مبالغة را نمي‌كرد وسعي دراظهار كذب خود نمي‌نمود يعني هيچ عاقل اين كار را نمي‌كند بااينكه به اتّفاق (جهان بشريت) آنحضرت عاقل‌ترين عقلاء بود.
فخر رازي گويد: جريان مباهله از دوجهت بر صحّت و ثبوت نبوّت آنحضرت دارد الف- با اخبار وترسانيدن آنها از عذاب؛ اگر بر نزول عذاب وثوق نداشت، با اصرار به انجام اين كار سعي در آشكار نمودن دروغ خود نمي‌كرد.
فرض كنيم مباهله وقوع مي‌يافت عذابي هم نازل نمي‌شد چه پيش مي‌آمد آيا بر بطلان كار خود سعي نداشت در حالي كه اصرار كامل داشت مباهله تحقق يابد.
ب- اگر آنها حقيقت ادعاء آنحضرت را نمي‌دانستند ابداً از مباهله منصرف نگشته و (حاضر به دادن جزيه و از دست دادن عزت و آبروي خود را در ميان اقوام مختلف نصاري نمي‌شدند) 
«پيغمبر موعود»
 اگر نصارا بر پيغمبر موعود بودن آنحضرت يقين نداشتند از مباهله كردن امتناع نمي ورزيدند، همديگر را از اقدام به مباهله منع نمي‌كردند.
اگر علم برحقيت او نداشتند ميبايست از نفرين آنحضرت ومعدودي از اهل بيت او پروائي نمي‌كردند و در ميان قوم خود رتبه و مقام خود را حفظ مي‌كردند چنانكه براي حفظ شأن و مقام خود جنگها كردند و زن و بچه خود را در معرض اسارت و قتل وغارت قرار مي‌دادند، نبايد ذلّت و خواري جزيه دادن را براي خود هموارمي كردند و شكست مفتضحانه را با جان و دل اختيار مي‌نمودند. 
فخررازي گويد: اگر گفته شود چرا جايز نيست كه بگوئيم آنها شك داشتند ترك مباهله كردند كه اگر راستگو باشد عذاب بر ايشان نازل ميشود؟ مي‌گوييم: اين سخن با دو وجه مردود است.
الف- آن قوم جان و مال خودرا در منازعه با رسول خدا بذل مي‌كردند اگر شك داشتند اين كار را نمي‌كردند.
ب- از آن نصارا نقل شده است كه مي‌گفتند به خدا قسم او همان پيغمبر مژده داده شده درتورات وانجيل است اگر با او مباهله كنيد استئصال حاصل مي‌شود، اين تصريحي بود كه آنها مي‌دانستند آنحضرت نبيّ مرسل از طرف خداست بدينجهت از مباهله امتناع ورزيدند.
قرطبي گويد: اين آيه از نشانه‌هاي نبوت محمد صلي الله عليه و آله است چون آنان را براي مباهله دعوت كرد وآنها نپذيرفتند و بر جزيه راضي شدند؛ چون عاقب بزرگ آنها اعلام كرده بود اگر مباهله كنند بيابان براي آنها پر از آتش خواهد شد چون محمد صلي الله عليه و آله نبي مرسل است. 
ميزان شناخت آنهارا نسبت به پيامبر، خداوند درقرآن كريم بيان فرموده است ألّذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أبنائهم وانّ فريقاًمنهم ليكتمون الحق وهم يعلمون كساني كه كتاب (آسماني) به آنها داده‌ايم، او (پيامبر) را همچون فرزندان خود مي شناسند؛ (ولي) جمعي ازآنان، حق را آگاهانه كتمان مي كنند

«قبول جزية إذعان به ذلّت!

  وفد نجران پس از ديدن نشانه‌هاي عذاب آلهي و ترس از نابودي و هلاكت سريع از مباهلة منصرف شده و با ذلت و خواري به پرداخت جزية تن در دادند.
اين عقب نشيني آنها؛ هم حقانيت و حقيت رسول خدارا به اثبات رسانيد و هم اهلبيت او را به جهانيان معرفي كرد و هم يك شكست روحي جبران ناپذيري را بر آنها متوجه ساخت كه در تاريخ ثبت و به رسوائي آنان منتهي شد.
كساني كه باباد دماغ و كبر و نخوت به مدينه وارد شده بودند با روح ور شكسته و جسم خسته و با تب و لرز، از مدينه بيرون رفتند.
پس از تسليم نجرانيها لرزه به اندام مسيحيان بيرون از شبه جزيره عربستان افتاد، در سر زمين عرب عظمت و شوكت اسلام سايه افكند، ديگر كسي جرأت مخالفت و قدرت ابراز خلاف، با مسلمين را نداشت و پرچم اسلام در جاي جاي سر زمين عربستان به اهتزاز در آمد؛ صداي اللّه أكبر مؤذّنها در گوشه و كنار آن سرزمين و در متن شهرها و روستاها طنين افكند.


«تاريخ وقوع مباهلة»

 در ميان مؤرّخين اختلافي نيست در اينكه صلحنامه ميان رسول خدا صلي الله عليه و آله و نجرانيها در سال دهم هجرت نوشته شده است، با اين حساب مباهله هم بايد در آن سال واقع گرديده است.
اما در روز مباهله اختلاف هست، بيشتر صاحب نظران روز بيست وچهارم ذي الحجة الحرام دانسته‌اند اگر چه بعضي‌ها روز 25 و بعض ديگر 22 يا 27 را نوشته‌اند. 
أمّا مشهور قول اوّلي است.
براي آن روز أعمال و دعاهاي مخصوصي نيز آمده است؛ 1- غسل 2- روزه 3- دوركعت نماز به صورتي كه در اعمال روز غدير گفته شده است 4- خواندن دعاي مباهله تا هم فيها خالدون است كه به دعاي سحر ماه رمضان شباهت زياد دارد 5- دعائي است كه شيخ طوسي و سيّدبن طاوس بصورت مخصوص بيان كرده‌اند.

 منبع:

از مباهله تا عاشورا/محمد اميني‌گلستاني.


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...