7
دی

به معاویه

و من کتاب منه ( علیه السلام ) إلیه أیضا .

از نامه هاى آن حضرت علی علیه السَّلام است نیز به معاویه(که او را بر نوشتن نامه اى که بآن بزرگوار نوشته توبیخ و سرزنش نموده، و نادانى و گمراهى او را گوشزد فرموده). أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِی مِنْکَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِکَ وَ أَمْضَیْتَهَا بِسُوءِ رَأْیِکَ . پس از ستایش خداوند و درود بر رسول اکرم از تو بمن رسید پندى که از سخنان گوناگون بهم پیوند داده و پیغامى آراسته اى (مطالبى بدست آورده در این مکتوب بهم پیوسته اى در صورتیکه ربطى بیکدیگر ندارند، چون ندانسته اى هر یک را کجا و چگونه بایستى بکار برد، از این رو) بجهت گمراهى خود این نامه را ترتیب داده و بسبب بدى رأى و اندیشه آنرا فرستاده اى

وَ کِتَابُ امْرِئٍ لَیْسَ لَهُ بَصَرٌ یَهْدِیهِ وَ لَا قَائِدٌ یُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ الْهَوَى فَأَجَابَهُ وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ فَهَجَرَ لَاغِطاً وَ ضَلَّ خَابِطاً

و نامه از کسى است که او را نه بینائى هست تا راهنمایش باشد، و نه زمامدار و جلودارى که به رستگارى سوقش دهد، هواى نفس (به چنین کارى) وادارش ساخته او هم پذیرفته، و گمراهى زمامدارش شده او هم پیروى نموده، پس (به این جهت) هذیان و یاوه بافته و بانگ بیهوده زده (سخنان نادرستى گفته که چیزى از آن مفهوم نمى شود) و گمراه گشته و اشتباه نموده (چنین سخنان ناشایسته نوشته).

وَ مِنْ هَذَا الْکِتَابِ و قسمتى از این نامه است(در اینکه تکلیف آنانکه با آن حضرت بیعت نموده با آنها که بیعت نکرده یکسان است): (اى معاویه وظیفه مردم بصره و طلحه و زبیر و تو و اهل شام در موضوع بیعت و پیمان بستن با من یکسان است) .‏لِأَنَّهَا بَیْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا یُثَنَّى فِیهَا النَّظَرُ وَ لَا یُسْتَأْنَفُ فِیهَا الْخِیَارُ الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ الْمُرَوِّی فِیهَا مُدَاهِنٌ . 

زیرا آن یک بیعت است که (مهاجرین و انصار را که اهل حلّ و عقد امّت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله مى دانید گرد آمده بر آن اتّفاق نموده اند، و هر بیعتى را که ایشان بر آن تصمیم بگیرند) رأى و اندیشه در آن دو تا نمى شود، و اختیار (رأى دیگر) در آن از سر گرفته نمى گردد (چنانکه در باره خلافت ابو بکر و عمر و عثمان و بیعت با آنها چنین عقیده دارید، پس حاضر نمى تواند پیمان شکسته دیگرى را اختیار نماید، و غائب را نمى رسد آنرا نپذیرد، بنا بر این) هر که پیمان شکسته از آن دست بردارد (بدین و آئین مسلمانان) طعن زننده است (پس باید با او جنگید تا به راهى که بیرون رفته باز گردد) و هر که در (پذیرفتن و نپذیرفتن) آن تأمّل و اندیشه نماید منافق و دو رو است (زیرا تأمّل او در ردّ و قبول به عقیده و سابقه عمل شما مستلزم آنست که در راه مؤمنین و وجوب پیروى از آن شکّ و تردید داشته و علاقه او از روى راستى و درستى نبوده است، چون اگر علاقه او از روى حقیقت بود بایستى بدون تأمّل و درنگ آنچه را مؤمنین گرد آمده بر آن اتّفاق نموده اند بپذیرد).

منبع نهج البلاغه نامه شماره7


free b2evolution skin
29
آذر

به معاویه

و من کتاب له ( علیه السلام ) إلى معاویة .

از نامه هاى آن حضرت علیه السَّلام است به معاویه(که آنرا بوسیله جریر ابن عبد اللَّه بجلىّ بشام فرستاده، و در آن صحّت و درستى خلافت خود را اثبات و بیزاریش را از کشتن عثمان اظهار فرموده).

إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ .

کسانیکه با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند (آنها را بخلافت گماشتند) بهمان طریق با من بیعت کرده عهد و پیمان بستند (زمام امور را بدست من دادند) پس (به عقیده شما که خلافت از جانب خدا و رسول تعیین نشده بلکه به اجماع امّت برقرار مى گردد، و مردم اجماع کرده ابو بکر و عمر و عثمان را خلیفه قرار دادند، همان اشخاص مرا براى خلافت تعیین نمودند، بنا بر این) آنرا که حاضر بوده (مانند طلحه و زبیر) نمى رسد که (جز او را) اختیار کند، و آنرا که حاضر نبوده (مانند تو) نمى رسد که (آنرا) نپذیرد.

وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ . فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى .و مشورت (در امر خلافت به عقیده شما) حقّ مهاجرین (کسانیکه از مکّه به مدینه آمده و به پیغمبر اکرم پیوستند) و انصار (آنانکه در مدینه به آن حضرت ایمان آورده یاریش نمودند) مى باشد، و چون ایشان گرد آمده مردى را خلیفه و پیشوا نامیدند رضاء و خوشنودى خدا در این کار است، و اگر کسى بسبب عیب جوئى (از خلیفه مانند نسبت دادن معاویه کشتن عثمان را باو) یا بر اثر بدعتى (وارد ساختن آنچه در دین روا نیست مانند نقض عهد و پیمان شکنى طلحه و زبیر و پیروانشان) از فرمان ایشان (کارى که آنان انجام داده اند) سر پیچید او را به اطاعت وادار نمایند، و اگر (پند و اندرز سودى نبخشید، و) فرمان آنها را نپذیرفت (به عقیده شما) با او مى جنگند بجهت آنکه غیر راه مؤمنین را پیروى نموده، و خداوند او را واگذارد بآنچه که بآن رو آورده است.

وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ السَّلَامُ . 

و بجان خودم سوگند- اى معاویه- اگر بعقل خود بنگرى (تأمّل و اندیشه نمائى) و از خواهش نفس چشم بپوشى (بیجا سخن نگفته نخواهى کشتن عثمان را بهانه پیمان نبستنت با من قرار دهى) مى یابى مرا که از خون عثمان (کشته شدن او) بیزارترین مردم بودم، و میدانى که من از آن دورى کرده گوشه گیرى اختیار نمودم مگر آنکه (پیروى هواى نفس نموده) بهتان زده کشته شدن او را بمن نسبت دهى، و پنهان کنى آنچه را که بر تو آشکار مى باشد، و درود بر آنکه شایسته درود است.

منبع نهج البلاغه نامه شماره ۶


free b2evolution skin
20
آذر

به اشعث بن قیس

و من کتاب له ( علیه السلام ) إلى أشعث بن قیس عامل أذربیجان .

از نامه هاى آن حضرت علیه السَّلام است با شعث ابن قیس(که شمّه اى از حال او در شرح خطبه نوزدهم گذشت) و او (از جانب عثمان) حکمران آذربیجان بود (و آذربیجان ایالتى است در شمال غربى ایران داراى شهرها و ده هاى بسیار که مهمّترین شهر و مرکز آن تبریز است، خلاصه چون امیر المؤمنین علیه السَّلام بعد از عثمان زمام امور را بدست گرفت اشعث بجهت کارهاى ناشایسته خود مى دانست که امام علیه السَّلام او را عزل خواهد نمود ترسناک بود، حضرت براى آگاهى او بحفظ اموال آذربیجان بعد از خاتمه جنگ جمل نامه اى باو ست).

وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ.

عمل (و حکمرانى) تو رزق و خوراک تو نیست ( ترا حکومت نداده اند تا آنچه بیابى از آن خود پنداشته بخورى) ولى آن عمل امانت و سپرده اى در گردن تو است (که بایستى آنرا مواظبت نموده در راه آن قدمى بر خلاف دستور دین بر ندارى) و خواسته اند که تو نگهبان باشى براى کسی که از تو بالاتر است (تو زیر دست امیرى هستى که ترا حافظ و نگهبان قرار داده و ولایتى بتو سپرده که آنرا از جانب او مواظبت نمائى، پس).

لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَامُ . 

ترا نمى رسد که در کار رعیّت بمیل خود رفتار نمائى (پیش از آنکه بتو دستور دهند کارى انجام دهى) و نمى رسد که متوجّه کار بزرگى شوى مگر باعتماد امر و فرمانى که بتو رسیده باشد، و در دستهاى تو است مال و دارائى از مال خداوند بى همتاى بزرگ، و تو یکى از خزانه داران آن هستى تا آنرا بمن سپارى، و امید است من بدترین والی ها و فرمانده ها براى تو نباشم (بلکه این دستور سود دنیا و آخرت ترا در بر دارد) و درود بر آنکه شایسته درود است.

نهج البلاغه نامه شماره ۵


free b2evolution skin
2
آذر

به یکى از فرماندهانش

و من کتاب له ( علیه السلام ) إلى بعض أمراء جیشه .

از نامه هاى آن حضرت علیه السَّلام است به بعضى از سرداران لشگر خود(عثمان ابن حنیف انصارىّ که از جانب امام علیه السَّلام و حکمران بصره بوده، و شمّه اى از سرگذشت او در شرح خطبه یک صد و هفتاد و یکم گذشت، او را بجنگ با دشمن در صورت اطاعت نکردن از اوامر مى فرماید).

فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِّ الطَّاعَةِ فَذَاکَ الَّذِی نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْیَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَکَ إِلَى مَنْ عَصَاکَ وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَکَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْکَ . 

پس (از آنکه اصحاب جمل «طلحه و زبیر و عائشه و پیروانشان» ببصره رسیده آماده جنگ شدند، عثمان ابن حنیف نامه اى بامام علیه السَّلام براى آگاه نمودن از منظور آنان نوشت، و جمله اى از نامه اى که حضرت در پاسخ او نوشت اینست:) اگر به سایه اطاعت و فرمانبردارى برگشتند (دست از تباهکارى کشیده خواستار آسایش شدند) آن همان است که ما دوست مى داریم، و اگر کارها ایشان را به دشمنى و نافرمانى کشاند (آماده جنگ شدند) پس با کمک کسیکه فرمان ترا مى برد برخیز (جنگ کن) با کسیکه فرمانت را نمى برد، و با کسیکه پیرو تو مى باشد بى نیاز باش از آنکه از یارى تو خوددارى مى نماید.

فَإِنَّ الْمُتَکَارِهَ مَغِیبُهُ خَیْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِهِ . 

زیرا کسی که بکارى مائل نباشد نبودنش بهتر از بودن و نشستنش سودمندتر از برخاستن است (چون شخص بى میل بکار که از روى اجبار اقدام نماید ممکن است راز خود را آشکار سازد و دیگران از او پیروى نموده از کار باز مانند).

منبع نهج البلاغه نامه شماره ۴


free b2evolution skin
1
آذر

به شریح قاضى

(و من کتاب له ( علیه السلام )) (کتبه لشریح ابن الحارث قاضیه)رُوِیَ أَنَّ شُرَیْحَ ابْنَ الْحَارِثِ قَاضِیَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ( علیه السلام )اشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِکَ فَاسْتَدْعَاهُ وَ قَالَ لَهُ.

از نامه هاى آن حضرت علیه السَّلام است که آنرا به شریح ابن حارث که از جانب آن بزرگوار قاضى بوده نوشته (در زیان دل بستن بدنیا و دارائى آن، شریح مردى بود کوسج که مو در رو نداشت، و عمر ابن خطّاب او را قاضى کوفه قرار داد، و در آن دیار بقضاء و حکومت شرعیّه مشغول بود، امیر المؤمنین علیه السَّلام خواست او را عزل نماید اهل کوفه گفتند: او را عزل مکن، زیرا او از جانب عمر منصوبست، و ما با این شرط با تو بیعت نمودیم که آنچه ابو بکر و عمر مقرّر نموده اند تغییر ندهى، و چون مختار ابن ابى عبیده ثقفىّ بمقام حکومت و امارت رسید او را از کوفه بیرون نموده به دهى که ساکنین آن یهود بودند فرستاد، و چون حجّاج امیر کوفه گردید او را به کوفه باز گردانیده با اینکه پیر مرد سالخورده اى بود امر کرد بقضاء مشغول گردد، او بجهت خوارى که از مختار دیده بود درخواست نمود تا او را از قضاء عفو نماید، حجّاج پذیرفت، خلاصه هفتاد و پنج سال قاضى بود فقط دو سال آخر عمر کنار ماند، و در سنّ یک صد و بیست سالگى از دنیا رفت) روایت شده که شریح ابن حارث که از جانب امیر المؤمنین علیه السَّلام قاضى بود در زمان خلافت آن حضرت خانه اى را به هشتاد دینار خرید، این خبر که بامام رسید او را طلبید و فرمود.

بَلَغَنِی أَنَّکَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَیْحٌ قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ مُغْضَبٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ.

بمن خبر رسیده که تو خانه اى را به هشتاد دینار خریده و براى آن قباله نوشته و در آن چند تن را گواه گرفته اى، شریح عرض کرد یا امیر المؤمنین چنین بوده است، راوى گفت: حضرت باو نگاه شخص خشمگین نموده فرمود.

یَا شُرَیْحُ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لَا یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ وَ لَا یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ حَتَّى یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسَلِّمَکَ إِلَى قَبْرِکَ خَالِصاً.

اى شریح بدان بزودى نزد تو مى آید کسى (عزرائیل) که قباله ات را نگاه نکند، و از گواهت نپرسد تا اینکه ترا از آن خانه چشم باز (حیران و سرگردان، یا کوچ کننده) بیرون برد، و از همه چیز جدا به گورت بسپارد.

فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلَالِکَ فَإِذًا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ.

پس اى شریح بنگر مبادا این خانه را از مال غیر خریده باشى، یا بهاى آنرا از غیر حلال داده باشى که در این صورت زیان دنیا و آخرت برده اى (زیرا اگر از مال غیر و حرام خریده باشى در دنیا بهره اى که باید نمى برى و در آخرت هم گرفتار عذاب خواهى بود.)

أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَةُ هَذِهِ.

آگاه باش اگر وقت خرید خانه پیش من آمده بودى براى تو قباله اى مانند این قباله (که در زیر بیان میشود) مى نوشتم که بخرید این خانه بیک درهم چه جاى بالاتر (هشتاد دینار) رغبت نمى کردى، و قباله اینست.

هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِیلٌ مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ وَ خِطَّةِ الْهَالِکِینَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ وَ الْحَدُّالثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِی وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَى الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ.

این خانه اى است که خریده بنده خوار و پست از مرده اى که (کسیکه حتما خواهد مرد، و از خانه اش) بیرون شده براى کوچ (به خانه آخرت) از او خانه اى را در سراى فریب (دنیا) که جاى نیست شوندگان و نشانه تباه گشتگان است خریده، و این خانه داراى چهار حدّ و گوشه است: حدّ اوّل به پیشآمدهاى ناگوار (خرابى، بیمارى، گرفتارى، دزدى) منتهى میشود، و حدّ دوم بموجبات اندوه ها (مرگ عزیزان، از دست رفتن خواسته و سرمایه ها) و حدّ سوم به خواهش و آرزوى تباه کننده، و حدّ چهارم بشیطان گمراه کننده، و درب این خانه از حدّ چهارم باز میشود.

اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ وَ الدُّخُولِ فِی ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ.

این شخص فریفته به خواهش و آرزو چنین خانه را از این شخص بیرون شده براى مرگ خرید به بهاى خارج شدن از ارجمندى قناعت و داخل شدن در پستى درخواست و خوارى (زیرا قناعت و بى نیازى را از دست دادن گرفتاریها و سختیهایى در بردارد که موجب ذلّت و خوارى است، پس در واقع بهاى خانه اى که محلّ احتیاج و نیاز نبوده خروج از عزّ قناعت و شرافت و آبرو و دخول در ذلّت خواهش و سختى و گرفتارى است).

فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِی فِیمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِیلِ مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ کِسْرَى وَ قَیْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْیَرَ وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَکْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَیَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِیعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ (وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ).

و بدى و زیانى را که باین خریدار در آنچه خریده از فروشنده برسد (و موجب ضمان باشد یعنى زیانى که فروشنده وادار بدادن عوض باشد) پس بر (ملک الموت که) تباه سازنده نفسهاى پادشاهان، و گیرنده جانهاى گردنکشان، و از بین برنده پادشاهى فرعونها مانند کسرى (پادشاهان ایران) و قیصر (پادشاهان روم) و تبّع (پادشاهان یمن) و حمیر (فرزندان حمیر ابن سباء ابن یشجب ابن یعرب ابن قحطان که صاحب قبیله بودند) و کسانى که دارائى بر دارائى افزوده و آنرا بسیار نموده، و آنانکه (ساختمانها) بناء کرده و بر افراشته و زینت داده و بیاراسته، و ذخیره گردانیده، و خانه و باغ و اثاثیّه جمع نموده و به گمان خود براى فرزند در نظر گرفته اند است، که همه آنها (فروشنده و خریدار) را بمحلّ باز پرسى و رسیدگى بحساب و جاى پاداش و کیفر بفرستد، زمانیکه فرمان قطعى (بین حقّ و باطل و بهشتى و دوزخى از جانب خداى تعالى) صادر شود، و (در قرآن کریم س 40 ى 78 است: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ یعنى چون «روز رستخیز» فرمان خداوند سبحان رسد بحقّ و راستى حکم شود، و) در آنجا تباهکاران زیان برند.

شَهِدَ عَلَى ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْیَا .

عقلى که از گرفتارى خواهش (نفس امّاره) رها باشد و از وابستگى هاى دنیا سالم ماند بر (درستى) این قباله گواه است (و امّا کسی که بدنیا دل بسته و در دست هواى نفس اسیر و گرفتار است این سخنان را باور نمى کند، و بر طبق آن گواهى نخواهد داد).

منبع نهج البلاغه نامه شماره ۳


free b2evolution skin